خاطرات رزمنده علی جلالی فراهانی
نام پدر: ابوالفضل
تاریخ تولد: ١٣٤٣/٠١/٠٣
محل تولد: اراک
اقشار: بسیج ، پاسدار ، جانباز شیمیایی
خاطرات جانباز سرافراز اسلام از کلام خود
اسفند ماه سال 1366؛ قرار بود برای مرخصی عید نوروز به شهرمان برگردیم، اما بمبهای شیمیایی دست بردار نبودند، ماههای آخر جنگ بعثی ها بطور وحشیانه ای شیمیایی می زدند، عراقی و ایرانی هم نمی شناختند. چند لحظه پس از انفجار احساس کردم، بدنم سنگین شده، از چشم هایم به شدت اشک می آمد، تاول ها را روی بدنم احساس می کردم که بزرگ و بزرگتر می شدند، در یک لحظه پیشانی ام به حدی تاول زد که روی چشمانم را گرفت،دیگر جایی را نمی دیدم. و بی هوش شدم.آخرین ماموریت ما عملیات والفجر 10 در دربندیخان با موفقیت به پایان رسید و در حال برگشت به عقب بودیم که خبر دادند دشمن شهر حلبچه، خرمال و بیاره را شیمیایی زده است.گردان ما به حلبچه اعزام شد، زمانی که به آنجا رسیدیم مردم بی دفاع و مظلوم را مشاهده کردیم که بر اثر بمب های شیمیایی به طرز مرموزی کشته شده اند و پیکرهای بی جانشان روی زمین افتاده بود.با تلاش رزمنده ها مردم را به سمت ارتفاعات سور کوه هدایت کردیم، اکثر آنها بدنشان سوخته و چشم هایشان آسیب دیده بود و از شدت درد ناله می کردند، شرایط بسیار دردناکی بود.صلیب سرخ و حلال احمر در کوه چادرهای بزرگی زده بود و مجروحین را آنجا بستری می کردند.بعد از پایان ماموریت امداد به مردم حبلچه به سمت مریوان حرکت کردیم.
علی جلالی ادامه می دهد:
قرار بود برای مرخصی عید نوروز به شهرمان برگردیم، با دوستان قرار گذاشتیم ساعت 5 صبح برای حمام به شهر مریوان برویم و خود را برای مرخصی آماده کنیم.آماده رفتن بودیم که یک لحظه صدای ضد هوایی از خط توجه مان را جلب کرد، ضد هوایی های خودی هم شروع به شلیک کردند. هر چند لحظه یکبار دشمن راکتی به زمین می انداخت، ما خوشحال بودیم که راکت ها عمل نمی کند؛غافل از اینکه بمبها شیمیایی است.
این جانباز70 درصد شیمیایی می گوید:
با تعجب دیدم که یک راکت مستقیم به سمت من می آید، فرصتی برای فرار نداشتم. در کنارم جوی آبی بود.بلافاصله خودم را داخل آن انداختم به محض اینکه خوابیدم، راکت در 5-4 متری من به زمین خورد، حرارت انفجار را روی گردنم حس می کردم. بعد از 10 دقیقه از میان آن دود و غبار بیرون آمدم.موج انفجار چادری که بچه ها در آن خوابیده بودند را به دره مجاورانداخته بود. صدای ناله و فریاد یا حسین(ع) بچه ها را می شنیدم. به هر زحمتی که شده آنها را از دره بیرون آوردیم.یکی از دوستانم شهید محمد علی جعفری که تخریب چی بسیار ماهری بود، در دم شهید شد.مهدی زندی که پوسته راکت به پاشنه پایش اصابت کرده بود را به بیمارستان فاطمه الزهرا(س) بردیم.آنجا امکانات کافی نبود و ناچار به همراه 40 نفر از مجروحین سوار یک وانت شدیم و به سرو آباد رفتیم. در آنجا دوش گرفتیم و قرار شد به سسندج منتقل شویم. دشمن بازهم شروع به بمباران شیمیایی کرد.یکی از این بمبها به تانکر آبی خورد که بچه ها در آن در حال حمام کردن بودند. این بار دشمن علاوه بر خردل از گازهای خفه کننده هم استفاده کرده بود.اتوبوسی آماده شد. من و حدود 20 نفر از بچه ها که حال وخیمی داشتند، به سنندج منتقل شدیم.
علی جلالی فراهانی ادامه داد:
چند لحظه بعد از اصابت بمب ها احساس کردم، بدنم سنگین شده. از چشم هایم به شدت اشک می آمد، تاول ها را روی بدنم احساس می کردم که بزرگ و بزرگتر می شدند، در یک لحظه پیشانی ام به حدی تاول زد که روی چشمانم را گرفت،دیگر جایی را نمی دیدم.به سوله ای در سنندج رسیدیم ، من را روی تخت گذاشتند، پرستاری با سرنگ بزرگی آب تاولها را می کشید. با انجام این کارتاول هایم به شدت می سوخت. چند لحظه بعد پزشک جوانی گفت: نمی توان تاول های اینهمه مجروح را با این روش تخلیه کنیم.او یک بسته تیغ جراحی برداشت و تاول ها را می زد و من از شدت درد و سوزش فقط فریاد می زدم، بعد از آن مواد سفید رنگی را به بدنم زدند واحساس خنکی می کردم.از شدت درد بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. دوماه و نیم بعد در ژاپن چشم باز کردم . چون آسیب دیدگی من بسیار شدید بود به همراه دوست محسن نیکنام به ژاپن اعزام شده بودیم.زمانی که چشم باز کردم پزشک جوانی بالای سرم ایستاده بود او به من گفت که؛ در ژاپن هستم.شدت ضایعه به حدی بود که پزشکان قطع امید کرده و مرا به ایران فرستادند، تا اگر قرار است شهید شوم در کنار خانواده ام باشم.
این جانباز صبور و رنجدیده گفت:
تقریباً 4 ماه در بیمارستان بقیه الله بستری بودم بعد از آن هم در خانه تحت نظر بودم.چندین بار چشم هایم تحت عمل جراحی قرار گرفت و از نظر ریه به شدت آسیب دیده ام.البته سوختگی بدنم تا حدی ترمیم شده است. این لطف خدا بود که زنده بمانم و زندگی دوباره ای را تجربه کنم.علی جلالی فراهانی از روزهای بعد از جنگ چنین می گوید:به عنوان جانشین آموزش نظامی در سپاه شدم ازسال 79 تا به امروز به عنوان مدیر کل بنیاد حفظ آثاراستان مرکزی مشغول به خدمت هستم.علی از خانواده اش می گوید: سال 63 با خانم مهین حاج میرزایی ازدواج کردم ، ثمره این زندگی یک فرزند به نام حسین است. او قبل از شیمیایی شدنم به دنیا آمده است.او در ادامه از انگیزه اش برای حضور در جبهه می گوید که: بزرگترین انگیزه اسلام بوده و با شناختی که از طریق امام خمینی (ره) از اسلام بدست آورده بر خود تکلیف شرعی دانسته که ازاسلام و مملکتش دفاع کند.به نکته جالبی اشاره می کند: امام(ره) آن زمان سن خاصی را برای رفتن تعیین نکرده بود ایشان فرمودند: هرکس می تواند سلاح در دست بگیرد، باید به جبهه برود و من هم در خود این توانایی را دیدم و به جبهه رفتم.
در وجود هر انسان عزیزترین چیز جانش است....
این جانباز سرافراز اسلام معتقد است که: در وجود هر انسان عزیز ترین چیز جانش است زمانی که می بینیم خداوند این جان را به قیمت خوبی خریدار است حاضریم جانمان را در این راه به خدا بدهیم.زمانی که با خدا معامله می کنیم جان ارزش ندارد بلکه خداست که ارزش می یابد.زمان جنگ راه رسیدن به خدا شهادت بود و همه آنهایی که در جبهه بودند با خدا چنین معامله ای کرده بودند.این جانباز شیمیایی مسئول انجمن حمایت ازقربانیانسلاحهای شیمیایی استان مرکزی نیز هست. خودش در این باره می گوید: 3هزار جانباز شیمیایی در استان مرکزی زندگی می کنند. اطلاع رسانی در سطح داخلی و خارجی و رسیدگی حقوق به شکایت قربانیان سلاح های شیمیایی از سازمانهای مسئول و بر پایی نمایشگاه و همایشها را از مهمترین اهداف این انجمن هستند.علی جلالی فراهانی در پایان گفت: وجود سلاحهای شیمیایی و میکروبی خطری بزرگ برای آرامش بشریت و صلح جهانی است که باید کشورهای جهان را بیش از پیش نسبت به این موضوع آگاه تر کرد.
خودکار بیت المال(خاطره شهید زین الدین)
به گفته ی ایشان داشتن اعتقادات دینی،مذهبی،شجاعت،محبوبیت، خوش فکری،شایستگی مدیریتی و تکلیفمداری از جمله معیارها در انتخاب فرماندهان به شمار میرفت.
ایشان ادامه دادند: معمولا محبوبیت،مقبولیت، رشادت و توانمندی در تمامی ابعاد، مهمترین ویژگی انتخاب افراد برای فرماندهی در جنگ به شمار میرفت و کسی هم برای فرماندهی پیشقدم نمیشد تا اینکه او را با اصرار مجاب به پذیرش مسئولیت فرماندهی میکردند.
این جانباز 70 درصد خاطرنشان کرد: معمولا هر فرمانده فعالیتهای خود را برمبنای رفتاری فرمانده ارشد خود تنظیم میکرد. مثلا سردار شهید مهدی زینالدین فرمانده «لشکر 17 علی ابن ابیطالب (ع)» از کمترین امکانات نهایت بهرهبرداری را میکرد و بسیار به اموال بیتالمال حساس بود. به عنوان مثال خودکار شخصیاش با خودکاری که مسائل مربوط به جنگ را مینوشت، تفاوت داشت. فرماندهان دیگر لشکر نیز این رفتار شهید زینالدین درس میگرفتند.
سرهنگ جلالی فراهانی ادامه داد: الگوی مدیریتی و رفتاری فرماندهان ما در دوران دفاع مقدس بسیار گرانبها است. بسیاری از الگوها را میتوان با شیوههای مدیریتی کنونی جامعه تطبیق داد و عملی کرد چرا که در دوران جنگ تحمیلی که در سختترین شرایط به سر میبردیم توانستیم با آن الگوها سرافراز شویم و همواره روندی روبه رشد داشتیم. یکی از دلایل سربلندی ما در آن زمان توجه به مقوله پرهیز اسراف بود؛ چیزی که امروز شاید کمتر در رفتار مسئولان دیده شود. سادهترین مثال این مدعا این است که اگر یک گروهان یا گردان چند خودرو در اختیار داشت که یکی از آنها در اختیار فرمانده بود، آن فرمانده برای انجام کارهای شخصی خود و غیرضرور از وسایل عمومی استفاده میکرد نه از این خودرو.
وی اظهار کرد: فرماندهان جنگ تحمیلی هرگز به فکر رفاه طلبیهای شخصی نبودند. امروزه نیز میتوان بر اساس همان معیار هشت سال دفاع مقدس عمل کرد. مطالعه سرگذشت و سیر شهدا و فرماندهان، چراغی راهی برای دریافت الگوی مدیریتی است چرا که شهدا و فرماندهان بر مبنای آموزههای الهی که از انبیا آموخته بودند عمل میکردند.
جانباز 70 درصد علي جلالي در گفتوگو با «جوان» از نحوه مجروحيت شيميايياش ميگويد
از كردستان تا ژاپن، خوابي كه دو و نيم ماه طول كشيد!
بار اول كه با شماره همراه جانباز شيميايي 70 درصد علي جلالي تماس گرفتيم، جواني كه از آن سوي خطوط تلفن خود را حسين و فرزند جانباز معرفي ميكرد، به ما اطلاع داد كه پدر همين امروز از بيمارستان مرخص شده و وضعيت جسمانياش اجازه گفتوگو با ما را نميدهد
بار اول كه با شماره همراه جانباز شيميايي 70 درصد علي جلالي تماس گرفتيم، جواني كه از آن سوي خطوط تلفن خود را حسين و فرزند جانباز معرفي ميكرد، به ما اطلاع داد كه پدر همين امروز از بيمارستان مرخص شده و وضعيت جسمانياش اجازه گفتوگو با ما را نميدهد. اين تماس بدون آنكه حرف اضافهاي در خود داشته باشد، گوياي شرايط زندگي يك جانباز شيميايي بود و از آنجا كه دوست داشتيم با يكي از يادگاران دوران دفاع مقدس بيشتر آشنا شويم، چند روز بعد دوباره تماسي برقرار كرديم. شنيده بوديم شدت جانبازي علي جلالي به قدري بوده كه پزشكان كشور ژاپن نيز از زنده ماندنش قطع اميد كرده بودند، اما اكنون او 28 سال پس از جانبازي، هرچند با صدايي خشدار و سرفههايي گاه و بيگاه، پاسخگويمان شد.
صحبت از آغاز جهاد معمولاً اولين سؤال ما از يك رزمنده را شامل ميشود، اينكه چطور پاي در ميدانهاي رزم گذاشتيد؟
من زاده سال 1343 در شهر اراك و در ميان يك خانواده مذهبي هستم. هرچند در زمان انقلاب سنم اجازه نميداد فعاليت چنداني داشته باشم، ولي چراغ همراهي با نهضت اسلامي حضرت امام از همان موقع در دلمان روشن شد. بنابراين با پيروزي انقلاب و شروع جنگ و به محض اينكه توانستم اجازه ورود به جبههها را پيدا كنم، از سال 60 به جبهههاي غرب، خصوصاً مناطق مختلف كردستانات مثل بانه و سردشت و مهاباد رفتم و تا سال 62 در همان جا بودم. از اين سال به بعد عضو سپاه شدم و جزو كادر لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) در جبهههاي جنوب نيز حاضر شدم و در عملياتهاي متعدد شركت كردم.
پس دو سال به عنوان بسيجي در جبهههاي غرب حضور داشتيد، به عنوان يك نيروي داوطلب مدت زمان زيادي است، دليل اين تداوم حضور چه بود؟
به هرحال براي ماندن در جبههها احساس مسئوليت ميكرديم و چنين احساسي اجازه نميداد كار را رها كنيم و به يكي، دوبار اعزام بسنده كنيم. البته يك دليل ديگرش هم اين بود كه به مرور صاحب تجربه شده بودم و در امر آموزش نيروها كمك حال فرماندهان ميشدم. چابكي و چالاكي و امكان تحرك مناسبي كه به دليل ورزيدگي جسمي يافته بودم، دليل ديگري بود كه باعث ميشد براي حضور مجدد در جبهههاي غرب درخواستهايي از بنده صورت گيرد.
گويا مقطعي هم به فرماندهي يكي از گردانهاي جندالله رسيده بوديد، براي آشنايي بيشتر خوانندگان كمي از اين گردانها بگوييد.
در اواخر حضورم در كردستانات به دليل تجربياتي كه كسب كرده بودم، مسئوليت يكي از گردانهاي جندالله به بنده محول شد. اين گردانها زير نظر فرماندهان سپاه در شهرهاي مختلف قرار داشتند و تركيب نيروهايشان نيز متشكل از بچههاي سپاه، ارتش، بسيج و نيروهاي داوطلب بومي بود. به دليل شرايط خاص كردستانات و وجود ضد انقلاب در جاي جاي اين مناطق، لازم بود در كنار يگانهاي ثابت مرزي، يك سري نيروهاي واكنش سريع مثل گردانهاي جندالله نيز باشند تا عليه عملياتهاي كمين يا نفوذ ضد انقلاب در مناطق مختلف وارد عمل شوند. بنابراين چالاكي و تحرك سريع، لازمه گردانهاي جندالله بود.
با چنين تجربهاي وقتي كه سال 62 وارد سپاه و لشكر 17 شديد، چه سمتي داشتيد؟
من در ابتدا به عنوان پيك فرمانده لشكر خدمت ميكردم. شايد 10، 20 روزي در اين سمت بودم تا اينكه مسئولان لشكر متوجه شدند در امر آموزش دستي بر آتش دارم و بنده را به عنوان مربي به واحد آموزش لشكر منتقل كردند. در آنجا آموزش تاكتيك ميدادم و هنگام عملياتها نيز در كنار فرماندهان گردان وارد عمل ميشديم و دوشادوش رزمندگان به خط دشمن ميزديم.
بنابراين به عنوان پيك فرمانده لشكر 17 قاعدتاً بايد برخوردها و خاطراتي از شهيد زينالدين داشته باشيد.
بله، بنده هم در آن چند روزي كه پيك بودم و هم بعدها كه به آموزش لشكر رفتم، به دليل اهميتي كه شهيد زينالدين به امور آموزشي ميداد، همچنان با ايشان در ارتباط بودم. خب فرمانده لشكرها آن زمان به عنوان پدر معنوي بچههاي رزمنده شناخته ميشدند و شهيد زينالدين هم از اين حيث واقعاً مورد احترام عموم رزمندگان قرار داشت. خشوع و آرامشش مثالزدني بود. وقتي خبري ناراحتكننده از راه ميرسيد، برآشفته نميشد و بسيار با متانت رفتار ميكرد. آقامهدي براي آموزش نيروها اهميت زيادي قائل بود و با ما كه مربي آموزشي بوديم جلسات زيادي برگزار ميكرد. نكته ديگر اينكه ايشان هيچ وقت اجازه نميداد پشت سر كسي در مورد او قضاوت شود. يادم است يك بار كه كسي در مورد عملكرد نفر ديگر قصد صحبت داشت ايشان با آن شخص تماس گرفت و گفت اجازه بدهيد خودش بيايد و بعد در مورد عملكردش صحبت كنيم. واقعاً مراقب بود حقي از كسي ضايع نشود و از حيث رعايت امور مذهبي و اداي نماز شب و اين طور مسائل هم كه گفتنش ساعتها وقت ميبرد.
به بحث جانبازيتان بپردازيم، يك جايي خواندم كه نوع و شيوه مجروحيت شما خاص بودهاست. از ماجراي مجروحيتتان بگوييد.
من اسفند سال 66 و حين عمليات والفجر10 مجروح شدم. نزديكيهاي پايان سال وقتي كه آماده ميشدم براي مرخصي عيد نوروز به خانه برگردم، دشمن بمباران شيميايي شديدي انجام داد. در آن لحظه قصد داشتيم براي حمام كردن به مريوان برويم كه شنيديم ضد هوايي خودي دارد شليك ميكند. هر چند لحظه يك بار دشمن راكتي به زمين ميانداخت، ما خوشحال بوديم كه راكتها عمل نميكنند؛ غافل از اينكه بمبها شيميايي هستند. با تعجب ديدم كه يك راكت مستقيم به سمت من ميآيد، فرصتي براي فرار نداشتم. در كنارم جوي آبي بود. بلافاصله خودم را داخل آن انداختم به محض اينكه خوابيدم، راكت در 5،4 متري من به زمين خورد، حرارت انفجار را روي گردنم حس ميكردم. بعد از 10 دقيقه از ميان آن دود و غبار بيرون آمدم. موج انفجار، چادري كه بچهها در آن خوابيده بودند را به دره مجاور انداخته بود. صداي ناله و فرياد يا حسين(ع) بچهها را ميشنيدم. به هر زحمتي كه شده آنها را از دره بيرون آورديم. آنجا امكانات كافي نبود و به ناچار به همراه 40 نفر از مجروحين سوار يك وانت شديم و به سروآباد رفتيم. در آنجا دوش گرفتيم و قرار شد به سنندج منتقل شويم. دشمن بازهم شروع به بمباران شيميايي كرد. اين بار دشمن علاوه بر خردل از گازهاي خفهكننده هم استفاده كرده بود. من و حدود 20 نفر از بچهها كه حال وخيمي داشتند، به سنندج منتقل شديم.
از همان جا هم به ژاپن اعزام شديد؟ قبل از آن بفرماييد كه مجروحيت شيميايي چه مشكلات جسمي برايتان ايجاد كرده بود.
البته خودم نفهميدم كه چطور مرا به ژاپن منتقل كردند! وقتي كه بعثيها مجدداً اقدام به بمباران شيميايي كردند، احساس كردم بدنم سنگين شده. از چشمهايم به شدت اشك ميآمد، تاولها را روي بدنم احساس ميكردم كه بزرگ و بزرگتر ميشدند، در يك لحظه پيشانيام به حدي تاول زد كه روي چشمانم را گرفت، ديگر جايي را نميديدم. همين حين به سولهاي در سنندج رسيديم، من را روي تخت گذاشتند، پرستاري با سرنگ بزرگي آب تاولها را ميكشيد كه سوزش شديدي داشت. چند لحظه بعد يك پزشك جوان يك بسته تيغ جراحي برداشت و تاولها را ميزد و من از شدت درد و سوزش فقط فرياد ميزدم و كمي بعد از هوش رفتم. دوماه و نيم بعد در ژاپن چشم باز كردم. انگار كه تمام اين مدت را در خواب بودم چراكه يادم نيست چه بر من گذشته است. زماني كه چشم باز كردم پزشك جواني بالاي سرم ايستاده بود او به من گفت كه در ژاپن هستم. اما شدت ضايعه به حدي بود كه پزشكان قطع اميد كرده و مرا به ايران فرستادند تا اگر قرار است شهيد شوم در كنار خانوادهام باشم. چهار ماه در بيمارستان بقيهالله بستري بودم و بعد از آن هم در خانه تحت نظر بودم. چندين بار چشمهايم تحت عمل جراحي قرار گرفت و از نظر ريه به شدت آسيب ديدهام. اين لطف خدا بود كه زنده بمانم و زندگي دوبارهاي را تجربه كنم.
بارزترين ويژگي مجروحيت شيميايي چيست؟
اين نوع مجروحيت هرگز جانباز را به حال خود رها نميكند و به اصطلاح خوب شدني نيست. خود بنده به دليل اينكه ريههايم سوخته است، مرتب دچار مشكل ميشوم و گاهي در سال چندين بار بستري ميشوم و به اين ترتيب غير از خودم خانواده نيز درگير اين مسئله ميشوند. به جرأت ميتوانم بگويم كه اكنون نه تنها همسر خودم بلكه همه همسران جانبازان در برخورد نزديك با مشكل همسرانشان يك پرستار كامل شدهاند و با خيلي از داروها و اصطلاحات پزشكي اين نوع جانبازي آشنا شدهاند. بنابراين خانواده يك جانباز نيز دوشادوش او دچار زحمت و مشكلات متعدد ميشوند.
گويا شما با وجود شدت مجروحيتي كه داريد، در فعاليتهاي اجتماعي شركت داريد؟
من معتقدم يك جانباز نبايد خودش را از جامعه دور نگه دارد. هرچند درك و آشنايي جامعه ما با مجروحيتهايي نظير جانبازي شيميايي خيلي زياد نيست، اما خود ما بايد هرچه در توان داريم به كار ببنديم و در فعاليتهاي گوناگون شركت كنيم. بنده بعد از جانبازي در سپاه حضور داشتم تا اينكه بازنشسته شدم. مدتي نيز مدير كل بنياد حفظ آثار استان مركزي بودم و اكنون به عنوان مسئول كميته جستوجوي مفقودين استان مركزي انجام وظيفه ميكنم. مجروحيت شيميايي هرچند زندگي مرا تحت تأثير خود قرار ميدهد، اما معتقدم راهي كه با آگاهي انتخاب كردهايم آن قدر ارزش دارد كه براي تداومش هركاري از دستمان برميآيد انجام دهيم و اگر باز هم به دوران جنگ برگردم، حاضرم مسير رفته را دوباره طي كنم.
مصاحبه با سایت قربانیان سلاح شیمیایی به زبان عربی
من حلبجه حتی مریوان مع القنابل الکیماویة : علی جلالی فراهانی : کنت غائبا عن الوعی 75 یوما بعد القصف الکیماوی
من حلبجه حتی مریوان مع القنابل الکیماویة :
علی جلالی فراهانی : کنت غائبا عن الوعی 75 یوما بعد القصف الکیماوی
شهر اسفند عام 1366 ؛ کان من المقرر ان نرجع الی بلدنا لرخصة عید النیروز ، ولکن القنابل الکیماویة کانت تسقط علی رءوسنا و کانت الحکومة العراقیة البعثیة فی الشهور النهائیة تهاجم علینا بصورة وحشیة . لحظات بعد التفجیرات شعرت بثقل جسدی و اراقة الدموع من عینی و الفقاقیع التی اظهرت علی جسدی التی کبرت کل لحظة و غطیت الفقاقیع جبینی حتی بلغت الی عینی و انا ما استطعت ان اری مکانا و غبت عن الوعی .
علی جلالی فراهانی ولد عام 1343 بمدینة اراک . هو ذهب الی الجبهة اول مرة حینما کان بالغا من العمر 16 عاما . ابعث فی المرة الاولی الی مدینة باوه بمحافظة کرمانشاه و من عام 62 انضم الی قوات حرس الثورة الاسلامیة .
و هو کان فترة الدفاع المقدس مسئول فرع المخابرات و نائب و قائد الکتیبة و مسئول التعلیم العسکری للقوات البحریة .
و هو الذی رای قصف مدینة حلبجه الکیماوی من قریب ، یذکر من تلک الایام بعد اجتیاز 21 عاما :
انتهی آخر مهمتنا بعملیة والفجر 10 بمنطقة دربندیخان مع النجاح و فی زمان الرجوع اخبرنا بان العدو البعث قصف مدینة حلبجه و خرمال و بیاره مع القنابل الکیماویة .
ابعثت کتیبتنا الی مدینة حلبجه و حینما وصلنا الی هناک شاهدنا الناس العزل لتلک المدینة الذین قتلوا اثر القنابل الکیماویة بصورة وحشیة و کان اجسادهم علی الارض .
بمحاولة الجنود ارسلنا الناس الی مرتفعات "سور کوه" الذین کان اجسادهم محروقة و اعینهم مصاب و هم کانوا یولمون من شدة الالم و کانت الشروط مزعجة جدا .
کانت قوات الصلیب الاحمر و هلال الاحمر فی المنطقة و یعالجون الی المرضاء و بعد نهایة المهمة رجعنا الی مدینة مریوان .
و یستمر علی جلالی قائلا :
کان من المقرر ان نرجع الی بلدنا لرخصة عید النیروز و قررنا مع الاصدقاء حتی نذهب الی حمام مدینة مریوان فی الساعة الخامسة صباحا .
کنا نستعد للذهاب و فجاة سمعنا صوت المدفعة و کل لحظة سقط صاروخا الی الارض من الطائرة و کنا مسرورا بان هذه الصواریخ لا یعمل و کنا غافلا بانها کانت صواریخا کیماویة .
یقول هذا المعاق الکیماوی مع سبعین بالمئة من الصدمات الکیماویة :
رایت ان صاروخا یجیء الی و ما کانت لدی فرصتا للفرار و کنت قرب نهر ماء .
و سقطت نفسی فی النهر و حینما کنت ساقطا علی الارض اصاب الصاروخ بمسافة اربعة امتار من جسدی و شعرت حرارة التفجیرات علی عنقی و بعد عشرة دقائق خرجت من الدخان .
موج التفجیرات اقذف مخیم الزملاء التی ناموا فیها الی هاویة . کنت اسمع صوت "یا حسین" من جانب الجنود و مع کل صعوبة اخرجناهم من تلک الهاویة .
استشهد احد اصدقائی "الشهید محمد علی جعفری" الذی کان فی قسم احباط القنابل فی اللحظة . انتقلنا "مهدی زندی" الی مستشفی "فاطمة الزهرا(س) " الذی اصابت الشظیة الی رجله .
ما کانت الامکانیات هناک کافیا و ذهبنا مع بعض الاصدقاء الی مدینة "سرو آباد" . و قرر ان ینتقلنا الی مدینة سنندج و بدا العدو القصف الکیماوی من جدید . و اصابت احدی القنابل الی مخزن المیاه و استخدمت العدو هذه المرة من الغازات المختنقة علاوة علی غاز خردل.
هیات سیارة باس و انا مع عشرین شخص من الزملاء ذهبنا الی مدینة سنندج .
یستمر علی فراهانی قائلا :
لحظات بعد التفجیرات شعرت بثقل جسدی و اراقة الدموع من عینی و الفقاقیع التی اظهرت علی جسدی التی کبرت کل لحظة و غطیت الفقاقیع جبینی حتی بلغت الی عینی و انا ما استطعت ان اری مکانا و غبت عن الوعی .
وصلنا الی مدینة سنندج و بدا ممرض بتخلیة ماء الفقاقیع مع حقنة و انا شعرت بالاحتراق جدا .
بعد لحظة قال طبیب شاب : لا نستطیع تخلیة هذه الفقاقیع بهذا الطریق . و بدا بقطع الفقاقیع مع شفرة الجراحیة و انا غبت عن الوعی من شدة الاحتراق و الالم و بعد شهرین و نصف شهر عدت الی الوعی و فتحت عینی . کانت صدماتی جادا و بهذا السبب ابعثنی مع صدیقی "حسین نیکنام" الی یابان .
حینما فتحت عینی رایت طبیبا شابا علی راسی و هو قال الی باننی فی یابان . کانت شدة الصدمات بحد الاطباء قطعوا الامل منی و ابعثنی الی ایران حتی ان استشهد و اموت اکون قرب عائلتی .
قال هذا المعاق الصبور :
کنت بمستشفی بقیة الله اربعة اشهر و بعدها لزمت الفراش فی البیت .
جعلت عینی تحت العملیة الجراحیة و اصابت رئتی بصدمات جادة .
ولکن حسنت احتراق جسدی الی حد و کان هذا رحمة الله ان ابقی حیا و اعود الیا لحیاة مرة اخری .
و یتکلم علی فراهانی من ایام بعد الحرب هکذا :
کنت نائب التعلیم العسکری فی قوات حرس الثورة من عام 1379 و حتی الآن اشتغل الی الخدمة هناک کمدیر منظمة حفظ آثار محافظة المرکزیة .
و هو یتکلم عن عائلته : تزوجت عام 63 مع السیدة "مهین حاج میرزایی" و کانت ثمرة هذا الزواج ابن باسم حسین و هو ولد قبل اصابتی بالعوامل الکیماویة .
و هو یتکلم عن نزعته للحضور فی الجبهة بان الاسلام کان اکبر نزعة لدیه و من طریق الامام الخمینی (ره) قد وجب علی نفسه ان یدافع من الاسلام و وطنه .
و هو یشیر الی ان الامام (ره) ما عین عمرا خاصا للذهاب الی الجبهة و قال : من یستطیع ان یاخذ السلاح یجب ان یذهب الی الجبهة و انا وجدت هذه الاستطاعة فی نفسی و ذهبت الی الجبهات .
و هو یعتقد بان اعلی شیئ فی الانسان روحه و الله یشتریه من الانسان باعلی ثمن و نحن نهدیه الی الیه .
کانت فترة الحرب طریق الوصول الی الله "الاستشهاد" و کل الذین قاتلوا فی الجبهات اجروا هذه التجارة .
و هذا المعاق الکیماوی مسئول مجمع الحمایة عن ضحایا الاسلحة الکیماویة بمحافظة المرکزیة و یقول : یعیش حالیا ثلاثة آلاف معاق کیماوی فی المحافظة المرکزیة . و من اهداف هذا المجمع التحقیق الی حقوق و شکایات ضحایا الاسلحة الکیماویة من منظمات المسئولة فی اقامة المعرض و موتمرات مختلفة .
و قال علی جلالی فراهانی فی النهایة : وجود الاسلحة الکیماویة و المکروبیة خطر کبیر لسکینة الانسان و السلام العالمی و یجب وقوف الدول الی هذه المسئلة اکثر من قبل .
منبع: مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان مرکزی