سه‌شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۰۲:۴۴
مدت زیادی بود که شهید پیدا نمی کردیم. شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت. توسل به نام مقدس حضرت زهراء (ص). یک روز صبح با اعتقاد گفتم: امروز حتما شهید پیدا می کنیم!

 

نام حضرت زهرا (ص)

 نوید شاهد: مدت زیادی بود که شهید پیدا نمی کردیم. شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت. توسل به نام مقدس حضرت زهراء (ص).
 یک روز صبح با اعتقاد گفتم: امروز حتما شهید پیدا می کنیم! بعد گفتم: این ذکر را زمزمه کنید:

دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه (ص)

منم گدای فاطمه (ص) ، منم گدای فاطمه (ص)

بعد گفتم: یا حضرا زهرا (ص) ما امروز گدای شمائیم. آمده ایم زائران امام حسین (ع) را پیدا کنیم. اعتقاد داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمی کنی. ان را در دل می گفتم و حرکت کردم. در راه به یک تپه رسیدیم.

همین طور که از تپه بالا می رفتیم یک برآمدگی دیدم. بی اختیار توجهم به آن جلب شد. کلنگ را برداشتم. باورکردنی نبود. تا کلنگ زدیم پیراهن و بعد هم کارت شناسایی شهید پیدا شد!

خیلی خوشحال بودیم. کار را به سرعت ادامه دادیم. چند دقیقه بعد شهید دیگری پیدا کردیم. این شهید گمنام بود. هر چه گشتیم اثری از پلاک او نبود. شلوار و کتانی او مشخص می کرد که ایرانی است.

تمام خاک اطراف او را غربال کردیم. اما هر چه گشتیم اثری از پلاک نبود. چند دقیقه ای نشستم و با او صحبت کردم.

گفتم: خودت کمک کن تا نشانی از تو پیدا کنم. باز هم ساعتی گشتم ولی چیزی نبود. گوشه های لباس ، داخل جیبها و ... همه را گشتم.

گفتم: اگر نشانی از تو پیدا کنم چهارده هزار صلوات برای حضرت زهراء (ص) می فرستم. مگر تو نمی خواهی به حضرت خیری برسد!

ساعتی گذشت. اما خبری نشد. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچه ها همه رفته بودند. من و آن شهید تنها بودیم. گفتم: اگر کمک کنی نشانی از تو پیدا کنم همین جا برایت زیارت عاشورا می خوانم. روضه حضرت زهراء (ص) می خوانم. لحظه ای مکث کردم. با تعجب گفتم: من شنیده بودم شما با شنیدن نام مادرتان غوغا می کنید. اعتقاد دارم با شنیدن این نام واکنش نشان می دهید!

به استخوانهای شهید خیره شدم. در همین حال و هوا احساس کردم کتانی شهید را در دستم گرفته ام. همینطور که با شهید حرف می زدم نا خودآگاه چشمم به زبانه سفید کتانی افتاد! چشمانم از تعجب گرد شده بود.

روی زبانه کتانی نوشته شده: حسین سعیدی اعزامی از اردکان یزد.

حال عجیبی پیدا کرده بودم. عشق به حضرت زهرا (ص) نتیجه داد. دیگر او گمنام نبود. همانجا برایش یک زیارت عاشورا و روضه حضرت زهراء (ص) خواندم. تا مدتی مشغول بودم. چهارده هزار صلوات به نیت حضرت زهرا (ص) فرستادم.

بار دیگر این مشکل پیش آمد. مدتی بود که تلاش بچه ها زیاد بود اما شهیدی پیدا نمی شد. یکی از دوستان نوار مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک بچ ها جاری شد.

بعد از آن حرکت کردیم. در حین جستجو در رو بروی پاسگاه مرزی بودم. یکدفعه استخوان یک بند انگشت نظرم را جلب کرد. با سرنیزه مشغول کندن شدم. یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم شهیدی در اینجاست.

با فریاد بچه ها را صدا کردم. با ذکر یا زهرا (ص) خاکها را کنار زدیم. پیکر شهید کاملا نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد. به طور یکه صورتهایشان رو به همدیگر بود.

با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید بی نشان نوشته شده: می روم تا انتقام سیلی زهرا (ص) بگیرم.

راوی: حاج حسین کاجی و بسیجیان تفحص

منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی/1393

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده