يکشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۸:۰۲

عيد سال72 بود و بچه ها هم گرفته و پكر. چند روزي بود كه هيچ شهيدي خودش را نشان نداده بود. هر روز صبح «بسم الله الرحمن الرحيم» گويان مي رفتيم كار را شروع مي كرديم و تا غروب زمين را مي كنديم، ولي دريغ از يك بند استخوان. آن روز مهماني از تهران برايمان آمد. كارواني كه در آن چند جانباز بزرگوار نيز حضور داشتند. از ميان آنان، «حاج محمود ژوليده» مداح اهلبيت(عليه السلام) برجسته تر از بقيه بود. اولين صبحي كه در فكه بودند، زيارت عاشوراي با صفايي خواند.خيلي با سوز و آتشين. آه از نهاد همه برخاست. اشك ها جاري شد و دل ها خون شد به ياد كربلاي حسيني، به ياد اباعبدالله در صحراي برهوت و پر از موانع و سيم خاردار فكه. فكه والفجر يك.

به ياد چند شب و چند روز عمليات در 112 و 143 و 146. به ياد شهدايي كه اكنون زير خاك پنهان بودند. زيارت عاشورا كه به پايان رسيد، «علي محمودوند» دو ركعت نماز زيارت خواند و قبراق و شاد، وسايل را گذاشت عقب وانت تويوتا. تعجب كردم. گفتم: «با اين عجله كجا؟» شادمان گفت: «استارت كار خورد، ديگه تمام شد. رفتم كه شهيد پيدا كنم». و رفت.

دم ظهر بود كه با صداي بوق وانتي كه از دورمي آمد، متعجب از سوله ها بيرون آمديم. علي محمودوند بود كه شهيدي يافته بود. آورد تا به ما نشان دهد كه زيارت عاشورا چه كارها مي كند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده