ای خدای لایزال که قلم را در دست ناتوان من به حرکت در می آوری و در بحران یأس و گمراهی به من راه می نمایی و نیرو می بخشی، من به تو روی می آورم و از تو استمداد می طلبم نور تابناک سعادت و موفقیت را برای هدایتم بفرستی .
به گزارش نوید شاهد از کرمان، سال ۱۳۳۲ نوزادی به لطافت و طراوت شبنم های سحری در شهر کرمان زندگانی را آغاز نمود.
غلامرضا از آن دسته انسان هایی که راهی به سوی روشنایی تفکر و تدبر گشودند.
اما تلاش برای کسب معاش نتوانست وی را از ادامه تحصیل منع کند و توفیق پیدا کرد که تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه دهد و استخدام نیروی هوایی گردد و با سِمت اپراتور رادار مشغول بکار شود.

مدتی آنجا شاغل بود،اما به دلیل فعالیت ها و تبلیغات مذهبی مجبور شد که از نیروی هوایی استعفا دهد تا بتواند گسترده تر عمل نماید. ولی استعفایش را قبول نکردند و بالاجبار فرار کرد.

بعد از دو هفته دستگیر و به مدت یک سال در زندان قزل قلعه زندانی شد. با پیروزی انقلاب آزاد گردید. بعد از انقلاب برای تشکیل کمیته انتظامات کرمان، تاسیس شعبه سازمان تبلیغات اسلامی و تشکیل کلاس های عقیدتی و علوم قرآنی زحمات زیادی کشید.

از سال ۵۹ به خدمت آموزش و پرورش در آمد و در کنار تدریس، همکاری خود را با صدا و سیمای مرکز کرمان آغاز نمود.  وی به عنوان گزارشگر و فیلمبردار برای به تصویر کشیدن حماسه های جنگاوران مومن به سپاهیان الهی پیوست.

همکاری با روزنامه رسالت بعنوان خبرنگار نیز جزیی از فعالیت های او محسوب می شود. غلامرضا پس از مدت ها تلاش و کوشش در هفدهم بهمن ماه شصت و پنج هنگام فیلمبرداری از لحظه لحظه ی شجاعت های رزمندگان مسلمان ایرانی در عملیات کربلای ۵، نخل قامتش همچون نخل های بلند سرزمین خوزستان در میان آتش و خون، خدایی شد.


*** خاطراتی پیرامون خبرنگار شهید غلامرضا آتشی گوهری:

نمایش فیلم در روستاها 
شب ها با هم با یک آپارات۱۶و فیلم ۱۶ میلی متری به نمایش فیلم در روستا ها می پرداختیم . روزها با هم هماهنگ می کردیم و روستا هایی که نرفته بودیم به نوبت (یک شب من و یک شب شهید آتشی گوهری) به نمایش فیلم مشغول می شدیم . 
قبل از اذان مغرب در روستا تبلیغ می کردیم . جمعیت جمع می شدند و بعد از نماز،فیلم را به نمایش می گذاشتیم. هدف ما از نمایش گذاشتن فیلم در روستاها، معرفی دفاع مقدس، جنگ و همچنین ترغیب و تشویق مردم برای حضور در جبهه بود.
راوی: عباس سالاری 
 

با شروع تصویربرداری شهید شد
معمولا ۱۵ تا ۲۰ روز مانده به عملیات از تبلیغات لشکر ۴۱ ثارالله تماس می گرفتند و می گفتند: شما را یک مدت نیاز داریم و ما متوجه می شدیم که عملیاتی در پیش است و باید برای تصویر برداری به جبهه برویم که این کار را نوبتی انجام می دادیم.
من از تصویر برداری برگشته بودم. چند ماهی گذشته بود. مجددا زنگ زدند که باید به جبهه اعزام شویم. شهید آتشی گوهری اصرار کرد که این دفعه او برای تصویر برداری برود من هم اصرار کردم که نه ، من می روم. با اصرار زیاد، قرار شد که او به جبهه اعزام شود.
دوربین، پرتابل، نوار خام ویدئو، آپارات ۱۶ میلی متری و چند فیلم ۱۶ آماده کردیم. ایشان نامه را گرفت و به طرف شرکت زغال سنگ برای گرفتن ماشین رفت.  آقای اسدی با لندرور مامور شد که با شهید آتشی گوهری راهی منطقه شوند و سپس آمدند تا امکاناتی شامل دوربین، پرتابل و… را که آماده کرده بودند با خود ببرند. وسایل را داخل ماشین گذاشتند، خداحافظی کردند و رفتند. یک روز صبح آقای اسدی را دیدم به او گفتم زود برگشتید؟! قرار بود ۱۰ الی ۱۵ روز آنجا بمانید. گفت: آتشی گوهری رفت.
گفتم جریان چه بود؟ گفت: من در ماشین بودم ایشان پیاده شد ومن کمکش دوربین را پایین آوردم. دوربین و لنزش را تمیز کرد بعد دوربین را روی دستش گذاشت و در همان ابتدای تصویربرداری شهید شد. 
راوی: عباس سالاری


” مقایسه ” 
فیلم نامه ای به نام "مقایسه” توسط یکی از دوستان نوشته شده بود. این فیلم نامه قیاسی بود بین کسانی که اهل جبهه بودند با افرادی که از آن شانه خالی می کردند. از عنوان فیلم، معنای آن مشخص بود. مرفهین بی درد را به تصویر می کشید و در مقابل آن بچه های رزمنده را. 
شهید آتشی گوهری اصرار داشت این فیلم را بسازد. از طرفی من با کار او مخالف بودم و می گفتم که برای ساختن فیلم امکانات و پول مورد نیاز را نداریم. ایشان برای این که این فیلم را بسازد، تصمیم گرفت به جاده ده بالا برای دیدن لوکیشن برود. مرتب در بیابان ها می گشت تا چند خاکریز و سیم خاردار پیدا کرد.
می خواست با کمترین هزینه کار را انجام دهد و چند تا از بچه ها را هم دید که نقش بسیجی، عراقی و مرفهین را ایفا کنند. دوربین موجود از نوع بتا ماکس بود که برای فیلم سازی مناسب نبود. ولی تنها دوربینی بود که ما داشتیم و ایشان حاضر شد با همین دوربین کار را شروع کند.
لباس بسیجی ها را امانت گرفت و همه امکانات مورد نیاز را فراهم کرد و کاری را که شاید برای اولین بار کارگردانی و تصویر برداری می کرد، آغاز نمود. 
تصویرها را گرفت و برگشت. اما متاسفانه امکانات مونتاژ موجود نبود و مونتاژ آن با سیستم بتا ماکس خیلی سخت بود. با دو ویدئو بتا ماکس معمولی کار را شروع کرد و با همه پرش هایی که در فیلم ایجاد می شد، فیلم را ساخت و آن را در چند نقطه به نمایش گذاشت.
راوی: عباس سالاری


نمایشگاه عکس های جبهه
شهید آتشی گوهری تعدادی عکس در جبهه گرفته و چاپ کرده بود. در شرایطی بودیم که حتی ۱۰ قاب برای برپایی نمایشگاه نداشتیم . شهید تعدادی تخته سه لایه و فیبر فراهم کرد و به اندازه عکس ها برش داد و عکس ها را با دقت روی آن ها چسباند و با استفاده از تخته جعبه (صندوق میوه) دور آن ها زهی نصب و نمایشگاه عکس را راه اندازی کرد. 
ابتدا در سازمان تبلیغات و بعد در شهرستان های دیگر، عکس ها را به معرض نمایش درآورد که خوشبختانه مورد استقبال بازدید کنندگان قرار گرفت. 
راوی: عباس سالاری 


با حداقل امکانات 
هفته دفاع مقدس بود، دوست داشت در این هفته کاری انجام دهد. بزرگترین خصوصیت شهید آتشی گوهری این بود که بدون امکانات کارهای بزرگی انجام می داد و با حداقل امکانات به دنبال کارهای تاثیر گذار بود.
تصمیم گرفت تعدادی تفنگ را با استفاده از چوب بسازد که ۱۴ الی ۱۵ تفنگ ساخت و آن ها را در وسط خیابان قرار داد تا با این اقدام هفته دفاع مقدس را گرامی بدارد.
راوی: عباس سالاری


