به مناسبت سی امین سالروز شهادت
من نباید در خانه بنشینم، باید بروم و از خاک وطن، ناموس و سرزمینم دفاع کنم. باید بروم و از اسلام دفاع کنم. ما جوانان باید دست در دست هم دهیم تا دشمن غاصب را از کشور بیرون برانیم.
نوید شاهد گلستان؛شهادت معرج عروج عاشقانی است که از قید جان گذشتند تابراق عشق آنان را به وادی عدم کشاند واین عدم یعنی دست یافتن به تمام اسرار عالم


زز

شهید الیاس منوچهری

نام پدر: محمدابراهیم

نام مادر: خدیجه لشکربلوکی

ولادت: یکم فروردین 1351

شهادت: بیست و ششم مهر 1366

سن: 15 سال

محل شهادت: مریوان

محل دفن: گلزار شهدای امامزاده عبداله حبیب الله نوکنده

آشنایی با شهید؛

شهید والامقام و ایثارگر در مکتب امام حسین(ع) الیاس منوچهری در اول فروردین ماه سال 1351 در فصل بهار، آغاز شکفتن طبیعت، در روستای «تلور» از منطقه بندرگز دیده به جهان گشود. او که در یک خانواده ی کشاورز و متدین رشد کرده بود در تمامی امور منزل و خارج از منزل همچون کشاورزی و دامداری- کمک حال پدر و مادر خود بود، به طوری که هم درس می خواند و هم در مزارع به پدر و مادرش کمک می کرد.

در سال 66-65 او سال سوم راهنمایی را در مدرسه راهنمایی انقلاب زادگاهش مشغول تحصیل بود. دوران نوجوانی این شهید، مقارن با سالهای دفاع مقدس و جنگ ایران و عراق بود. شهید الیاس منوچهری عضو فعال بسیج محل بود و در اکثر مجالس مذهبی و دینی و مانورهای بسیج شرکتی فعال داشت. با دوستان و بچه های محله در گروه های آموزشی که برای جوانان تشکیل داده می شد.

شرکت داشت و عاشقانه این جلسات را دنبال می کرد. الیاس به مسائل دینی پایبندی ویژه ای داشت و همیشه سعی می نمود که فرایض دینی و حتی مستحبات را بجا آورد. از کمک کردن به مردم به خصوص سالمندان لذت می برد. و آن را نوعی تکلیف الهی برای خود و سایر جوانان می دانست.

از خصوصیات بارز اخلاقی الیاس مهربانی و گشاده رویی او بود. تحت سخت ترین شرایط شوخ طبعی و خنده را فراموش نمی کرد. هنگامی که در جلسات آموزشی بسیج شرکت می کرد، پس از مراجعت به منزل با چنان جذابیتی مسائل را تعریف می نمود و به قدری با اشتیاق صحبت می کرد، که می شد عشق و علاقه ی ویژه ایشان به مبارزه و حق طلبی را در حرکات و سکنات او مشاهده نمود.

او از حیث شخصیتی انسانی کامل بود با وجود سن کم، دلی به وسعت اقیانوس و قلبی مالامال از عشق به وطن و ولایت داشت و خونی که در رگ هایش جاری بود به عشق وطنش می خروشید.

شهید بزرگوار سعی می کرد که رضایت والدینش را برای رفتن به جبهه جلب نماید. ایشان در تشییع جنازه های سایر شهدای محل حضوری چشمگیر داشت.

چرا که اکثر شهدای محل از دوستان و همرزمان نزدیکش بودند. همیشه به پدر و مادر خود می گفت: «امام خمینی فرمودند: که باید بروم و نباید میدان را خالی کنیم، امید امام به ما جوانان است.» سرانجام در سن پانزده سالگی در مهر ماه 1366 بعد از اینکه از طرف سپاه بندرگز به دلیل سن کم نتوانست به جبهه اعزام شود.

از طرف بسیج به گنید اعزام شد و از آنجا به مریوان رفت و در آن جبهه عاشقانه شهد شیرین شهادت را بر اثر اصابت تیر سرکشیده به آرزوی دیرینه ی خود یعنی شهادت نائل گردید.

خاطره ای از زبان مادر شهید؛

در یکی از روزهای گرم تابستان که الیاس حدود 12 سال داشت، در یکی از زمین های زراعی خود مشغول کار مشغول کار کشاورزی بودیم که خواهر کوچک شهید که حدود 5 سال داشت، آب آشامیدنی درون کلمن را به زمین ریخت. در آن هوای گرم مرداد ما از آب محروم شدیم و نه چاهی در آن نزدیکی بود و نه وسیله ی نقلیه ای که بشود با آن به محله رفت و آب آورد.

زمین ما در کنار باغی بدون حصار که پر از میوه های تابستانی بود قرار داشت و امکان دسترسی راحت و آسان به میوه های آن باغ وجود داشت، وقتی بچه های دیگرم که کوچک و کم سن و سال بودند، برای آب بی تابی می کردند؛ من به فرزندم الیاس گفتم؛ پسرم برو از زمین همسایه چند عدد میوه بچین تا شاید بچه ها آرام گرفته از تشنگی نجات یابند. من در آینده رضایت صاحب زمین را جلب می کنم و حلالیت خواهم طلبید.

با آنکه فرزندم الیاس، خیلی دلسوز و مهربان بود و طاقت دیدن گریه ی خواهر و برادرهای کوچک خود را نداشت به حرف من گوش نکرد و فرمودند :«مادرم، فردای قیامت مرا باز خواست می کنند، شاید همین عمل یم آزمایش الهی باشد، امام حسین و یاران و فرزندانش با آن همه عظمت و بزرگواری با لب تشنه به شهادت رسیدند، حالا چه شده است که ما چند ساعت بدون آب نمی توانیم سر کنیم، من هر طور که شده، آب تهیه می کنم.» و این بود که با پای پیاده مسافت طولانی زمین کشاورزی تا روستا را طی کرد و برایمان آب سردی تهیه نمود.

فرازی از سخنان شهید؛

من نباید در خانه بنشینم، باید بروم و از خاک وطن، ناموس و سرزمینم دفاع کنم. باید بروم و از اسلام دفاع کنم. ما جوانان باید دست در دست هم دهیم تا دشمن غاصب را از کشور بیرون برانیم.

پدر و مادر عزیز، جوانانی با داشتن زن و فرزند رفتند و به شهادت رسیدند. جوانانی که شاید چند روزی از عروسیشان گذشته، رفتند و حتی زندگی مشترک را تجربه نکردند. من با آنان چه فرقی دارم، من باید بروم، باید ثابت کنم که ایرانی هستم و وطن و دینم را دوست می دارم.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات استان گلستان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده