خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «6»
شهید "حسين رنجبر اسلاملو" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «در كردستان خانه ای را افراد كومله اشغال كرده بودند تا از آن بر عليه رزمندگان ما استفاده كنند. صاحب خانه زنی بود که دو بچه كوچك داشت و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۰۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۶
خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «5»
شهید "حسين رنجبر اسلاملو" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «در جمع ما بچه های شيراز همه پاسدار بودند. به جز پدر كدخدا كه او هم با ما آمده بود و قبلاً راننده اتوبوس بوده و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۰۶۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۲
نوید شاهد - «من هنوز چیزی ننوشتهام که به کسی خارج از نوبت زمین بدهند. شما میگویی زمینها را به دوستان و آشنایانشان میدهند. وای به روزی که من هم سفارش کسی را بکنم! آن وقت باغ را با همه محصول آن بین خودشان تقسیم میکنند! به رفیقت بگو به نوبت خودش قانع باشد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدعلی رجایی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۰۶۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۹
خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «4»
شهید "حسين رنجبر اسلاملو" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شب عاشورا در يك محل جمع شدند و با شور و حال وصف ناپذيری سينه زدند و گريستند و از آن شب های كم نظير بود و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۰۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۱
روایتی خواندنی از همرزم شهید « شهریار قلی پور»؛
همرزم شهید « شهریار قلی پور» می گوید: « شهید یکه و تنها با شجاعتی وصف ناپذیر زیر آتش دشمن که یک لحظه هم قطع نمی شد می رفت و تا آخرین فشنگ با آنها می جنگید.»
کد خبر: ۵۲۰۶۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۸
نوید شاهد - «یکی از دوستانم به نام علی سرداری در آسایشگاه شماره هفت بود. به سرم زد برای مدتی هم شده اتاقم را با یکی عوض کنم و برم آنجا. عراقیها به هیچ وجه موافقت نمیکردند، به همین دلیل خودم یک نفر را پیدا کرده و جابهجا شدم، ولی قضیه لو رفت و با عکسالعمل نیروهای بعثی مواجه شدم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات آزاده و جانباز "صفرعلی عالینژاد" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۰۵۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۸
برگی از خاطرات شهدا؛
نوید شاهد - «یک روز با محمدعلی برای اقامه نماز به مسجد میرفتیم که سه تا از جوانان محل را دید و با اینکه بزرگتر از آنها بود، در سلام کردن به آنها پیشدستی کرد. من همان لحظه اعتراض کردم و گفتم: چرا شما اول سلام کردی؟ ...» ادامه این خاطره از شهید "محمدعلی برجی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۰۴۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۷
نوید شاهد - شهید علیرضا آبافت، دانش آموز سال آخر دبیرستان، امتحانات نیمه دوم را نیمه تمام گذاشت تا برای آزمون غیرت سنگ تمام بگذارد؛ دبیرستان را تمام نکرد اما با مهر قبولی شهادت، دبیرستانی اکنون به نام اوست و صدها و شاید هزاران دانش آموز با یادو خاطره او تحصیل کردند و او الگویی ماندگار برای دانش آموزان شد.
کد خبر: ۵۲۰۳۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۵
نوید شاهد - پدر شهید "مجید بلبل " در خاطره ای از فرزندش اینطور می گوید:«خیلی به خواندن نماز اول وقت در مسجد اهمیت می داد و در این خصوص به خانواده هم سفارش می کرد تا نمازشان را اول وقت در مسجد بخوانند.» ادامه این خاطره را در نوید شاهد هرمزگان بخوانید.
کد خبر: ۵۲۰۳۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۵
خواهر شهید «برات زینعلی»:
نوید شاهد - شهید «برات زینعلی» در یکی از روستاهای زابل دیده به جهان گشود، پس از اتمام تحصیلات به استخدام نیروی انتظامی درآمد و بارها به جبهه اعزام شد، سرانجام در آبان 1366 در طی درگیری با اشرار به درجه شهادت رسید، در ادامه خاطراتی از شهید گرانقدر را میخوانیم.
کد خبر: ۵۲۰۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۵
نوید شاهد - «بعضی وقتها مدیر مدرسه سر صف محمود را تشویق میکرد و او را به عنوان شاگردی ممتاز معرفی میکرد میگفت: محمود پروانه و گل سرسبد این مدرسه است، سعی کنید مثل محمود باشید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "محمود مافی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۰۲۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۵
همرزم شهید هاشم اعتمادی در خاطره ای می گوید: «هاشم آقا از خیلی جهات با ماها فرق داشت؛ متفاوت بود و کارهای عجیب و غریب می کرد، مثلا تو گرمای پنجاه درجه ی تابستان جزیره ی مجنون...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۰۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۴
برادر شهيد "هاشم شيخی" در خاطره ای می گوید: «تا یاد دارم، همیشه سرزنده و پرتحرک بود. توی کوچه و خانه شیطنت زیاد می کرد. یک روز پدرم از کوره در رفت و افتاد دنبالش...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۰۱۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۵
برادر شهید مجتبی شیخی در خاطره ای می گوید: «در حفظ وسایل بیت المال حساسیت زیادی داشت حتی از یک پیچ و مهره هم که ارزش چندانی نداشت ولی چون مربوط به بیت المال می شد در حفظ آن کوشا بود و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۰۱۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۴
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
نوید شاهد - «شهید عزیز! دوست دارم که مثل شمع بر مزار تو بسوزم، دوست دارم لاله باشم و بر مزارت برویم و برای همیشه در کنارت بمانم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۹۹۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۲
روایت جانباز «عباس کیائی» در آستانه روز دانش آموز؛
نوید شاهد - جانباز «عباس کیائی» از راویان ایثار بنیاد شهید و امور ایثارگران استان البرز از دانش آموز شهید «عبدالله کیائی» روایت می کند: «خلاصه عاشق شده بود. بدون شک خداوند بنده پرور هم عاشق این پرندگان مهاجر میشود. خانواده وقتی اصرار این شهید را متوجه شدند و احساس کردند باتوجه به عشق و علاقهای که در این نوجوان بهوجود آمده است، هر لحظه ممکن است به هر نحوی که شده رفتن او را به منطقه جلوگیری کنند.»
کد خبر: ۵۱۹۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۱
حُرّ انقلاب قزوین:
نوید شاهد - شهید "طیب حاجرضایی"، حُرّ انقلاب قزوین اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، دچار تحول درونی شد که بارها دوستان و آشنایان از او شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن.». امروز یازدهم آبان ماه سالروز شهادت حاجرضایی است که به همین مناسبت زندگینامه و گزیدهای از خاطرات این شهید بزرگوار را مرور میکنیم.
کد خبر: ۵۱۹۸۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۱
شهید «غلامرضا جلالیان» خطاب به همسرش:
نوید شاهد - خاطرهای از شهید «غلامرضا جلالیان» از زبان مادر و همسر شهید در سالروز شهادتش منتشر شد. شهید«جلالیان» رو به همسرش کرد و گفت: هم رزمم میشوی؟
کد خبر: ۵۱۹۸۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا(1)
نوید شاهد - مادر شهید «احمد مسيبي» نقل میکند: «همیشه به من میگفت، جایی می روم که معنویاتش بیشتر باشد.» در ادامه فیلم کامل این خاطره را در نوید شاهدگیلان می بینید.
کد خبر: ۵۱۹۸۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۱
در آستانه روز دانشآموز منتشر شد؛
نوید شاهد - «همراه مرتضی و سید محسن مشغول دیدهبانی آرایش تانکهای دشمن بودم که متوجه شدم، صورتم داغ شد. به کنار دستم نگاه کردم. محسن را ندیدم. به پشت سر برگشتم. دیدم گلوله تانک سر محسن را برده و خون گرم اوست که به صورتم پاشیده شده است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "سیدمحسن طباطبایی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۱۹۸۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۱