دلباخته اطلاع رسانی
اوایل انقلاب نشریاتی بودند که به نظام و انقلاب نیش می زدند. بنا بر این دوستان احساس کردند که نیاز است تا بعضی از نشریات ارزشی در استان کرمان نیز توزیع شود و تصمیم بر آن شد تا سرپرستی روزنامه رسالت را شهید آتشی گوهری بر عهده گیرد. 
رویکرد روزنامه رسالت ولایی بود و در مقابل مسائل گروهک ها و بر خورد هایی که با دولت و نظام می شد، محکم می ایستاد و مسایل ارزشی انقلاب را حمایت می کرد.
شهید آتشی گوهری از همه امکانات شخصی خود استفاده می کرد تا روزنامه رسالت در استان کرمان جای خود را باز کند و بتواند منبع تغذیه فکری برای مردم باشد. بارها می شد که با دوچرخه روزنامه را از ترمینال تحویل می گرفت و خودش توزیع می کرد و حتی برای جذب مشترک، تا چندین شماره، نشریه را از جیب خود و رایگان به افراد می داد تا مطالعه کنند و بعد اگر خوانندگان، نشریه را می پسندیدند، تقاضای اشتراک می دادند که این نمو نه ای از دلباختگی شهید آتشی گوهری د ر رابطه با اطلاع رسانی و گسترش نشریه بود. 
شهید آتشی گوهری بارها اعلام می کرد که الان موقع آن است تا در رابطه با جبهه وظیفه خود را انجام دهد ومدام با تهران جدل می کرد که کسی چند روزی مسئولیت نشریه را بر عهده گیرد تا او بتواند برای انجام تکلیف به جبهه برود. سرانجام احساس کرد که حضور او در جبهه نسبت به آنچه که در پشت جبهه انجام می دهد، مهمتر است و دفاع مقدس را در پیش گرفت و به شهادت رسید. 
راوی: مهدی محبان

 

پشت دوربینش آسمانی شد
شهید غلامرضا آتشی گوهری از فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دوران قبل، حین و بعد از انقلاب بود در این رابطه خدمات وی برای افرادی که در آن زمان با ایشان در ارتباط بودند کاملا مشهود و ملموس بود.  بعد از انقلاب هم در آموزش و پرورش، نهاد امور تربیتی به خدمت مشغول شد و در شهر و محله خود فردی تلاشگر و فعال در همه عرصه ها بود چندین بار هم از طرف امور تربیتی کرمان به جبهه آمده بود.  هر بار که می آمد دوربین فیلم برداری و امکانات مربوطه را با خود به همراه می آورد و در مدت حضور سخت مشغول کار و فعالیت بود آن هم با وسایل و امکانات آن دوران که هم سنگین بودند و هم دست و پاگیر، چرا که دوربین های فیلم برداری آن دوران به جز دوربین، کیف پرتابل آن هم می بایست روی دوش قرار گیرد که مقداری هم سنگین بود، آن وقت می بایست در آن وضعیت ، فیلم برداری هم می کرد. 
آخرین باری که دیدمش در اوج عملیات کربلای ۵ در منطقه ی شلمچه بود. گردان های لشکر ثارالله در حال عملیات بودند و بنده هم بر اساس وظیفه ی کاری، چندین گروه فیلم برداری که از جاهای مختلف آمده بودند را در منطقه عملیاتی به کار گرفته بودم و هر کدام از آنها صحنه های مختلف جنگ، حماسه و ایثار را به تصویر می کشیدند.
فیلم برداری در شرایط جبهه کار سختی بود چرا که می بایست بدون حفاظ و اسلحه کار را انجام دهی و مواظب خودت هم باشی که آسیب نبینی، آن هم در منطقه عملیاتی کربلای ۵ که وجب به وجب آن را دشمن با انواع سلاح های سبک و سنگین شخم زده بود و حجم آتش به حدی بود که امکان هر گونه حرکتی را از افراد سلب می کرد. 
با وجود این رزمندگان سخت در نبرد بودند و افرادی همچون شهید آتشی گوهری مشغول ضبط این حماسه و ایثار بودند. شهید آتشی گوهری به منطقه شهرک دوعیجی اعزام شد تا کار ضبط تصاویر را در آنجا انجام دهد. 
غروب شد، همراهان شهید با دوربین و وسایل او و اوضاع به هم ریخته و خاکی آمدند. اما غلامرضا با آن ها نبود. وقتی سوال شد، گفتند: در حال فیلم برداری مورد اصابت ترکش و گلوله دشمن قرار گرفت و به آسمان ها پرواز کرد. 
شهادت وی که عنصری فعال، سخت کوش و با ایمان بود، برای هم رزمانش سخت و ناراحت کننده بود و از طرفی برای خودش که رسیدن به لقاءالله بود، لذت بخش و شادی آفرین. 
راوی: سید ابراهیم یزدی

 
قسمتی از وصیت نامه شهید غلامرضا آتشی گوهری
خداوند مرا بیامرز که تو آمرزنده و پوشاننده ی هر خطایی هستی. قطره قطره خون مرا بر تک تک گناهانم بریز و آنها را با رحمت بی کرانت محو ساز تا شاید بتوان گفت که گناه را با خون می توان شست. 
به من شهید نگویید چرا که شهیدان افضل و برترند.


نامه غلامرضا از سلولهای تنگ و تاریک زندان ستم شاهی به مادر بزرگوارش
مادرم… نوشته بودی حال خود را برای من بازگوی که چگونه زیست می کنی؟ پس گوش کن! من زندانی زنجیر شده ای هستم که بر پای من،بر دست های من ، بر گردن من و بر زبان من قفل و زنجیر زده اند، اما بر ایمانم هرگز! 
مونسم ظلمت و وحشت، حشرات گزنده و یک کوزه آب شکسته است. دوستان صمیمی من موش ها و سوسک ها و ساس های فراوان هستند. بجای دستهای گرم و پر مهر تو، هر صبح و شام تارهای بُرنده شلاق زندانبانان بدنم را نوازش می دهند!!
غذای روح من رنج دوری تو است و غذای صبح من نان خشکیده و آب متعفن و گل آلود است. من به دیوارهای نمناک و واریخته ی زندان خیره می شوم، به قارچ هایی که از شدت رطوبت تا کمر دیوار زندان روئیده چشم می دوزم. 
به صدای جیرجیر سوسکهای زندان، آن دوستان هنرمندم گوش فرا می دهم. تو هم مادر من! بجای من و به خاطر من به شکوفه های درختان و طراوت گلزار ها نظر کن. آوای بلبلان بهاری را گوش کن و از بوی عطر گل های زیبا سرمست شو. 
نوشته بودی که از دوری من رنج می کشی و شب و روز در فراق من اشک می ریزی و زاری می کنی.
مادرم! اگر علاقه و محبت تا این اندازه باشد، امواج هوا هم می تواند تصویر ما را نقل نموده و قیافه ها را همیشه در نظر مجسم کرده و به این طریق رفع دوری نماید. 
فرزند تو! نه جنایتکار است و نه دزد، بلکه زندانی بیگناهی است که برای ارضای حس خودخواهی و عدالت کشی دشمنان عدل و انصاف بایستی در گوشه زندان در انتظار مرگ باشد.
مادرم قوی دل باش و از امواج سهمگین زندگی هراس نداشته باش. گاهی برای زندگی دیگران باید از جان گذشت و برای سربلندی کشور، رنج اسارت را باید تحمل کرد. 
فرزندت غلامرضا

 
مناجات نامه شهید
ای خالقی که در آخرین دقایق وداع روز، رنگ شامگاهی را برای بدرقه ی خورشید به ساحل خونین افق هدایت می کنی؛
ای خدایی که لبخند سپیده ی سحری را همراه با عطر یاسمن ها و میخک ها به استقبال روز روشن می فرستی، 
ای آفریدگاری که گل های زیبای لاله و نرگس را در معبر آهوان سیاه چشم کوهستان ها می گسترانی و عکس آن ها را در زلال چشمه ها منعکس می سازی، 
ای آفریننده ای که نیلوفر وحشی را در دامنه سر سبز تپه ها می رویانی و چوپانان عاشق را برای استراحت به بالین آن ها می خوانی،
ای خالقی که عشق را می آفرینی و شهد وصال رادر پیمانه ی شرنگ می ریزی و در گذرگاه مرگ و ناکامی می گذاری،
ای خدای لایزال که قلم را در دست ناتوان من به حرکت در می آوری و در بحران یأس و گمراهی به من راه می نمایی و نیرو می بخشی، 
من به تو روی می آورم و از تو استمداد می طلبم تا در کوره راه زندگی بر ناملایمات پیروزم گردانی و از بدی ها برحذرم داری و نور تابناک سعادت و موفقیت را برای هدایتم بفرستی .
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده