خاطرات امیر «منوچهر کاظمی» از فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه؛
...یک دفعه آهو بی‌رمق شد و به زمین افتاد. به سرعت خودمان را به شکار رساندیم؛ اما با تعجب دیدیم که آهو کنار پیکر ۲ شهید بی‌هوش، روی زمین افتاده است. معلوم بود که شهدا از تشنگی به شهادت رسیده‌اند.
آهویی که گروه تفحص را به ۲ پیکر شهید رساند


به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب «خاطرات امیران» مجموعه خاطرات جمعی از امیران ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس است که توسط اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است.
خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات امیر «منوچهر کاظمی» از پیشکسوتان و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه است.
پس از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، یگان ما به علت آشنایی به منطقه، مأمور تفحص شهدا در فکه شد. آن زمان آهوی زیادی در آن منطقه بود. یک روز صبح که بچه‌ها برای شکار رفته بودند، بعد از چند ساعت با چشمانی گریان برگشتند. از آن‌ها پرسیدم: «چی شده، چرا گریه می‌کنید؟!»
آقایان «تدین» و «سنجرانی» در حالی که گریه می‌کردند، خیلی اصرار داشتند که همراه‌شان بروم.
گفتم: «ماجرا چیست؟!»
گفتند: «تو بیا، وقتی رسیدیم همه چیز را برایت تعریف می‌کنیم.»
حدود سه کیلومتر از مواضع‌مان دور شده بودیم که «سنجرانی» گفت: در همین حوالی آهویی را دیدیم و به سمت‌اش تیراندازی کردیم. با وجودی که زخمی شده بود، اما چند کیلومتر ما را با دنبال خودش کشاند، یک دفعه آهو بی‌رمق شد و به زمین افتاد. به سرعت خودمان را به شکار رساندیم؛ اما با تعجب دیدیم که آهو کنار پیکر ۲ شهید بی‌هوش، روی زمین افتاده است. معلوم بود که شهدا از تشنگی به شهادت رسیده‌اند.
پلاک شناسایی و وصیت‌نامه‌شان را از جیب لباس‌هایشان بیرون آوردیم. متوجه شدیم پدر یکی از شهدا در بازار تهران طلافروشی داشته و از تمکن مالی فراوانی برخوردار بوده است. او در آخرین لحظات عمرش وصیت‌نامه‌اش را نوشته بود، چون کلمات آخر نامه بریده بریده و جوهر خودکار روی صفحه کاغذ کشیده شده بود، معلوم بود که با تمام توانش آن را نوشته است.
این بزرگوار بعد از شهادتین، به پدر و مادرش سفارش کرده بود که در فراغش بی تابی نکنند چرا که مثل امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شدن، افتخار است. جمله‌ی آخر وصیت‌نامه‌اش، خطاب به پدرش نوشته بود: «پدرجان! اگر می‌دانستی که من در چه حالی از دنیا می‌روم، حاضر می‌شدی تمام طلا‌های مغازه‌ات را با یک لیوان آب عوض کنی!»
انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده