سالروز شهادت
سربازان جرات حرف زدن یا تایید حرفهای اورا نداشتند.لحظاتی بعد، سرهنگ در حالی که سیگارش را نیمه کاره روی زمین پرتاب می کرد جلوی آنها ظاهر شد وبه فرهاد گفت: سرباز خیلی خوب نطق می کنی ، برای همین به تو افتخار میکنم اولین نفری باشی که به سمت اخلالگران تیر اندازی کنی.حالا بلند شو به سمت آنها تیراندازی کن، زود باش.
کشته بی گناه
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید فرهاد تفرشی/ هفتم تیر 1336، در روستای چیتو از توابع شهرستان ورامین به دنیا آمد. پدرش علی بابا، کشاورزی می کرد و مادرش طلعت نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. بیست و سوم بهمن 1357، در تهران هنگام شرکت در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای همان شهرستان واقع است.

کشته بی گناه

مردم درجنب وجوش بودند،می دویدند،داد می زدندوهمه با هم یکصدا می خواندند: تا بختیار نمیره... کسی خونه نمیره.زنها،مردها ودخترها سرتاسر خیابان وکنار پیاده روها ایستاده ونشسته ، صابون می سائیدند وکوکتل می ساختند.عده ای دیگر نیز گونیهای ترکیده را می دوختند ودوباره روی کیسه های سنگر می گذاشتند.

درست روبه روی جمعیت ، در حیاط پادگان ،سرهنگ وسربازان تحت فرمانش در زاویه ای پنهان شده بودند وکلافه وهراسان لحظه های پراز اضطراب را سپری می کردند.هر لحظه امکان داشت مردم از دیوارها ونرده ها داخل شوند وهمه آنها را خلع سلاح کنند.

حواس سرهنگ بیش از آن که به شعارهای مردم خشمگین باشد به صحبتهای چندسربازی که گرد هم حلقه زده بودند ودر گوشی پچ پچ می کردند.یکی از خبر چین ها به او گفته بود که چند سرباز قصد دارند دیگر سربازان را علیه او تحریک کنند وشورشی به راه بیندازند.

سرهنگ با سرعت تمام خودش را به جمع سه نفره سربازان در حال گفتگو رساند و در حالی که صدایش از عصبانیت می لرزیدگفت: الان در زمان حکومت نظامی هستیم ، دستور تیر داریم واجازه داریم هر چند نفر از این آدمهای شورشی را که خواستیم بکشیم.خب حالا دنبال من حرکت کنید وبا خفه کردن این جماعت وفاداری تان را به خاندان سلطنت ثابت کنید.

سرهنگ این را گفت وجمع سربازانش را موقتا ترک کرد.با رفتن او پچ پچ دوباره بین سربازان در گرفت.چند سرباز سیگار از جیب بیرون آوردند وگیراندند. درچنین شرایطی اولین نفری که زبان به اعتراض باز کرد فرهاد تفرشی بود.

تورا به خدا ، ببینید از ما چه کاری می خواهند;ایستادن در برابر برادرها وخواهرهایمان وکشتن آنها.یکی نیست بگوید به ما به جنگ کی داریم می رویم.مگر شمریم؟مگر یزیدیم؟چه کسی را بکشیم ؟آمدیم به جنگ امام حسین؟مگر اینجا صحرای کربلاست؟ مگر ما کافریم؟

سربازان جرات حرف زدن یا تایید حرفهای اورا نداشتند.لحظاتی بعد، سرهنگ در حالی که سیگارش را نیمه کاره روی زمین پرتاب می کرد جلوی آنها ظاهر شد وبه فرهاد گفت: سرباز خیلی خوب نطق می کنی ، برای همین به تو افتخار میکنم اولین نفری باشی که به سمت اخلالگران تیر اندازی کنی.حالا بلند شو به سمت آنها تیراندازی کن، زود باش.

فرهاد همینطور ایستاده بود وبا حیرت به اطرافش نگاه می کرد .فرمانده کلتش را به حالت شلیک روبروی او گرفته بود. بجنب سرباز وظیفه فرهاد تفرشی، من می دانم که دل تو با ما نیست . زود باش شلیک کن ، فقط ده ثانیه فرصت داری ، شلیک کن. فرهاد نمی توانست برروی هموطنان خود تیر اندازی کند. از دستور فرمانده اش سرپیچی کرد واسلحه را به کناری انداخت .فرمانده خشمگین شد وناجوانمردانه شلیک کرد.فرهاد به آرامی بر زمین افتاد ودر خون خود غلتید.

منبع:برگرفته از اسناد شهید در مخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده