زندگینامه شهید محمود آتشیان در سالروز شهادت
نام پدر: تقی
تاریخ تولد: ١٣٢٣/٠٧/٠١
محل تولد: اراک
نام عملیات: والفجر 8
تاریخ شهادت: ١٣٦٤/١١/٢١
محل دفن: گلزار شهدای اراک
مختصری از زندگی شهید
شهيد محمود آتشيان فرزند يكي از كاركنان زحمت كش راه آهن به نام تقي با شغل آهنگري بود .وي و برادر دوقلويش در خانواده اي مذهبي و در شهر اراك ديده به جهان گشودند.شهيد آتشيان دوران دبستان را در مدرسه عظيمي كه در ميدان ارك واقع بود گذراند و سپس بنا بر انتقال پدر به قم به اين شهر مذهبي رفت و در مدرسه صنيع الدوله كه در محوطه راه آهن قم واقع شده بود ثبت نام كرد و درس را ادامه داد.سپس دوران دبيرستان را در مجتمع ديني و فرهنگي دين و دانش كه توسط آيت ا.. مفتح و آيت ا.. بهشتي و حجت الاسلام باهنر تاسيس شده بود سپري كرد.وي زندگي خود را وقف پدر و مادر كرده بود و پس از خدمت سربازي خدمت در راه آهن را به عنوان شغل اصلي خود برگزيد.وي به دليل برخورداري از روحيه انقلابي پيش از انقلاب اسلامي فعاليت هاي مذهبي و فرهنگي خود را آغاز كرد و به مبارزه عليه رژيم پرداخت.آتشيان با آغاز جنگ تحميلي خود را وقف جهاد و جنگ كرد.او حتي در زماني كه در مناطق جنگي نبود تمام تلاش خود را براي خدمت رساني به جبهه ها انجام مي داد.
خاطره از لسان فرزند شهید سرافراز اسلام
ایثار،فدکاری،از خودگذشتگی
پرواز به سوی پروردگار
بنام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان، سلام بر مهدی منجی انسانیت، درودبر خمینی قافله سالار عاشقان دشت جنوب، سلام بر عشاق سینه سرخ، و درود بر شهید، سلام بر کبوتران عاشق، بر شمع وجود تاریخ، بر پرستوهای مهاجری که هرگز به لانه باز نگشتند و بر کبوتری که چهارده سال چشم به راهش بودم و همیشه امید به بازگشتن داشتم و سرانجام نزد ما بازگشت همانگونه که خود میخواست، همانگونه که آرزویش را داشت پرستوی ما با بالهای شکسته به سوی وطن خود پرکشید و به روح مردمان ملتش گرما و نور بخشید ، نور آزادی.
همیشه آرزو داشتم بار دگر پدرم را ببینم و وجود نورانی او را در کنار خود حس کنم. عطر پدر را فقط در آلبومی استشمام میکنم که مادر گهگاه باز کرده و اشک میریزد و با عکس پدر درد دل میکند.
یادم هست که از همان روزها پدر حافظ ملت و وطنش بود و برای ادای حق هر کاری میکرد او هرگز مردمان نیازمند را فراموش نمیکرد. حتی یک روز به یاددارم که پدر با یک جفت دمپایی به خانه آمد مادرم وقتی از او پرسید که کفشهایت کو؟ گفت: نیازمندی دیدم که با پای برهنه در خیابان راه میرفت و پاهایش زخمی شده بود، کفشهای خود را به او بخشیدم. او در زمان طاغوت نیز فعالیتهای گستردهای داشت، چندی پیش که دفتر خاطرات او را ورق میزدم فهمیدم که پدرم همیشه در راهپیماییها شرکت میکرده و حتی یک روز در محل کارش در خولت عکس شاه خائن را پایین آورده و عکس امام خمینی را بر دیوار نصب کرده ، مأموران رژیم پس از مشاهدة عکس امام بر دیوار از همة کارمندان بازجویی میکنند اما به لطف خدا نتیجهای نمیگیرند.
او قبل از رفتن به جبهه در پشت جبههها از رزمندگان پشتیبانی میکرد و برای آنها غذا و مواد مورد نیازشان را فراهم میکرد. سرانجام او که عاشق شهادت و پرواز به سوی پروردگار بود به میدان نبرد رفت و به مقام بالای شهادت نائل گردید. هر بار که پدر میخواست به جبهه برود همة ما طوری مانعش میشدیم و خودمان را با چشمانی گریان در آغوش پرمهر او میانداختیم، او هر بار میگفت دلتنگی نکنید زود برمیگردم فقط نمازتان را بخوانید و یاد خدا را فراموش نکیند و از شرف و عزت و دینمان دفاع کنید حتی اگر شده در راه دین جانتان را از دست دهید. آه .... بله او هر بار باز میگشت اما بار آخر، همة ما وحتی مادر دلشورة عجیبی داشتیم انگار میدانستیم که برای آخرین بار است که پدر را میبینیم خوب یادم هست که او هم کمی گرفته بود گویا برایمان نگران بود اما مثل همیشه لبخند دلنشین از لبانش محو نمیشد. به اقوام نزدیک سر زد و از آنها حلالیت طلبید. لحظة آخر همهمان را بوسید و از ما خداحافظی کرد اما پدر اینبار هیچ حرفی از بازگشت نزد. او حتی وصیتنامه خود را به یکی از دوستانش سپرده بود کهدر صورت شهادت به ما بدهد پدر هرگز دوست نداشت ناراحتی ما را تحمل کند اما نمیدانست که پس از او ما چه رنجها را باید تحمل کرده و چگونه در سوگ از دست رفتن او بنشینیم. مادر میگوید او همیشه میگفت هر طور شده میخواهم جان خود را در راه اسلام فدا کنم اگر استخوانهایم پودر بشود و پودر آن در هوا پراکنده گردد دست از دفاع برنخواهم داشت و همیشه پیرو اسلام خواهم بود و سرانجام به آرزوی همیشگی و دیرینه خود رسید.
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی