«باب‌الله در کنار یک کامیون که در حاشیهٔ خیابان پارک شده بود سنگر گرفت تا از پشت سر، مراقب ما باشد و ما به جلو رفته و ضمن دور کردن ضد انقلاب، بچه‌هایی که شهید و یا مجروح شده بودند را به مقر برگرداندیم ...» ادامه این خاطره از شهید «باب‌الله کریمی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روایتی از شهادت باب‌الله کریمی
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «باب‌الله کریمی»، پنجم فروردین سال ۱۳۴۲، در روستای قمیک‌بزرگ از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد، پدرش قدرت‌الله، کارمند بود و مادرش مشک‌عنبر خانم نام داشت، تا دوم ابتدایی درس خواند و گچکار بود. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، هشتم آبان سال ۱۳۶۰، در مهاباد هنگام درگیری با گروه‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و مزار مطهرش در شهر قزوین قرار دارد.

روایتی از شهادت باب‌الله کریمی

یکی از رزمندگان همراه شهید در خصوص دقایقی قبل از شهادت باب‌الله می‌گوید: هشتم آبان ماه سال ۱۳۶۰ بود و ۳ شنبه، ما مقری داشتیم در میدان گوزن‌های شهر مهاباد که برقراری امنیت این شهر و جلوگیری از سقوط آن توسط مخالفان نظام جمهوری اسلامی، به عهده ما بود. بچه‌های ما ۴ نفره و نوبتی در سطح شهر گشت‌زنی می‌کردند و از غروب به بعد هم شهر حالت حکومت نظامی داشت و رفت و آمدی در آن صورت نمی‌گرفت.

آن روز من و باب‌الله کریمی به اتفاق دو تن دیگر از رزمندگان، از گشت برگشتیم تا با توجه به اینکه هنگام ظهر بود، مشغول خوردن غذا شویم، در همین فاصله هم گروه گشت بعدی آماده و از ساختمان مقر خارج شدند.

هنوز مشغول خوردن ناهار نشده بودیم که صدای تیراندازی آمد، ظاهراً در فاصله استقرار ما و خروج گروه گشت جدید از مقر، نیرو‌های مسلح حزب دموکرات و کومله از فرصت استفاده کرده و به خیابان آمده بودند تا در مقابل نیرو‌های ما ایستاده و محل استقرار ما را به تصرف خودشان درآورند.

نیرو‌های گشت جدید به اول خیابان بعدی که می‌رسند، مخالفان نظام در مقابل آن‌ها ایستاده و شروع به تیراندازی می‌کنند. ما هم که صدای تیراندازی را شنیدیم، بلافاصله اسلحه‌ها را برداشته و به سمت محل درگیری حرکت کردیم. قبل از رسیدن، باب‌الله در کنار یک کامیون که در حاشیهٔ خیابان پارک شده بود سنگر گرفت تا از پشت سر، مراقب ما باشد و ما به جلو رفته و ضمن دور کردن ضد انقلاب، بچه‌هایی که شهید و یا مجروح شده بودند را به مقر برگرداندیم.

نبی الله که مستقر شد ما حرکت کردیم، سر یک سه راهی که پیکر تعدادی از بچه‌های شهید و مجروح ما رها شده بودند رسیدیم، در مقابل ضدانقلاب ایستادگی کرده و آن‌ها را به عقب راندیم.

نزدیک غروب در حال انتقال پیکر شهدا و مجروحین بودیم که دیدم سر و صدایی از کنار کامیون و در مسیری که محل استقرار باب‌الله بود، نمی‌آید. کمی که دقت کردم. دیدم خون سرخش روی زمین است و سایر رزمندگان او را به مقر انتقال داده‌اند.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده