مصاحبه با فرمانده شهید
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید امیرحسین ندیری بیست و ششم فروردین 1337 در روستای محمودآباد از توابع شهرستان ساوه به دنیا آمد. پدرش اسماعیل ، کشاورزی می کرد و مادرش توران نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سال1361 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و نهم مرداد1362، در مهران بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش آن به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
در ادامه شما را به خواندن بخش کوتاهی از مصاحبه شهید ندیری دعوت می کنیم:
دوران کودکی تان چگونه سپری شد؟
اینجانب امیر حسین ندیری در سال 1337 در قریه محمود آباد از توابع شهرستان ساوه متولد شدم و از 6 سالگی در مکتب خواندن قرآن و کتب دینی را شروع کردم و در سن 7 سالگی دوران تحصیل ابتدایی را آغاز کردم و بعد از 3 سال کلاس پنجم را به اتمام رساندم و در سن 17 سالگی تحصیلات دبیرستان را نیز تمام نمودم و در طول دو سال مانده به خدمت سربازی در یک شرکت مشغول به کار شدم. روستای ما دارای مردمی آگاه و هوشیار و مذهبی بود و از امام تقلید می نمودند.
نقش شما در انقلاب اسلامی چه بود؟
سال 42 که می خواستند امام
را تبعید نمایند، من حدود 4 الی 5 سال داشتم که در همان زمان برای ملاقات با امام به
همراهی پدرم به قم رفتیم که موفق به دست بوسی امام شدیم. در زمان قبل از خدمت سربازی
که مشغول کار در شرکت بودم، چون که کارم در رابطه با مردم بود، در حین کار به مردم
گوشزد می کردیم و می گفتیم که این رژیم حق شما را می خورد، امّا بعضی حرف های ما را
باور نمی کردند. در سال 56 به خدمت سربازی رفتم. حدود 14 ماه خدمت سربازی را گذرانده
بودیم که امام دستور تخلیه سربازخانه ها را فرمودند که ما همه سربازخانه را خالی نمودیم.
در مراحل اوّل با مخالفت بعضی از رفقا مواجه شدیم که می گفتند: شما را اعدام می کنند
که من به آنها می گفتم: اگر انقلاب پیروز شد و امام تشریف آوردند، مسئله حل است و اگر
خدای ناکرده انقلاب پیروز نشد و امام نیامدند، زنده ماندن ما اهمیتی ندارد. انقلاب
که اوج گرفت و امام تشریف آوردند، ما با خوشحالی به دستور امام به پادگان برگشتم و
با توجه به عفو امام بعد از 15 روز پایان خدمت گرفتم.
کمیته ها تشکیل شده بود، در
کمیته ها مشغول فعالیت شدم و بعد به سپاه رفتم و دو دوره ی هفتم پادگان امام حسین
آموزش دیدم در آن موقع درگیری های کردستان شروع شده بود. در پاکسازی سقز و بوکان و
جوانرود بودم. بعد که مأموریتمان تمام شد، برگشتیم ساوه و در تاریخ یکم خرداد سال 1360 به جبهه
ی جنوب اعزام شدم. به محض اینکه به اهواز رسیدم، عملیات بیت المقدس شروع شده بود
که من در رابطه با اسراء کار می کردم.
پدر شهید من عاقبت پسرم را نشناختم:
من لیاقت آن را ندارم که بتوانم او را از بُعد معنوی تعریف کنم و من عاقبت هم پسرم را نشناختم. یک روز که از جبهه آمده بود، پرسیدم: بابا شغل شما در جبهه چیست؟ و او در جواب گفت: بابا من یک جاروکش می باشم. بعد از مدتی مرخصی دوباره رفت و مدتی در آنجا بود تا اینکه چند روز دیگر شنیدم که او شهید شده است و ما از روستا آمدیم ساوه، دیدیم که پشت بلندگو از او به عنوان یکی از مسئولین لشگر یاد می کنند و او فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر 17 علی ابن ابیطالب (ع) بود و پیامی که برای رزمندگان دارم، این است که جبهه را گرم نگه دارند و راه شهدا را ادامه دهند و دشمن را با قاطعیت تمام نابود کنند .خدا آنها را حفظ کند.
مادرشهید: امیر ما را به جبهه برد
امیر بعد از تمام شدن درسش به جبهه رفت. در مأموریت جبهه بود که به مرخصی آمد و ازدواج کرد. ما را به جبهه برد و ما حدود یک ماه در اهواز ماندیم، او هر هفته ما را به نماز جمعه می برد. امیر در نمازهایی که می خواند، سجده های طولانی می کرد و به درگاه خداوند دعا می کرد، دعا برای امام و پیروزی رزمندگان، در سر نماز بدن او می لرزید. من هیچ گاه نمازهای شب او را فراموش نمی کنم. پیام من به مادران شهید این است که ما نیز باید مثل حضرت زینب و فاطمه زهرا (س) صبر و تحمل داشته باشیم و پایمان را جای پای آنها بگذاریم و هر چه امام درباره ی خانواده های شهدا فرموده، عمل کنیم. خداوند سلامتی به خانواده های شهدا عطا بفرماید.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی