نجابت و پاکی چشم شهید حسین زرقومی به حدی بود که هرگز به نامحرم نگاه نمی کرد و حتی حاضر می شد در منزل نمازش را بخواند ولی مواجه با زنان (که در کوچه می نشستند) نشود.
نوید شاهد کرمان، طلبه شهید «حسین زرقومی» در سال 1350 در شهرستان جیرفت و درخانواده ای انقلابی دیده به جهان گشود .
وی پس از اتمام دوران دبستان خود، وارد حوزه علمیه رضویه شد و دو سال به فراگیری درس طلبگی مشغول گشت.
شهید حسین زرقومی از کودکی با عبادت و زیارت و دعا انس عجیبی داشت و کتاب دعایی را ایشان نوشته بود و همیشه با آن مأنوس بود. تحصیل او درس بزرگی برای محصلین و حوزویان بود و توسل ایشان به خاندان عصمت و طهارت چه در ماه محرم و صفر چه در ایام سوگواری اهلبیت بسیار قابل تحسین و قابل توجه بود و احترام ایشان به پدر و مادر و بزرگان خانواده بسیار قابل تحسین بود.

وی در 24 دی ماه 1365 به جبهه های حق علیه  باطل اعزام و سرانجام در تاریخ هفتم اسفند 1365 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.

خاطراتی پیرامون شهید حسین زرقومی را می خوانیم:
                                                     
***وقتی که می خواست با کسی صحبت کند از روی ادب و احترام متواضعانه سرش را پایین می گرفت و یکبار هم بیاد ندارم که ایشان عصبانی شود و یا با صدای بلند صحبت کند و همیشه در همکاری و حرف شنَوی از پدر و مادر و دیگران سعی و تلاش میکرد و هیچوقت عذر و بهانه نمی آورد.
از نجابت و پاکی چشم او بحدی دقت داشت که هرگز به نامحرم نگاه نمی کرد در حدی که اگر اذان می گفت و موقع نماز خواندن می خواست به مسجد برود و خانمها در کوچه می نشستند و یا می ایستادند او به سختی و اکراه از آنجا عبور می کرد و یا حاضر می شد در منزل نمازش را بخواند ولی مواجه با زنان (که در کوچه می نشستند) نشود.
راوی: خواهر شهید 
 
***ایشان سعی داشت همیشه بعد از خواندن نماز تعقیبات را انجام دهد و بعد از آن تلاوت قرآن را با صدای زیبا و حزین می خواند و یادم نمی رود که بطور همیشه عادت داشت نماز صبح را که می خواند در سجاده می نشست تا طلوع آفتاب عبادت و ذکر می نمود و اصلاً دوست نداشت بعد از نماز بخوابد و می گفت عبادت تا طلوع آفتاب مستحب است و خوابیدن مکروه.
و بیاد دارم که از همان اوان کودکی علاقه زیادی به تسبیح داشت وصلوات می فرستاد و از پدرم یاد گرفته بود که استخاره بگیرد و خیلی بانمک می نشست وچشمانش رامی بست وسعی داشت ارتباط قلبی با خداپیداکند بعد مثل بزرگترها استخاره بگیرد و برای خیلی از دوستانی حتی استخاره می گرفت.

***یادم می آید برادرم هنگامی که سفرۀ عذا را می خواستند جمع کنند تکه نانهای ریز را جمع می کرد و ریز ریز می نمود. بعد می دیدیم که کنار حیاط می رفت و آنها را برای مورچگان می انداخت و مورچه های ریز دور او را می گرفتند و غذای روزانه آنها را می داد. 
ایشان برای استاد نابینایش نوار پر می کرد و کتب دینی را در نوار پیاده میکرد. ما بعضی اوقات و بلکه بیشتر اوقات ایشان را مشاهده می نمودیم که در گوشه ای رفته و نوار را پیاده می نمود و ساعتهای طولانی مشغول خواندن کتابها در نوار بود و آخرین خاطره از آخرین بارِ برگشت ایشان از جبهه بود که با حالتی عجیب از همۀ اقوام حلالیت می طلبید و ندای خداوند را لبیک گفت. روح همه شهدا و امام شهدا شاد باد.
راوی: برادر شهید
 
*** علاقه زیادی به امام خمینی (ره) داشت و به جبهه عشق می ورزید. خیلی خوش اخلاق بود. حسین از ما می خواست که برای امام حسین(ع) گریه کنیم و به امام حسین (ع) علاقه داشت وقتی به سمت کربلا پیاده روی می کردم از خدا خواستم که خدا به من پسری عطا کند که خدا یک پسر داد که همین حسین بود و نامش را حسین گذاشتیم دفعه آخری که می خواست به جبهه برود می دانست که بر نمی گردد و حلالیت خواست و رفت و شهید شد اگر باز هم به جبهه می خواست برود می فرستادمش.  بعد از شهادتش چندین بار مریض شدم و به گلزار رفته و از او خواستم و خوب شدم.

***دهه اول محرم مرتب در روضه ها بود و در کارهای آشپزی و .... مشارکت داشت علاقه به امام حسین(ع) داشت و همیشه بیرون بود. چند روزی که از جبهه به مرخصی آمده بود همیشه می گفت آدم اینجا دیوانه می شود عشق و حال و صفا آنجاست. به نماز جمعه و جماعت علاقه داشت و منتظر بود که اذان شود که برود و نماز بخواند و من و همه را توصیه می کرد که نماز را به جماعت بخوانند همیشه به فکر زیر دستان بود غذاهای باقی مانده را خرد خرد می کرد و جلوی حیوانات می ریخت . احترام خاصی پدر و مادرش داشت واقعا چیزی بود که امد و رفت.
راوی: مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده