زندگینامه شهید اسماعیل آمره ای بزچلویی در سالروز شهادتش
زندگی نامه شهید
کي رفته اي ز دل که تمنّا کنم تو را کي بوده اي نهان که هويدا کنم تو را
اسماعيل آمره اي فرزند زمستان1338 در چهارسالگي مادرش را از دست مي دهد و در سايه سار قامت پدر و مهر خواهر شکوفا مي شود، کشاورزي را از پدر و عمويش مي آموزد و نوجواني اش را در گندمزارهاي طلايي آمره سپري مي کند.
بهار1359 شريک زندگي اش را انتخاب کرد و در همان آغازين روزهاي زندگي مشترک براي رفتن به آرامگاه مادرش او را با خود همراه مي کرد و مهربانانه با مادرش به نجوا مي نشست و کودکي هايش را براي همسرش به تصوير مي کشيد و او همان جا در حضور مادر آرميده در دل خاک با اسماعيل عهد بست که از اين پس هم همسرش باشد و هم مادرش!
کتابخانه فرهنگي مسجد امام صادق(ع) آمره با تلاش او و عده اي از دوستانش هر روز رونقي تازه مي گرفت و از ديگر سو مدرسه شهيد موسوي آمره، خدمتگزار صادق و مهرباني يافته بودکه هر روز صبح دخترکان روستا با سلام و نگاه مهربان او درس را آغاز مي کردند.
با آغاز زندگي مشترکش جنگ هم آغاز شد، همه مي دانستند که دينداري و غيرت او نمي گذارد ماندن را برگزيند و در تمام آن سال ها آشناي جنگ بود و بي تابي نوعروسش را اينگونه پاسخ مي داد: «قرباني راه عشق شدن، راه اسماعيل است.» تمام تعطيلات نوروز را در جبهه مي گذراند و در تمام مدت 23ماهي که آنجا بود همسرش غيبتش را حس نمي کرد و همواره با او بود همانگونه که در اين 20سال با اوست.
سال1361 براي بار دوم به جبهه رفت و در پيکي که براي او فرستاد، نوشته بود که تا 3ماه ديگر برنمي گردد. اما پس از 40روز بازگشت و در پاسخ همسرش که مراجعت نابهنگامش را پرسيده بود. گفت: «در عالم رؤيا ديدم، خداوند فرزندي به ما عطا کرده که نامش علي است. براي ديدن او آمده ام.» بعد از 20روز آن فرزند به عالم خاکي پانهاد و چشمان پدر را روشني بخشيد.
رگبار تيربارها و گلوله هاي خمپاره و توپخانه هاي دشمن منطقه شلمچه را زير آتش گرفته و تمام توان نظامي و سياسي صدام، براي حفظ و نگهداري منطقه مهيا شده بود. ضربات سهمگين و نهايي دلاوران کربلاي5 لرزه بر اندام صدام و حاميان او انداخته و غيور مردان ايران با گام هاي استوار بسوي شهر بصره پيشروي مي کردند.
سومين سفر اسماعيل بي بازگشت بود. قربانگاه شلمچه قرباني خود را برگزيده بود. قضاي الهي، سرنوشت ذبيح الله ما را اين بار طور ديگري رقم زده است. فرزند دلير و شجاع آمره در 13/11/65 با اصابت ترکش به ناحيه سر و گردن، قرباني راه عشق شد و به تاريخ شهادت اين ديار پيوست.
هر دمش با من دلسوخته لطفي دگر است اين گدا بين که چه شايسته انعام افتاد
شهيد اسماعيل آمره اي بعد از اتمام دوره راهنمايي به دليل کمبود امکانات و بيماري در دوره نوجواني قادر به ادامه تحصيل نشد. لذا به کشاورزي پرداخت و مسؤوليت کتابخانه آمره را برعهده گرفت و پس از آن به عنوان خدمتگزار وارد آموزش و پرورش شد و به مدت 4سال هر روز صبح زود مدرسه را براي ورود کودکان آمره آب و جارو مي کرد.
سال1359، سال آغاز جنگ بود. او نمي توانست نسبت به اين اتفاق بي تفاوت باشد. همسر صبورش هرگز مانعش نبود. دلش مي خواست او هم در اين ايمان و اعتقاد شريک باشد. حاصل اين ازدواج سه فرزند بابرکت بود، پسران باهوشي که در کوچه پس کوچه هاي ذهنشان ردپايي از پدر ندارند اما همواره با پدر بوده اند و اينک اين سه يادگار در دانشگاه هاي تهران، در رشته هاي مهندسي معدن و مهندسي مکانيک مشغول تحصيل هستند.
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات