سه‌شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۰۰
در دوران دفاع مقدس چندین بار به جبهه اعزام شد و به مقام جانبازی نائل آمد سال ها متحمل درد و رنج بود و درد شدیدی تحمل می کرد از زبان همسرش شنیده بودم که وقتی درد سراپای بدنش را فرا می گرفت برای اینکه ما متوجه نشویم و غصه نخوریم زبان را گاز می گرفت تا صدایش در نیاید که بعدها برایش زبانگیر گرفتم تا به دهان خود آسیبی نرساند.

در دوران دفاع مقدس چندین بار به جبهه اعزام شد و به مقام جانبازی نائل آمد سال ها متحمل درد و رنج بود و درد شدیدی تحمل می کرد از زبان همسرش شنیده بودم که وقتی درد سراپای بدنش را فرا می گرفت برای اینکه ما متوجه نشویم و غصه نخوریم زبان را گاز می گرفت تا صدایش در نیاید که بعدها برایش زبانگیر گرفتم تا به دهان خود آسیبی نرساند.

در مراسم بزرگداشتش حاضر می شوم جای جای مسجد امام جواد(ع) کوی رضوی دانش آموزانش که حالا برای خود مردی شده بودند نشسته بودند همکارانش هم آمده بودند می دانستم که دو یادگار به نام های صادق و آزاده دارد چشمانم  دنبال آنها می گشت پیدایشان می کنم از خاطراتی که با پدر دارند می پرسم صادق می گوید هشت ساله بودم که پدرم شهید شد و جز از ایشان مهربانی و دردهایی که می کشید خاطره ای ندارم.
 
آزاده هم که با طفل خردسال خود به مراسم بزرگداشت پدرش امده بود تعریف می کند از روزهای پنج شنبه ای که با پدرش به مزار شهدا می آمدند و در جایی که اکنون آنجا به خاک سپرده شدند نیمکتی بود و دوشهید گمنام آنجا مدفون بودند و پدرم حس خاصی به آنجا داشتند و هر وقت که به آنجا می رفتیم همیشه چند نفر از فرزندان شهدا و خانواده هایشان منتظر بابا بودند و ساعت ها با ایشان صحبت می کردند حتی گاهی اوقات تا شب می ماندیم وقتی هم پدر شهید شدند برای محل دفن ایشان همه به اتفاق کنار آن دو شهید را پیشنهاد دادند.
 
سید رضا صادقی ازهیئت امنا مسجد امام جواد(ع) که در مراسم یادواره این شهید بزرگ حضور دارد می خواهم تا خاطره ای از ایشان بیان کند: با چشمان پر از اشک از مراسم شبهای قدر برایم می گوید که قرار بود حاج عباس برود روحانی بیاورد  چندین بار رفت روی پله ها و برگشت  و گفت« من رفتم» و ما هم گفتیم برو به سلامت و باز گفت من دارم می روم و این بار گفتم حاجی برو دیگر دیر می شود و رفتند حاج آقای خدابنده لو را برای مراسم شب قدر آوردند تا ساعت چهار صبح گریه کردیم حاج عباس بعد از آن شب از شدت جراحات ترکش و فشار جانبازی بستری شد و سه روز بعدش به شهادت رسید.

وی ادامه داد:  این شهید بسیار خوش اخلاق و با جوان ها گرم بود در مدرسه شاهد برای فرزندان شهدا درس می داد و برایشان از بزرگی و رادمردی پدرانشان که چگونه نگذاشتند میهن و کیان اسلامیمان به دست نااهلان بیفتد می گفت.
 
او خاطره دیگری تعریف کرد و گفت: در شب نیمه شعبان بنده نماز ظهر را نخوانده بودم و قرار بود برای تهیه وسایل آذین بندی همراه حاج عباس برویم و گفتم حاج عباس وقتی برگشتیم نمازم را می خوانم که ایشام گفتند نه هیچوقت واجبت را به مستحب ترجیح نده که این درس بزرگی بود که از این شهید والامقام گرفتم. ایشان روی نماز اول وقت خیلی حساس بودند و به همه گوشزد می کردند که نماز اول وقت را با هیچ چیز نمی توان مقایسه کرد.


 


مادر شهيد حاج عباس نجفي از روحيات مذهبي فرزندش در اولين سال‌هاي عمرش مي‌گويد: پسرم عباس متولد سال 1340 در اراك بود. ما خانواده‌اي مذهبي داشتيم و عباس هم در چنين خانواده‌اي تربيت مذهبي يافته بود، طوري كه در هفت، هشت سالگي بچه‌هاي محل را دور هم جمع ‌‌كرد و هيئت بچه‌ها را راه انداخت. زنجير و سنج و طبل كوچك مخصوص خودشان را داشتند و آن قدر كه عباس جدي بود، همسايه‌ها هم تشويق مي‌شدند تا از هيئت‌شان دعوت كنند. عباس كمي كه بزرگ‌تر شد، با برادرش هيئت عاشقان ثارالله را راه انداخت. تا آخرين لحظه عمرش هم اين هيئت را رها نكرد. طوري كه تنها چند روز قبل از شهادت، توي هيئت سينه‌زني مي‌كرد
 
ايشان بعد از سه روز مرگ مغزي در 4/2/1381 بعد از تحمل 15 سال عارضه شيميايي كه از عمليات والفجر10 همراه خود داشت، دعوت حق را لبيك گفت و به شهادت رسيد. او دلباخته شهادت بود و در عاقبت نيز لباس زيباي شهادت را به تن كرد.
 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده