برادر شهید «عثمان کریم پناه» می‌گوید خیلی بی تاب برادرم بود، شبی خواب دیدم پیشم آمد و گفت: چرا ناراحتی و گریه می‌کنی در حالیکه باید خوشحال باشی که من سعادتمند شدم و به آرزویم رسیده ام.

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید عثمان کریم پناه فرزند مصطفی روز نهم شهریور ماه سال ۱۳۴۶ میان خانواده‌ای متدین و زحمتکش در روستای «قره چر» از توابع شهرستان سقز، به دنیا آمد.
عثمان دوران کودکی را در محیط با صفای روستا، کنار هم سن و سالانش سپری کرد و با رسیدن به سن ۷ سالگی برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد.
با عشق و علاقه‌ای که به تحصیل داشت دوران ابتدای را با موفقیت سپری کرد و به دلیل نبود امکانات تحصیلی و آموزشی در روستا از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر بی بهره ماند و از همان دوران نوجوانی به همراه دیگر اعضای خانواده به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد.
وی بسیار متین و با وقار بود و هیچوقت باعث رنجش کسی نمی‌شد، تا جای که می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد و خود را در غم و شادی همه شریک می‌دانست.
در نوروز سال ۱۳۶۶ از طریق ارتش جمهوری اسلامی به خدمت مقدس سربازی رفت و پس از گذراندن آموزش‌های مقدماتی عازم جبهه شد و در منطقه عملیاتی مشغول خدمت شد.
این سرباز سرافراز پس مدت‌ها ایثار و فداکاری، سرانجام در روز یکم آذر ماه سال ۱۳۶۶ حین درگیری با دشمن بعثی عراق در منطقه عملیاتی مهران از ناحیه سر مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در زادگاهش (روستای قره چر) به خاک سپرده شد.

باید خوشحال باشی که من سعادتمند شده و به آرزویم رسیدم
پس از شهادت برادرم (شهید عثمان کریم پناه) همه اعضای خانواده بسیار اندوهگین و ناراحت بودیم، من هم خیلی بی تابی می‌کردم و هر وقت به یاد خاطراتش می‌افتادم و بهش فکر می‌کردم بی اختیار به گریه می‌افتادم و اشک از چشمانم سرازیر می‌شد.
شبی خواب دیدم یک نفر که چهره اش مشخص نبود پیشم آمد و گفت: چرا ناراحتی و گریه می‌کنی در حالیکه باید خوشحال باشی که من سعادتمند شدم و به آرزویم رسیده ام.
گفتم صدایت خیلی آشناست، اما نمی‌دانم کی هستی! آن شخص گفت: برادر جان من عثمان هستم. خیلی خوشحال شدم و با اینکه نزدیکش شدم و بغلش کردم، اما باز هم چهره اش مشخص نبود.
گفتم: پس چرا چهره ات مشخص نیست؟
گفت: اگر به من قول بدی دیگه گریه نکنی و قبر من از گریه تو خشک شود این بار صورتم مشخص خواهد شد.
از آن پس خیلی کم گریه کردم و هر وقت دل تنگ می‌شوم یاد خوابم می‌افتادم و خودم را کنترل می‌کردم.

راوی: ابوبکر کریم پناه (برادر شهید)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده