گفتگو با فرزند شهید «قربانعلی زمانی‌پور»
شنبه, ۰۵ فروردين ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۳۹
زمانی‌پور گفت: «هر روز صبح به پدرم سلام می‌کنم و هنگام شب با شب‌بخیر به او می‌خوابم، اما بیشتر در هنگام مشکلات که نمی‌توانم با دیگران درمیان بگذارم، با او صحبت می‌کنم و از او یاری می‌خواهم. یاد شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جان‌ها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، اعظم زمانی‌پور، فرزند شهید قربانعلی زمانی‌پور و برادرزاده شهید غلامحسین زمانی‌پور در گفتگو با نوید شاهد گفت: پدر عزیزم در قسمت تدارکات سپاه مشغول به کار بود. در آنجا مسئولیت رسیدگی به خانواده‌های شهدا و فرزندان آن‌ها را به عهده داشت. او بسیار دلسوز خانواده شهدا بود. تمام کار‌ها از دست او برمی‌آمد. برای همین معروف به اوستا بود.

ی

برای پدر و مادر احترام زیادی قائل بود. از غیبت کردن بیزار بود و در جمعی که غیبت بود حضور نداشت یا آن مجلس را ترک می‌کرد.

مادرم جوان بود که پدرم شهید شد

زمانی‌پور در ادامه با اشاره به جایگاه رفیع همسران شهدا اظهار داشت: یکی از وصیت‌های پدرم برای خانواده و بخصوص مادر، همسر و خواهر‌انش، صبر و بردباری همانند حضرت زینب (س) بود. هنگام شهادت پدر، من دو ساله بودم و خواهرم هنوز به دنیا نیامده بود. مادرم ۲۱ ساله بود که پدرم شهید شد. از دست دادن همسر، آن هم در سن جوانی بسیار سخت و چشم انتظاری ۱۰ ساله دشوار است. به نظر من دعای پدر در حق مادر عزیزم باعث صبر زیاد او شد. تمام مشکلات زندگی و تربیت فرزندان را تا به امروز به دوش کشیده که ان‌شاءالله خداوند به او سلامتی و عمر با عزت عطا کند. این را باید بگویم که خانواده من و مادر با هم زندگی می‌کنیم. مادر علاوه بر دو فرزند خودش، در نبود من پنج فرزند من را هم نگهداری می‌کنند. پدرم بیست و دوم بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر هشت در منطقه عملیاتی فاو به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکرش پس از ده سال به وطن بازگشت.

دیدن فرزندانم به من آرامش می‌دهد

این فرزند شهید درخصوص ترویج فرهنگ فرزندآوری گفت: من یک مادر و همسر هستم که در خانه به فعالیت مادرانه و در اداره ثبت اسناد و املاک شهرستان سمنان به مردم عزیزمان خدمت می‌کنم و دارای پنج فرزند هستم. پدرم علاقه زیادی به فرزند داشت. همیشه دوست داشت فرزندان زیادی داشته باشد. به مادرم می‌گفت: «من ۲۲ تا بچه می‌خواهم!» داشتن فرزند زیاد بسیار زیبا، دوست داشتنی و لذت بخش است. دیدن تک‌تک آن‌ها به من آرامش می‌دهد. در سال ۱۳۸۵ لیاقت دیدار مقام معظم رهبری (حف) را داشتم. آن موقع آقا به دیدار خانواده‌های شهیدان غلامحسین و قربانعلی زمانی‌پور -عمو و پدرم- آمده بودند. در آنجا همسر شهید احمد صادقی‌شهمیرزادی از آقا خواستند که دعا بکند و آقا دعا کردند که ان‌شاءالله خداوند به همه، فرزندان زیاد، سالم و صالح عطا بفرماید. از همان موقع تاکید زیادی بر فرزندآوری داشتند. در آن زمان من یک دختر داشتم و بعد از آن به امر ولایت فقیه و لطف خداوند، صاحب چهار فرزند دیگر نیز شدم. نخستین فرزندم بیست ساله و فرزند آخرم علی، دو ساله است که نام پدر شهیدم را برایش برگزیدم. 

دیدن فرزندانم به من آرامش می‌دهد

حاجت گرفتن از امام زمان عج

این فرزند شهید با مرور خاطرات پدر شهیدش خاطرنشان کرد: خاطراتی که از پدر دارم به نقل از مادرم، دوستان و آشناهایمان است. آنها به من گفته‌اند: «روزی زیر گردن مادرم به علت عفونت دندان، دانه چرکی زده بود و با رفتن به دکتر و دوا و درمان خوب نشد. این امر باعث نگرانی پدر بهتر از جانم شده بود. او در روز نیمه شعبان دست من و مادرم را می‌گیرد و به طرف مسجدالنبی جهادیه سمنان برای شرکت در جشن و گرفتن حاجت از آقا امام زمان (عج) می‌برد. من و مادرم به خانه مادربزرگ مادری‌ام که در نزدیکی مسجد بود، رفتیم. هنوز مراسم تمام نشده بود که دانه زیر گردن مادر، سر باز کرد و عفونت خارج شد. وقتی پدرم آمد و با این صحنه مواجه شد، دست‌هایش را به آسمان برد و خدا را شکر کرد.» خاطره‌ای دیگر این است که: «یک روز زمستانی من خانه مادربزرگم بودم و پدر عزیزم برای بردن من به خانه، با موتور به دنبالم آمده بود. هنگام سوار شدن ایشان دید که من جوراب ندارم. سریع جوراب‌های خود را درآورد و پای من کرد که نکند من سرما بخورم.»

پدرم از کودکی روی حجاب ما حساس بود

زمانی‌پور در ادامه خاطرات خود اضافه کرد: در یکی از روز‌های گرم تابستان، پدرم هنگام برگشتن از سر کار دید که یکی از اقوام ما از خانه‌مان -در آن موقع ما در خانه پدربزرگ پدری‌ام زندگی می‌کردیم- درحال خارج شدن است. پدر وارد خانه شد و بعد از سلام و احوال پرسی از مادربزرگم که خداوند روحش را شاد کند، می‌پرسد: «فلانی برای چه آمده بود؟» مادر جواب می‌دهد: «برایش مهمان آمده است و نهار ندارد. آمده بود ببیند که ما غذا داریم به او بدهیم یا نه.» پدر پرسید: «شما چه کردید؟» مادر جواب داد: «فقط به اندازه خودمان غذا درست کردم، برای همین شرمنده او شدیم.» پدر گفت: «آبروی او بهتر است. ما می‌توانیم نان و ماست هم بخوریم.» بلافاصله ظرف غذا را در یک دستمال بست و با موتور، خود را به او رساند و غذا را تحویلش داد. پدرم از کودکی روی حجاب ما حساس بود به طوری که یک روز من در کوچه، بازی فوتبال عمویم و بچه‌ها را تماشا می‌کردم که پدر از سر کار آمد. من را بغل کرد و وارد خانه شد و من را روی لحاف‌ها نشاند و با آنکه کودکی بیش نبودم، به من تذکر داد که: «تو دختر هستی و نباید بدون روسری به کوچه بروی و کنار پسر‌ها بازی کنی.»

عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد

این فرزند شهید در پایان تصریح کرد: هر روز صبح به پدرم سلام می‌کنم و هنگام شب با شب‌بخیر به او می‌خوابم، اما بیشتر در هنگام مشکلات که نمی‌توانم با دیگران درمیان بگذارم، با او صحبت می‌کنم و از او یاری می‌خواهم. شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جان‌ها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات.

 

گفتگو از حمیدرضا گل‌هاشم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده