گفت‌وگوی یک فرزند شهید با نوید شاهد:
نوید شاهد البرز در آستانه روز پدر، با فرزند شهید ورسجی گفت‌وگویی دارد که در این مصاحبه بیان می‌کند: «مادرم تمام سعی خود را کرد اما پدر برای یک دختر چیز دیگریست. پدرم برای من حامی و قهرمان زندگی‌ام است.»

پدرم برای من حامی و قهرمان زندگی‌ام است

به گزارش نوید شاهد البرز؛ پدر واژه مقدسی است. به عنوان اولین سوال از فرزند شهید عملیات والفجر هشت "عوضعلی ورسجی"؛ "فاطمه ورسجی" سوالی را پرسیدم که در ذهنم بود؛ شما با "روز پدر" سال‌های بعد از جنگ چه کردید: پاسخم سکوت بود و قطرات اشکی در سرمای یک صبح زمستان در مجتمع ایثار کردان ازگونه هایش چکید و سکوت و سکوت....
اما او قوی‌تر از آن بود که این سکوت را نشکند، فاطمه خانم ورسجی در پاسخ به من بیان کرد: اینقدر گفتن از پدر و محبت پدری برای من سخت است که معتقدم گفتن از پدر در واژه نمی گنجد. مادرم تمام سعی خود را کرد اما پدر برای یک دختر چیز دیگریست. پدر برای یک دختر حامی و قهرمان است. بارها دوستانم گفته اند: چه خوب فرزند شهید هستی و از موقعیت و امتیاز ویژه ای برخوردارید. من هم در پاسخ گفتم: من حاضرم هه چیزم را بدهم و یک لحظه پدرم را داشته باشم. به پدرم افتخار می‌کنم اما حسرت یک لحظه دیدارش را دارم.

پدرم برای من حامی و قهرمان زندگی‌ام است

_ نوید شاهد البرز: چند ساله بودید که پدرتان شهید شد؟ از ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی پدرتان برای ما بگویید.


ورسجی: هشت ساله بودم که پدرم شهید شد. من دختر شیطان خانه بودم.  پدرم از سرکار که برمی‌گشت خیلی او را اذیت می کردم. او به محض رسیدن به خانه وضو می‌گرفت، نمازش را می‌خواند و بعد از نماز همیشه قرآن می‎خواند. به نماز اول وقت خیلی پایبند بود.
 مسافرت که می رفتیم موقع اذان کنار جاده نگه می‌داشت و نماز می‌خواند. من با صدای قرآن خواندن پدرم صبح‌ها بیدار می‌شدم. کنارش می نشستم و قرآن می خواندم. در این سال هایی که قرآن می‌خوانم و در مسابقات شرکت می کنم، آرزویم این است که پدرم پیش من می‌نشست و قرآن می‌خواند.
خیلی صادق بود اگر بدهی به کسی داشت، تا پرداخت نمی کرد خوابش نمی برد. در آخرین نامه ای که از او به دست ما رسید؛ مقدار بدهکاری‌اش به افراد را  نوشته بود و از ما خواسته بود که از اموالش پرداخت کنیم. پدرم شوخ‌طبع بود، همه را می‌خنداند. با هرکسی مانند و هم سن خودش رفتار می‌کرد. مهمانی که می‌رفتیم صاحب‌خانه التماس می کرد که بیشتر بمانید چون پدرم به جمع، لطافت و فرح و هیجان خاصی می‌بخشید. همه بعد از شهادت پدرم جای خالی‌اش را بسیار احساس کردند.


- نوید شاهد البرز: شنیده‌ام که پدرتان مداح بوده، در این مورد برایمان تعریف کنید.

میراث‌دار پدر
ورسجی: پدرم مداح و تعزیه خوان ایام محرم بود. صدای خوش و رسایی داشت. او لحن خاصی در قرآن خواندن داشت و این لحن به من ارث رسیده است. بسیاری اوقات در هنگام تلاوت قرآن ناخودآگاه لحنی را داشته ام یا موردی را بی اینکه بدانم رعایت کرده ام که اطرافیان گفته اند مانند پدرت می‌خوانی. من در واقع میراث دار بزرگترین ثروت پدرم هستم.


- نوید شاهد البرز: به نظر شما فرزندان شهیدی که پدر را ندیده اند، چه شرایطی دارند؟


ورسجی: به طور قطع برای آنها سخت‌تر است. ما چهار خواهر و دو برادر هستیم. من فرزند سوم خانواده ام. خواهر کوچکم را مادرم باردار بود که پدر شهید شد. من فکر می کنم برای او خیلی سخت تر است که پدرمان را ندیده و هیچ خاطره ای از پدر ندارد. او همیشه تشنه شنیدن خاطرات پدرم است. پدرم را در میان خاطرات ما جستجو و تصور می کند. می‌خواهد با خاطرات ما او را حس و لمس کند.



پدرم برای من حامی و قهرمان زندگی‌ام است

- نوید شاهد البرز: آخرین اعزام پدرتان را به یاد دارید؟

دیدار آخر پدر
 ورسجی: بله، اعزام پدرم را به خاطر دارم. سال 1364 بود. در آخرین اعزام برادرم اصرار داشت که پدرم او را با خودش ببرد. آن روز لباس خلبانی برای داداشم خریده بود تا آرام شود اما برادرم خیلی به پدرم وابسته بود و اصرار داشت که با او برود. اقوام برادرم را از پدرم جدا کردند و پدر رفت. بعد هم که شهید شد و آن دیدار آخرمان بود. در این سال ها حسرت یک لحظه دیدن پدر را در خواب دارم. خیلی ها او را در خواب دیدند اما من ندیدم.
 
- نوید شاهد البرز: پدرتان چگونه به شهادت رسید؟

شما بروید من جلویشان را می‌گیرم
ورسجی: پدرم 21 بهمن ماه سال 64 در جزیره "ام القصر" طی علیات والفجر هشت شهید شد و سیزده سال مفقودالپیکر بود. ما خیلی چشم به راه بودیم. بعضی از هم‌رزمانش می گفتند که ما دیدیم وقتی تیر به کوله پشتی او اصابت کرده بود. کوله پشتی به بدنش چسبیده بود. چون زانوهایش در گل گیر کرده بود، نمی توانستیم به او کمک کنیم و او را برگردانیم. پدرم به آنها اشاره می کند که شما بروید من جلوی آنها را می‌گیرم. یکی از دوستان پدرم آقای بخشی می‌گفت: ناگهان به ما حمله شد، فقط می توانستیم جان خود را برداریم و برگردیم. ما در تله‌ای که مین‌گذاری شده بود، افتادیم. پدرم خیلی شجاع بود. سیزده سال، ما فکر می کردیم که اسیر باشد. همه جا عکسش را پیش اسرا می‌بردیم تا اینکه اردیبهشت ماه سال 1377 پیکرش پیدا شد.


*سخن آخر

ورسجی: من فقط یک توصیه به زنان و هم‌جنسان خودم دارم. با حفظ حجاب،حافظ خون شهدای دوران دفاع مقدس و شهدای این سال های اخیر مدافع حرم  و سردار عزیزمان باشید. با خود انسان است که کدام راه را انتخاب کند؛ راه درست یا گمراهی.

 

گفت‌وگو از نجمه اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده