سالروز شهادت
دوشنبه, ۰۲ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۱۰
مجاهد نستوه، عالم وارسته، شهید فضل الله محلاتی، در سال 1309 در شهرستان محلات، در خانواده‌ای کشاورز و متدین به دنیا آمد. پس از تحصیلات مکتبی، در سال 1344 وارد حوزه علمیه قم شد تا از بحر، بی‌کران بزرگان آن دیار در جوار دخت موسی بن جعفر علیه السلام" آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها" جرعه بنوشد. بزرگانی نظیر آیه الله بروجردی، آیت الله خوانساری و دیگر نخبگان عرصة فقه و فقاهت، و از همه مهمتر تلمّذ در محضر پیرمراد عارفان دلداده
نام پدر: غلامحسین
تاریخ تولد: ١٣٠٩/٠٤/١٨
محل تولد: محلات
نام عملیات: والفجر 8
تاریخ شهادت: ١٣٦٤/١٢/٠١

زندگی نامه شهید والا مقام شیخ فضل الله مهدیزاده محلاتی
مجاهد نستوه، عالم وارسته، شهید فضل الله محلاتی، در سال 1309 در شهرستان محلات، در خانواده‌ای کشاورز و متدین به دنیا آمد. پس از تحصیلات مکتبی، در سال 1344 وارد حوزه علمیه قم شد تا از بحر، بی‌کران بزرگان آن دیار در جوار دخت موسی بن جعفر علیه السلام" آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها"  جرعه بنوشد. بزرگانی نظیر آیه الله بروجردی، آیت الله خوانساری و دیگر نخبگان عرصة فقه و فقاهت، و از همه مهمتر تلمّذ در محضر پیرمراد عارفان دلداده، همو که راه و رسم عشق و عشقبازی، را به این طلبة جوان آموخت، آموخت که در ره دوست، خون و جان شیرین بهایی است بی مقدار، او که از سالهای حضور در محلات، با پیر خمین همدم بود و از نور وجودش بهره‌مند بود، در قم نیز چون پروانه برگرد شمعش فیض می‌برد . با شهید مصطفی خمینی هم سال بودند و یاری دیرینه، و از این طریق رابطة ایشان با خانوادة امام - رحمه الله علیه - صمیمی‌تر گشت.
چندی از تحصیل او در قم نگذشته بود که جریان آوردن جنازة متعفّن رضاخان به قم، دل های علما و مؤمنین را، به درد آورد. شهید محلاّتی طلبه‌ای جوان بود که همراه گروه جان‌برکف فدائیان اسلام، برعلیه این عمل ننگین تظاهرات کرد. این عمل، سرآغاز زندگانی خطرخیز و مبارزات پیاپی شهید محلاتی بود که در آخر منجر به پیروزی انقلاب شد.
در طول مبارزات حضرت امام- رحمه الله علیه- همواره می‌کوشیدند تا ایده و مرام وی، را به علمای دیگر ارائه دهد و آنها را با مسیر مبارزه آشنا سازد. از دوستان شهید نقل است که هر وقت شهید محلاتی را در شهرهای مختلف و در کنار علما می‌دیدند، معلوم بود که اعلامیه‌ای در راه است و انقلاب جهش نوینی را خواهد کرد. اولین بازداشت او در هجده سالگی بود که پس از آن بارها و بارها از سوی ساواک دستگیر و به زندان افتاد چنان که نزد دشمنان نیز چهر‌ه‌ای آشنا بود. در جریان مبارزه علیه تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی نقش مهمّی داشت و رابط و پلی بود برای ارتباط علمای تهران و امام- رحمه الله علیه- به طوری که بین دوستان و حتی ساواک به موتور العلماء معروف شده بود، شهید خود در این باره می‌گوید:
«مرتّب از امام پیام می‌آوردم و می‌بردم، مرتّب امام دستوارتی می‌دادند، ما می‌آمدیم خود را جمع می‌کردیم. آن علمایی که غیر از مساله گفتن کاری نداشتند. من در همان موقع یک اعلامیه تنظیم کردم و 120 امضا، از علمای تهران گرفتم که در آن زمان چنان صدایی کرد که سابقه نداشت».
فعالیت‌های شهید محلاتی، تا سال 1342 ادامه داشت و در این بین بارها به‌دست دژخیم ستم‌شاهی به زندان افتاد. به طوری که روزها حبس در سلول‌های وحشتناک ساواک، وضعیت بدنی‌اش را بسیار وخیم کرد و پس از بازگشت چند روزی ادامه داشت، شهید محلاتی همزمان با اوج مبارزات و فعالیت‌های، از درس و بحث غافل نبود و تا سال 1339 تحصیلات خویش را در قم ادامه داد. بسیاری از تقریرات و دست نوشته‌های وی، در هجوم ساواک به منزلش از بین رفته و هم اکنون دست نوشت‌هایی به صورت پراکنده باقی مانده است.
پس از تبعید امام- رحمه الله علیه- ، نیز مبارزات شهید محلّاتی متوقّف نشده و یکی از ارکان فعالیت‌های مردم حزب اله بود.و در این بین بارها به زندان افتاد. و در زیر شکنجه‌های وحشیانة ساواک زخم شیرین دوست را به جان خرید و آرامش برای او معنا نداشت. زمانی او با مبارزات پی در پی امان از ماموران و ساواک می‌برد و زمانی نیز در زیر ضربات پیاپی مشت ولگد، خصم دیرینه را تهی می‌کردند.
شهید محلاتی پس از عمری تلاش بی‌وقفه، در راه اعتلای اسلام و انقلاب، پس از سال‌ها کشیدن آه حسرت در فراق هزاران یار دلپاک که در کشاکش مبارزات سی سالة خود، در یکم اسفند، سال 1364 آن گاه که با جمعی از نمایندگان مجلس و دیگر بزرگان عازم جبهه‌های نبرد بودند، در هواپیمای آسمان برفراز اهواز، مورد اصابت دو فروند جنگنده بمب افکن عراقی قرار گرفت و به همراه چهل تن از بهترین یاران امام امت، ققنوس وار در آتش عشقش پرپر گشت و ملت را همان قدر در سوگ خون نشانید که دشمنان را در شنیدن خبر شهادتش شاد کرد.

 

مصاحبه با سردار رجبی معمار


در خصوص شخصیت وجودی شهید محلاتی
لطفا ارتباط شهید محلاتی را با جوانان توضیح دهید؟
هنگامی که ایشان به سپاه تشریف آوردند اغلب سپاهیان جوان بودند و حدود 18-19 سال سن داشتند که با آنان بسیار صمیمی، خوش برخورد و اهل شوخی بودند ایشان با افراد خانواده خود نیز بسیار شاداب سرزنده و سرحال برخورد می کردند
عکس العمل ایشان در مقابل شنیدن خبر شهادت دوستان و نزدیکان خود چه بود؟
ایشان در دوران انقلاب آبدیده شده بودند و به شهادت اعتقاد عمیقی داشتند و نسبت به مفهوم آن دارای بصیرت عمیق بودند و بالاترین مرتبه ای که یک عبد می تواند به آن برسد را شهادت می دانستند
ارتباط متقابل ایشان با امام چطور بود؟
ایشان از جوانی شاگرد امام بودند (دهه سی) جز مریدان خاص امام بودند که امام ایشان را به اسم های فضل الله و آشیخ صدا می زدند امام کارهای خصوصی را به ایشان می دادند خصوصاً که شهید محلاتی با حاج آقا مصطفی هم درس و هم بازی بودند با یکدیگر رفیق بودند با هم به زندان رفته بودند در کل امام نسبت به ایشان احساس فرزندی  داشتند
لطفاً پیرامون خصوصیات کاری و نظم ایشان توضیح دهید؟
در کار خیلی منظم و وقت گذار بودند یعنی شب ها تا دیر وقت در دفتر بودند و به کارها و درخواست ها رسیدگی می کردند به مشکلات مالی اطرافیان بسیار توجه داشت از این دسته مدیرهایی نبود که بگوید فقط من مدیریت اداری خود را انجام می دهم مشکلات ازدواج، ادای قرض و ... را حل می کرد پایه گذار بنیاد تعاون در سپاه ایشان بودند در محله و مسجد به حل مشکلات شخصی مردم توجه داشت رابطه خشک روحانی رده بالایی را با مردم عادی نداشت و با همکاران نیز ارتباط دوستانه داشت .
در پایان زیباترین خاطره ای که از ایشان دارید بیان بفرمایید؟
البته من خاطرات زیادی از ایشان دارم هنگامی که می خواستم ازدواج کنم ایشان و آیت الله طاهری خرم آبادی به ترتیب وکیل من و خانمم بودند آیت الله طاهری از خانمم پرسیدند خانم بنده وکیلم معمولاً رسم خانم هاست که دو - سه بار باید صبر کنند بروند گل بچینند و خانم من که کم سن و سال بود گفت بل بل بله و به اصطلاح هول شد آیت الله محلاتی گفت خانم چقدر هم هول هستند این آقای رجبی که جایی نمی روند.

مصاحبه با شهید


مصاحبه اختصاصی مرکز اسناد انقلاب اسلامی با حجه الاسلام والمسلمین شهید شیخ فضل الله محلاتی است که در سال 1361 ه انجام پذیرفته که متاسفانه به علت شهادت آن عالم مجاهد ناتمام مانده است .
مجله 15 خرداد، با تشکر از همکاری مرکز اسناد انقلاب اسلامی بخش نخست این مصاحبه را در لاین شماره به چاپ رسانیده است باشد که با این کار در راه روشن ساختن هرچه بیشتر گوشه هائی اززندگی پر افتخار آن شهید گامی برداشته باشد.
در شماره گذشته بخش نخست مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین شهید شیخ فضل الله محلاتی آورده شد. اکنون بخش دیگری از آن، در این شماره به چاپ می رسد. چنانکه در  شماره پیش خاطره نشان گردید: این مصاحبه از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال 1361 با آن شهید گرامی به طور اختصاصی انجام گرفته است.
شهید محلاتی خاطرات و مبارزات (2)
شما از اساتیدتان صحبت کردید، قدری بیشتر برایمان توضیح دهید .
مطول را خدمت آیت الله صدوقی و بیانش را نزد آیت الله منتظری خواندم . معانی را نزد آیت الله مطهری و یک مقدار هم خدمت آیت الله مشکینی خواندم. در مطول 4 استاد داشتم مقدار زیادی از شرح لمعه را نزد مرحوم آیت الله صدوقی و یک مقدار نیز نزد حاج اسدالله اصفهانی نورآبادی خواندم البته بعضی را اساتید متفرقه دیگر هم داشتم رسائل را نزد آقای سلطانی خواندم قدری از مکاسب را نزد آقای حائری و یک مقدار نیز نزد آقای سلطانی خواندم کفایه را قدری نزد آقای سلطانی و نیز مقداری از آن را نزد شیخ عبدالجواد اصفهانی و قدری نیز نزد مرحوم مجاهدی تبریزی خواندم این تقریباً درسهای سطح من بود البته کمی هم نزد آشیخ محمدعلی کرمانی خواندم منظومه را نزد آیت الله منتظری خواندم منظومه منطق را در خدمت آشیخ مهدی حائری بودم تفسیر را قدری نزد حاج میرزا ابوالفضل (زاهدی) رفتم و مقداری را نیز در درس تفسیر علامه طباطبائی شرکت کردم ، تا رسیدم به درس خارج ، خارج را دو سه سال به درس مرحوم آیت الله بروجردی رفتم، ولی اصولاً درس خارج را نزد امام خواندم. درس خارج من حدود 10 سال طول کشید که عمدتاً خدمت امام می رفتم، هم فقه اش را می رفتم و هم اصولش را چون ارتباط زیادی با امام داشتم از وجودشان استفاده می کردم و حتی بسیاری از کتاب های امام را در اخلاقیات، عرفان، و در زمینه های مختلف از جاهای دیگری تهیه میکردم و می خواندم. این جریان درس من بود سال 1339 واوایل سال 40 بود که به تهران آمدم البته در تهران هم درسم را ادامه دادم . مدتی به درسهای آقای خوانساری می رفتم همچنین صبح زود به درس آیت الله آملی می رفتم و در مدرسه مروی هم مباحثه داشتیم. آقای انواری و بعضی از دوستان دیگر هم بودند گاهی هم به درس آقای آشتیانی می رفتم البته اسفار را هم نزد آقای رفیعی خواندم . ایشان از قزوین به تهران می آمدند و عده ای بودیم که به درس اسفار ایشان می رفتیم آقای رضی شیرازی بود، آقای مهدوی بود، آقای جوادی بود و عده ای درس خصوصی هم در مدرسه مروی خدمت اقای مطهری داشتیم که بخشی از اسفار را نزد ایشان خواندیم. ایشان دروس اقتصادی هم تحت عنوان اقتصاد اسلامی می گفتند یادم هست مسائل ربا و مسائل دیگری که الان مطرح هست آقای مطهری در آنجا خصوصی بحث می کردند من بودم ، آقای شاهچراغی بود و دوسه نفر دیگر که آنجا بحث می کردیم در سطح نیز مدتی را با شهید قدوسی مباحثه می کردیم با آیت الله محمد تقی کشفی بروجردی و آقای شیخ مهدی قاضی و آقای سیدهاشم رسولی هم مباحثه می کردیم هم مباحثه های مختلفی داشتیم .
مثل اینکه درس خارج امم در ابتدا خصوصی بود و عده معدودی در آن شرکت داشتند آیا شما هم جزو آنها بودید؟
سال اولی که به قم رفتم 1324 - 1325 آیت الله بروجردی تازه وارد شده بودند امام جزو کسانی بودند که نسبت به حضور آیت الله بروجردی در قم مصر بودند. این را من بعداً از خودشان شنیدم پس از رحلت آیت الله بروجردی به مدت یک هفته خدمت ایشان در امامزاده قاسم بودیم ایشان اظهار می کردند نظر من که اصرار داشتم آیت الله بروجردی به قیم بیاید برای این بود که قبل از آمدن ایشان دو سه تا از آقایان نظیر آیت الله خوانساری ، آیت الله حجت و آیت الله صدر بودند، ولی یک شاخصی که قدرتی برای روحانیت محسوب شود وجود نداشت گذشته از اینها، آن جامعیتی که آیت الله بروجردی داشتند در بقیه نبود آقای بروجردی خیلی مدرس خوبی بودند که می توانستند مجتهد تربیت کنند این جنبه در ایشان خیلی قوی بود. جنبه دیگر این بود که ایشان به مسائل سیاسی خیلی آشنا بودند یک نکته دیگری هم امام نقل کردند فرمودند ایشان روحیه ای داشتند که می توانستند بر این زمامدارها حکومت کنند یکروز بختیار آمده بود آنجا (این را ایشان نقل کرد) علما هم ردیف نشسته بودند بختیار روی یک پله نشسته و پایش را دراز کرده بود مرحوم آیت الله بروجردی فرمودند: در محضر علما مودب بنشین ! امام فرمودند این روحیه در سایر آقایان به این صورت نبود و در مورد یکی از آقایان می گفتند ایشان اصلاً از یک پاسبان کناره گیری می کند چه برسد که بخواهد به یک دولتی حکومت کند و چون این روحیه در مرحوم آیت الله بروجردی بود من فشار آوردم ایشان از قدرتشان استفاده کنند تا حکومت اسلامی تشکیل شود تا بتوانیم رژیم را سرکوب و یا لااقل کنترل کنیم معل الاسف این کار نشد و اطراف ایشان را بعضی ها گرفته بودند و به هر حال از قدرت ایشان آنطور که باید و شاید به نفع اسلام و مسلمین استفاده نشد ایشان خودشان در درس آیت الله بروجردی شرکت می کردند و من ایشان را عصرها در مدرسه می دیدم فکر می کنم
شهید محلاتی : امام جزو کسانی بودند که نسبت به حضور آیت الله بروجردی در قم مصر بودند این را من بعداً از خودشان شنیدم ایشان اظهار می کردند نظر من که اصرار داشتم آیت الله بروجردی به قم بیاید برای این بود که قبل از آمدن ایشان یک شاخصی که قدرتی برای روحانیت محسوب شود وجود نداشت .
امام فرمودند: آیت الله بروجردی روحیه ای داشتند که می توانستند بر این زمامدارها حکومت  کنند
امام نقل می کرد: یک روز بختیار آمده بود آنجا (این را ایشان نقل کرد) علما هم ردیف نشسته بودند بختیار روی یک پله نشسته و پایش را دراز کرده بود مرحوم آیت الله بروجردی فرمودند: در محضر علما مودب بنشین !
شهید محلاتی : امام می فرمودند چون این روحیه در مرحوم آیت الله بروجردی بود من فشار آوردم ایشان از قدرتشان استفاده کنند تا حکومت اسلامی تشکیل شود، تا بتوانیم رژیم را سرکوب یا لااقل کنترل کنیم .
که این حضور نه بعنوان نیاز به درس آیت الله بروجردی  بلکه به عنوان حرمت نسبت به ایشان بود. بلافاصله بعد از درس آقای بروجردی یک درس خصوصی در حجره آقای مطهری داشتند تقریر درس آقای بروجردی و اشکالاتی که ایشان خودشان داشت یک درس خارجی خصوصی نیز داشتند عده ای به این درس می رفتند شهید مطهری آیت الله منتظری ، آشیخ عبدالجواد و این قبیل افراد.  ایشان درس اصول می گفتند یک درس هم ایشان داشتند منظومه صبح ها به یکی از حجرات مدرسه فیضیه تشریف می آوردند و آنها هم جمع زیادی شرکت می کردند یک درس خصوصی 4 یا 5 نفری هم در منزل داشتند درس عرفان، در این درس آقای مرتضی حائری ، آقارضا صدر، آقا شیخ عبدالجواد اصفهانی ، مرحوم شهید مطهری و آیت الله منتظری شرکت داشتند و غیر از اینها کسی اذن دخول نمی یافت و آن مسائل عرفانی که الان گاهی در کتابهای ایشان به چشم می خورد در آن درس خصوصی عنوان می شد من یکبار از آقای حائری پرسیدم که شما عرفان آموختید؟ ایشان گفت : من هرچه عرفان می دانم از آیت الله خمینی فرا گرفتم اما برای ایشان خیلی ها مزاحمت فراهم می کردند عده ای بودند که نمی خواستند رشد ایشان را ببینند و همچنین بدلیل مسائلی که درون حوزه بود عده ای که بعضی شان اهل آذربایجان بودند و حالا اسمشان را نمی آورم جوسازی هایی می کردند و اتهاماتی می زدند و بالاخره ایشان یک مرتبه تصمیم گرفت که تمام درسهای خصوصی شان را تعطیل کنند و درس عمومی فقه و اصول را شروع کنند درس خصوصی فلسفه و عرفان را تعطیل کردند و هر چه هم از ایشان خواهش کردیم دیگر قبول نکردند یک درس خصوصی عصرها در مسجد سلماسی می گفتند که بنده هم حضور داشتم از همان اول تا آن وقتی که بنده در قم بودم مدتی در مسجد محمدیه که در خیابان ارم نزدیک موزه است و حالا بزرگش کرده اند و بعد مسجد سلماسی و این اواخر در مسجد اعظم تدریس می کردند این کیفیت تدریس ایشان بود.
شهید محلاتی : امام به محلات که تشریف آورده بودند یک ماه رمضان راس ساعت 5 بعدازظهر می آمدند و در مسجد جامع می نشستند و مومنین هم می آمدند و ایشان برای آنها درس اخلاق می گفتند جاذبه ای که مرا به سوی امام کشاند همان درسهای اخلاقی بود که در سن 14 سالگی در مسجد جامع پای آن می نشستم.
امام از همان اول با بینش مصدق موافق نبودند این موضوع مسلم بود و به جبهه ملی بدبین بودندو به مرحوم آیت الله کاشانی علاقه داشتند و گاهی با مرحوم نواب هم به منزل ایشان می رفتند و بعضی موارد را می گفتند.
ایشان مثل اینکه یک درس اخلاقی می دادند که پلیس رضاخان هم مزاحم ایشان شده بود از این ماجرا چه اطلاعی دارید؟
این یکی از اتفاقات جالب است که شما به یاد من آوردید من در سالی که به قم آمدم ایشان درس اخلاق می دادند اصلاً از روز اولی که به قم آمدم ایشان درس اخلاق می دادند این قضیه یک سابقه ای داشت ایشان به محلات که تشریف آورده بودند یک ماه رمضان راس ساعت 5 بعدازظهر می آمدند و در مسجد جامع می نشستند و مومنین هم می آمدند و ایشن برای آنها درس اخلاق می گفتند. همان درسهای اخلاقی که کتاب اربعینش را خواندم و یک مقدار ش را هم استنساخ کردم جاذبه ای که مرا به سوی امام کشاند همان درسهای اخلاقی بود که ما در سن چهارده سالگی در مسجد جامع پای آن می نشستیم اصلاً مردم محلات هم از همان وقت به ایشان ارادت داشتند در قم هم عصرهای جمعه غروب به مدرسه فیضیه تشریف می آوردند و آن درس اخلاق را می گفتند واقعاً این درس اخلاق آنچنان انسان را نسبت به گناه بیمه می کرد و آنچنان در طلبه ها اثر می گذاشت که من یادم هست اگر مثلاً یک زنی از کناری می رفت ما از کنار دیگر راه می رفتیم که حتی نگاه همان به او نیفتند بیشتر هم آیات جهنم و اینها را بیان می کردند این درس اخلاق تا مدتی بود الان خصوصیات دقیق این درسها یادم نیست ولی به هر حال تا مدتی ادامه داشت این کیفیت درسهای امام بود.
در جریان حرکت اسلامی شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام و همچنین در جریان ملی شدن صنعت نفت نقش امام و نظر ایشان چه بود؟
عرض کنم که در آن زمان، خوب، ما جوان بودیم و خیلی نمی توانستم تحلیل سیاسی کنیم. امام هم با وجود مرجعیت آیت الله بروجردی هیچ وقت موضع گیری علنی نمی کردند یعنی مصلحت نمی دانستند و اگر آن موقع موضع گیری می کردند اصلاً شاید نمی گذاشتند در آن زمان ایشان به منزل آیت الله بروجردی می رفتند و در کارهای مهم آیت الله بروجردی با ایشان مشورت می کردند حتی در یک صفری که آیت الله بروجردی به مشهد مشرف شدند، آیت الله خمینی را بعنوان وکیلشان در قم قرار دادند البته بعدها این ارتباط هم قطع شد و دیگر در کارهای آیت الله بروجردی هم دخالت می کردند و در هیچ کاری اظهار نظر نمی کردند و می گفتند فایده ندارد و خودم مورد اتهام قرار می گیرم، تا آنجا که حتی نماز جماعت را قبول نکردند طوماری را برای آیت الله بروجردی امضا کردیم که با توجه به اینکه شما نمی توانید به نماز بیایید امر بفرمایید آیت الله خمینی به نماز بیایند طلبه ها می خواهند پشست سرایشان اقتدا کنند امام مرا خواستند و گفتند که این طومار را ندهید به من چکار دارید؟ من می خواهم درسم را بخوانم من یک طلبه هستم به هر حال نه جماعت قبول می کردند و نه در کارهای علنی اظهار نظر می کردند ولی همین قدر می دانم که امام از همان اول با بینش مصدق موافق نبودند این موضوع مسلم بود.و به جبهه های ملی بدبین بودند و به مرحوم آیت الله کاشانی علاقه داشتند و گاهی با مرحوم نواب هم به منزل ایشان می رفتند و بعضی موارد را می گفتند تا بوسیله ایشان به آیت الله بروجردی برسد، ولی من نظر صریحی از ایشان در مورد نواب صفوی و فدائیان اسلام نشنیدم که آیا اعلام موافقت می کنند و یا نکنند.
شما در آن زمان که با امام در ارتباط بودید به بینش و اندیشه ایشان چگونه پی بردید؟
من در آن زمانی که به درس ایشان می رفتم و با ایشان آشنا شده بودم پیش از همه وجهه اخلاقی و عرفانی ایشان جاذبه داشت و جنبه های سیاسی چندان برای ما مطرح نبود. در طول مدتی که امام برای ما درس می گفتند و انس ما با ایشان بیشتر شد بخصوص در قسمت اجتهاد و تقلید که مسائل حکومت اسلامی را تشریح کردند و وظایفی که برای ولی فقیه هست عنوان نمودند فهمیدیم که ایشان آن بینش را دارا بوده اند و این بینش از همان ابتدا در ایشان وجود داشت و همانطور که خودشان هم زمانی به من فرمودند نظرشان از آوردن آیت الله بروجردی به قم این بود که با رژیم مقابله بکند و من در آن زمان با بینش ایشان آشنا شدم و دریافتم که ایشان چنین بینشی دارند و در درسشان هم این مطلب را می فرمودند در جلسات خصوصی به شاه و به رژیم حمله می کردند و به طور کلی از این فکر که روحانی برای این ساخته نشده که تنها نماز جماعتی بخواند حمایت می کردند واین نوع بینش در ایشان مشهود بود. کتاب کشف الاسرار ایشان را که دیدم بیشتر متوجه شدیم ؟؟؟ این بینش را بیشتر در ایشان می دیدیم البته ما زودتر دریافتیم علتش هم این بود که من انسم با ایشان زیاد بود و یکی از وسیله های ارتباطی مرحوم حاج آقا مصطفی بودند که با ایشان بزرگ شدیم و در آن زمان ایشان هم سن و سال من و متولد 1309 بود امام تابستان که به محلات می آمدند حاج آقا مصطفی سیزده چهارده سالش بود من هم سیزده چهارده ساله بودم م با هم به بازی و باغ و گردش می رفتیم و از همان زمان با آقا مصطفی آشنا شدیم قم هم که بودیم این آشنایی باعث شد که ما بتوانیم به منزل ایشان آمد وشد بیشتر داشته باشیم و انس بیشتری با ایشان پیدا کنیم . پدر زن من مرحوم آیت الله شهیدی از دوستان امام بود و در محلات هم که بودند امام بیشتر می آمدند منزل ایشان ارتباط خانوادگی هم داشتیم در نتیجه انس زیاد من به ایشان علاقه من روز به روز به ایشان بیشتر می شد و به روحیات و افکار ایشان بیشتر آشنا می شدم و این افکار و بینش را حدود 30 سال است که در ایشان سراغ دارم و از همان زمان که ایشان را شناختم با همان بینش و فکر بودند.
در این مدتی که با امام در ارتباط بودید از ویژگیهای اخلاقی از معنویات و بطور کلی از روحیه روحانی ایشان چه چیزهایی به یاد دارید؟
آنچه که برای ما و برای همه در درجه اول اهمیت و جذابیت قرار داشت معنویت امام بود در محلات که بودیم قبل از اینکه مکلف شوم پدر خانمم مرحوم آیت الله شهیدی از شباهت خصوصیات روحی ایشان با امام جواد نقل می کرد ما قبل از انس با ایشان این روحیات را در مورد ایشان شنیده بودیم امام در زمان جوانی یک طلبه خشکی نبود که همیشه مثلاً روزه بگیرد و ذکر بگوید و نخندد و تفریح نکند تفریح هم داشت تفریحاتی نظیر اینکه شبهای پنجشنبه دور هم جمع شوند و یک طاس کبابی درست کنند یا در مدرسه یک کته ای درست کنند ولی از همان اول جوانی نقل می کنند که ایشان نماز شبش ترک نشده بود تهجد ایشان ترک نشده بود از آن اول جوانی مقید بودند غیبت نکنند حتی ما شاگردهای ایشان وقتی نزد ایشان می نشستیم جرات نمی کردیم از کسی حرف بیاوریم زیرا ایشان با یک نگاه تند در همان کلمه اول ما را ساکت می کرد و ایشان در این موارد یک رعب خاصی داشتند امام به چند چیز مقید بودند نماز جماعت اول وقت ، تهجد ، غیبت نکردن، حتی در زمان جوانی آنوقت که هنوز عیال هم نداشتند دوستان ایشان می گفتند که حتی از گناه صغیر اجتناب می کردند. اینطور ایشان منزه و پاک بودند بعد ایشان با عرفان آشنا شدند و استادشان در این زمینه مرحوم شهاب علی بود که گاهی در این اربیعنشان و کتابهایشان در مورد مرحوم استادشان نقل می کند شیخ عارف روحی له الفدا  ایشان با آن مسائل عرفانی که آشنا شدند دیگر انس خاصی با خدا داشتند تضرع و زاری و انس با خدا در درسشان هم مفید بودند که درسشان را مطالعه کنند، بنویسند و یک برنامه منظمی در درس و بحثشان داشتند. به هر حال هرگز عمرشان را
در طول مدتی که امام برای ما درس می گفتند انس ما با ایشان بیشتر شد، بخصوص در قسمت اجتهاد و تقلید که مسائل حکومت اسلامی را تشریح کردند و وظایفی که برای ولی فقیه هست عنوان نمودند دریافتیم که ایشان آن بینش را دارا بوده اند و این بینش از همان ابتدا در ایشان وجود داشت.
شهید محلاتی : همانطور که زمانی امام به من فرمودند: نظرشان از آوردن آیت الله بروجردی به قم این بود که با رژیم مقابله بکند و من در آن زمان با بینش ایشان آشنا شدم و دریافتم که ایشان چنین بینشی دارند و در درسشان هم این مطلب را می فرمودند.
به بطالت نگذراندند تابستان که می شد ایشان تمام درسهایشان را می نوشتند هر روز می نوشتند یعنی حتی رساله های ایشان مثلاً کتاب وسیله را ایشان در همان تابستانها در محلات حاشیه کردند و کتاب وسیله مرحوم حاج سید ابوالحسن را حاشیه کردند. آنچه که ما از تاریخ زندگی ایشان سراغ داریم این است که یک انسان منظمی بودند زمان نماز و نیایش شان مشخص بود زمان تهذیبشان مشخص بود تهجدشان مشخص بود . مرحوم حاج آقا مصطفی نقل می کرد که وقتی ایشان عیال گرفتند خوب معمولاً آدم وقتی تازه زن می گیرد قدری از اشتغالات معمولی دور می شود، از کتاب و مطالعه و ایشان می گفت، غروب پس از نماز جماعت می آمدند، شام می خوردند و می خوابیدند از آنطرف آخرهای شب بلند می شدند نماز شب و تهجد و مطالعاتشان را دنبال می کردند یک برنامه ای تنظیم کرده بودند که هم خانواده ناراحت نشود و هم به تهجدشان و به مطالعاتشان برسند خیلی آدم منظمی بودند امام در بسیاری مسائل مقید بودند تا آنجا که یک قران از سهم امام مصرف نمی کردند یک زمینی داشتند مشترک که از پدرشان به ارث رسیده بود و دست برادر بزرگشان آقای پسندیده بود و این زمین در ماه یک درامدی داشت و از همان درآمد ایشان زندگیش را مرتب می کرد به نحوی که با همان درامد تطبیق بکند و لذا ایشان هیچ وقت از سهم امام استفاده نکردند تا وقتی که مجتهد شدند و صاحب رساله و این هم از امتیازاتی بود که ایشان داشتند .
بدنبال آغاز نهضت امام نقش شما و خاطرات شما در این زمینه چه بوده است؟
بعد از مرحوم آیت الله بروجردی من از نظر تقلید و احتیاط به ایشان رجوع کردم و دائم با ایشان انس داشتم دراینجا یک نکته یادم آمد بگویم بعد از مرحوم آیت الله بروجردی که عده ای شروع کردند به مرجع تراشی، ایشان از خانه بیرون نیامد و رساله شان هم هنوز چاپ نشده بود. در مجالس شرکت نمی کردند، با اینکه در روزنامه ها عکس ایشان بود ولیکن اصلا ً نمی خواستند که در وادی این مرجع تراشی و این مسائل داخل باشند خودشان را کنار می کشیدند تا اینکه در یک مجلس که ایشان شرکت کرده بودند ما طلبه ها نیز به آنجا رفتیم و یادم هست که آقای مولایی به ایشان گفت ما رساله شما را می خواهیم و مفلد شما هستیم بالاخره رساله ایشان را گرفتند و طلبه ها با پول خودشان آن را چاپ کردند. یک خاطره دیگر بیادم هست من مبلغی را تحت عناوینی از جایی بعنوان سهم امام گرفتم و بردم خدمت ایشان و پول را به ایشان دادم اول ایشان یک مقداری مرا نصیحت کردند و فرمودند: ایت الله بروجردی که رفته فکر نکنید که آیت الله بروجردی رازق ما بوده یا آشیخ عبدالکریم رازق ما بوده رازق ما خداست. شما باید عزت روحانیت را حفظ کنید. یک وقت فکر نکنند روحانی محتاج است. عزت روحانیت را حفظ کنید نباید کوچکترین جمله ای که در آن نقص روحانیت باشد بگویید. شما دراین موضع گیری ها برای مرجع تراشی حق ندارید یک کلمه از من حمایت کنید یا غیبتی از آقای دیگری بکنید شما وظایفتان را باید خوب انجام دهید. به درد مردم برسید مبارزه کنید. نکته ای را که ایشان همواره به آن توجه می دادند این بود که بعضی ها بعد از مرحوم آیت الله بروجردی می خواهند میان روحانیت شکاف ایجاد کنند و آن نقشه هایی را که شاید با ملاحظه حضور ایشان انجام نمی دادند می خواهند انجام دهند لذا می فرمودند ما باید مواظب انجام وظیفه مان باشیم به هرحال بعد از نصیحت های زیاد ایشان پول را در محضرشان گذاشتم ایشان عنوان نمود که این پول سهم امام است نه مال من است نه مال شما به مسجد بدهید خودتان هم هرچه نیاز دارید بردارید من گفتم آقا من هیچ نیازی ندارم الان نیاز شما برای طلبه ها و دیگر امور بیشتر است و از ایشان خواستم که اگر اجازه بدهند من همانطور که مورد نظر ایشان است در گرفتن سهم امام عمل کنم ایشان به خط مبارک خودشان همان روز اجازه برای من صادر کردند آن اجازه را هنگامی که ساواک به خانه ام ریخت برد و فکر می کنم الان در پرونده من موجود باشد. امام از همان زمان در فکر این بود که روحانیت منجم باشد و انتظار حمله دستگاه علیه روحانیت و اسلام را هم داشتند تااینکه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد و ایشان در مبارزه پیشقدم شدند در این لایحه سه مسئله وجود داشت یکی اینکه قسم به قرآن لازم نیست یکی مسلمان بودن لازم نیست، یکی هم مسئله زنها بود. امام آقایان را همان روز جمع کردند و گفتند ما باید متحد شویم و مقابله کنیم اول یک تلگراف به خودشاه زدند که در آنروز آن تلگراف خودش بزرگترین مبارزه بود اگر کسی می خواست شاه را مخاطب قرار دهد دو ساعت القاب برایش ذکر می کرد اما امام یک تلگراف که خلاصه آن هم تند بود ارسال نمود. این حرکت خیلی صدا کرد و شاه از چهار تلگراف که به او شده بود جواب سه تلگراف را داد ولی جواب تلگراف ایشان را نداد یک تلگراف و یک نامه هم برای اسدالله اعلم فرستادند و باید بگویم آن تلگراف را به من دادند و من کارم دیگر از همان موقع شروع شد که رابط بین ایشان بودم و آقایان قم. در این مبارزه نوعاً اعلامیه ها را از ایشان می گرفتم و به تهران می آوردم در تهران یک ارگان مخفی داشتیم که در راسش مرحوم حاج حسین آقا مصدقی در بازار کاغذ فروش ها بود ایشان با چاپخانه ها در ارتباط بودند من اعلامیه ها را می آوردم وبه حاج آقا حسین مصدقی می دادم و آقای مصدقی هم می برد به زیر چاپ بعضی اوقات شب تا صبح در چاپخانه بودیم یک شب هم همان اعلامیه های خطاب به اسدالله علم را چاپ می کردیم یادم هست که پلیس آمد و چاپخانه چی فوراً ابراز به جان ماشین چاپ افتاد که من بدبختم من باید فردا کار بکنم و ماشینم خراب است دارم ماشینم را درست می کنم مامورآمد و نگاه کرد و در را بست و برگشت درب را باز ازپشت قفل کردیم و شروع کردیم به چاپ کردن آن اعلامیه دوم امام که پس از توزیع خیلی صدا کرد. در آنوقت امام پول نداشت ما هم یک طلبه ای بیش نبودیم ما با حاج حسین آقا مصدقی یک هزار تایی دو هزارتایی اعلامیه چاپ می کردیم اعلامیه دوم امام که از چاپ درآمد یک عده جوان که اینها بعداً هسته هیئت موتلفه را تشکیل دادند پیدا شدند. البته اینها از قبل بودند ولی این اعلامیه دوم امام باعث شد که اینها همدیگر را پیدا کنند مرحوم حاج مهدی عراقی، آقای عسگر اولادی، مرحوم حاج صادق اسلامی و نظیر اینها ، اینها که دوستان مرحوم نواب بودند وقتی دیدند یک فریادی از یک نفر برخاست که بوی همان حرفها را می دهد و همان راه است فوری جمع شدند. اعلامیه ها تکثیر شد و مبارزه اوج گرفت .
با تشکر از حضور شما در این مرکز خواهشمند است خاطرات خود را از دوران جوانی و نوجوانی باز گو کنید.
من در شهر محلات در خانواده ای کاسب متولد شدم پدر و مادرم بیسواد بودند روی جو فرهنگی ای که در آن موقع وجود داشت نمی گذاشتند که بچه ها به مدارس دولتی بروند من در سن 6 سالگی به مدرسه ای به نام مدرسه میرزا که در واقع ؟؟؟بود رفتم البته مدیر این مکتب آدم خوب و باسواد و با ایمانی بود و بچه ها را خیلی خوب و با روش اسلامی تربیت می کرد. از لحاظ تعلیم قرآن و معارف اسلامی و عمومی نیز در حد همان مدارس یاد می داد پس از آنکه 6 کلاس درس خواندم پدرم چون خواندن و نوشتن دانست میل داشت که در کنارش کار کنم و دفتر و دستکی که نیاز داشت برایش بنویسم. من هم درس می خواندم و هم به پدر و مادرم کمک می کردم به مغازه و به باغ و صحرا می رفتم ولی خودم میل داشتم که درسم را ادامه دهم لیکن به مدارس دولتی راه نداشتم معمولاً در هر محیطی انسان وقتی یک چهره های متدین و وارسته ای را می بیند به آنجا علاقمند می شود و کشش و جاذبه آنها انسان را به آن سمت جذب می کند در محلات که شهری مذهبی بود تابستانها عده از مراجع تقلید می آمدند مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری سالهای بسیار تابستانها تشریف می آوردند طلبه های زیادی هر تابستان می آمدند در این شرایط ناگهان عشق و علاقه ای بر من متولی شد که بروم طلبه شوم پدرم مخالف بود و من در کتابهای دعا جستجو می کردم که ببینم چه عبادتی موجب می شود که انسان حاجتش برآورده شود.  یادم هست که در یک سال عمل ام داود را بجا آوردم سه روز ، روزه ماه رجب با همان اعمال خاص و حاجتم این بود که پدرم راضی شود تا من طلبه شوم بالاخره روی همین عشق به طلبگی یکی دو سال در همانجا پیش اهل علم درس می خواندم و در ضمن به پدر و مادرم کمک می کردم.
مقدمات و قدری از سیوطی و حاشیه را نزد مرحوم آیت الله شهیدی و بعضی علما محلات خواندم بعد مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری به آنجا تشریف آورند نزد ایشان رفتم و با گریه و زاری گفتم که می خواهم طلبه شوم و پدرم راضی نمی شود ایشان عموی مرا خواست و به وی گفت که شما پدر ایشان را راضی کنید و من هم سرپرستی می کنم. عموی من حاج محمد حسن با پدرم در مغازه شریک بودند عمویم سواد داشت و بخشی از سرپرستی ما نیز به عهده اوبود به هر حال عمویم از پدرم را راضی کرد و من در سال 1324 عازم قم شدم.
دوران طلبگی چگونه گذاشت ؟
تازه چند ماهی از ورود آیت الله بروجردی به قم نگذشته بود که من در آنجا مشغول تحصیل شدم و یادم هست که حاشیه سیوطی را دوباره شروع کردم حاشیه را نزد مرحوم تهرانی خواندم و سیوطی را نزد آشیخ عباس علی که الان در خرم آباد است تا رسیدیم به مغنی این کتاب را نزد آشیخ علی پناه به اتفاق چند تن دیگر خواندم  به هر صورت در قم مشغول تحصیل شدم در این ایام سرپرست واقعی من مرحوم آیت الله محمد تقی خوانساری بود و به منزل ایشان رفت و آمد داشتم وایشان مشکلاتم را حل می کردند ایشان دارای روحیه ای فداکار و مبارز بود و در جنگ عراق و انگلستان به همراه مرحوم آیت الله کاشانی زمان میرزای شیرازی شرکت کرده بود به هر حال مرد بسیار با تقوایی بود. در آن سالی که متفقین در ایران بودند هیچ یک از علما حاضر نشدند نماز استسقا بخوانند ولی ایشان اعلام نماز برای طلب باران کردند بعد هم در مصلی نماز خواند و در نتیجه باران آمد اجمالاً مرد با تقوا و شجاعی بود به مبارزه هم معتقد بود در نتیجه من این روح مبارزه را در درجه اول از ایشان گرفتم.
همگامی با فدائیان اسلام را آغاز مبارزه تان را تشریح بفرمائید؟
یکی دوسال که قم بودم و منزل آسید محمدتقی خوانساری آمد و شد داشتم با مرحوم نواب صفوی آشنا شدم انس من با او و یارانش باعث شد که روحیه مبارزه در من بوجود بیاید مرحوم نواب نفس عجیبی داشت که با هر کسی انس پیدا می کرد در او یک حالت روحی خاصی پدید می آمد علاه بر اینکه از نظر تقوا و از نظر انس با خدا بر خیلی ها موثر بود اشخاص را خیلی تشجیع می کرد و جاذبه داشت روی همین جاذبه مرا هم به خودش جذب کرد و من چند سالی با فدائیان اسلام همکاری می کردم و در کنار درسی که می خواندم مبارزه را هم شروع کردم. اولین برنامه مبارزه من که همگام با فدائیان اسلام بود مسئله مبارزه با جنازه رضاخان بود که یک عده ای از مصر می آوردند برای اینکه در ایران دفن کنند این ماجرا زمان نخست وزیری منصورالملک بود پس از کشته شدن پدر حسنعلی منصورشاه نه تنها می خواست خودش حکومت کند بلکه می خواست پدرش را و افکار پدرش را هم زنده کند بنابراین فدائیان اسلام به مقابله برخواستند و طبق جلساتی که محرمانه داشتیم تصمیم گرفتیم که فجایع رضا شاه در مدرسه فیضیه بیان شود قرار شد غسل شهادت بکنیم نفرات تعیین شده به ترتیب عبارت بودند از : سید هاشم حسینی که قرار شد او اول برود روی سنگ مدرسه فیضیه بایستد و صحبت بکند یک اعلامیه مجملی هم در قم پخش شد به این مضمون: در ساعت پنج بعدازظهر فردا خورشید روحانیت نوربخشی می کند حقایقی که تاکنون گفته نشده است گفته خواهد شد و از این چیزها یک اعلامیه کلی که مردم بیایند ببینند چه خبره؟ هیچ کس نمی دانست مسئله چه می شود و چه کسی می خواهد صحبت کند آنروز را همگی روزه گرفتیم نفر اول سید هاشم بود بعد یادم هست که چند نفر دیگر بودند و من هم پنجم ، ششم بودم  سنم شاید 18 سال بود سر ساعت پنج که شد او رفت روی سنگ ایستاد و شروع کرد به بیان کردن فجایع رضا شاه که یک عده ای هم سروصدا کردند متولی آن وقت آمد که جلوی ایشان را بگیرد ولی مطلب روشن بود که چه می خواهند بگویند و مبارزه شروع شد. هر روز در مدرسه فیضیه یک نفر صحبت می کرد و طلبه ها جمع می شدند کار به جایی رسید که با تهدیدی که کردیم از معمین حتی یک نفر حاضر نشد در خیابان باشد اعلام کردیم روزی که می خواهند جنازه را بیاورند اگر آنروز کسی در خیابان حاضر شود نابودش می کنند بنابراین حتی یک معمم حضور پیدا نکرد و اینها ناچار چند نفر از کفش کنهای صحن را که ریش داشتند به سرشان عمامه گذاشتند و بعنوان روحانی همراه جنازه آوردند که بگویند روحانیون هم آمدند خیلی آبروریزی شد برای او فاتحه گرفته بودند و از طرف دولتی ها یک نفر رفت سخنرانی کرد فوری عمامه اش را برداشتند و کتکش زدند و مخصوصاً از حوزه بیرونش کردند در باری چی ها از دیوار آمدند و از دست طلبه ها نجاتش دادند بعد مرا و رفقایم را دنبال کردند هر جا که می رفتیم مامورین آگاهی قم دنبال ما بودند و پرونده سیاسی من اولین برگه اش از همانجا شروع شد به دنبال این ماجرا جریانات دیگری نیز وجود آمد مسئله بعدی این بود که پس از جنابات در فلسطین اشغالی و دیریاسین اسرائیلی ها موجودیتشان را اعلام کردند و انگلیس ها هم حمایت کردند آمریکا در آن زمان مثل حالا اینطور مداخله نداشت آنها فلسطینی ها را قتل عام کردند و جریانش به دنیا و سازمان ملل کشیده شد آنها زنده افراد را در چاه ریختند و گزارشش به همه دنیا رسید اما از ایران صدایی در نمی آمد و حکومت ایران واکنش نشان نمی داد.
درآن زمان ساعد مراغه ای نخست وزیر و همه کاره شاه بود تنها گروهی که در این دوران مخالفت و مبارزه را بر علیه حکومت شروع کردند فدائیان اسلام بودند و از قم هم شروع کردند. مرحوم نواب در یک بعد ازظهر در مدرسه فیضیه سخنرانی کرد و گفت : اگر می خواهیم اسرائیل را ساقط کنیم باید از تهران شروع کنیم، یعنی باید اول رژیم پهلوی را از بین ببریم تا بتوانیم با اسرائیل بجنگیم ای کاش نوار سخنرانی آن روز او موجود بود تا بعد از 34 ، 35 سال صحت گفتار او را در می یافتیم چه اکنون می بینیم که تنها مانع نابودی اسرائیل حکومتهای وابسته به بیگانه هستند و گرنه نابودی اسرائیل برای ملتهای مسلمان کار چندان دشواری نیست. یادم هست در جمله ای می گفت : رژیم شاهنشاهی یعنی مرکز فحشا ایران خلاصه مدرسه فیضیه که بیرون آمد او را گرفتند یارانش را هم تعقیب کردند ولی ما با سروصدا و تظاهرات طلبه ها را جمع کردیم و با طلبه های جوان رفتیم به منزل مرحوم آیت الله خوانساری و گفتیم که ما می خواهیم برویم به کمک فلسطینی هاو به جنگ اسرائیل و یادم هست که آنجا دفتر آوردم و شروع کردیم به اسم نویسی که برویم به جنگ آنها ولی خوب صدایمان به جایی نرسید و ما را دستگیر کردند و زدند و تعقیب کردند این بود جریان کارما . باز به تناسب ارتباط فدائیان اسلام من با مرحوم آیت الله کاشانی آشنا شدم ایشان به لبنان تبعید شده بودند با آن عظمت از تبعید که بازگشت خودم را به ایشان معرفی کردم آن موقع درسم را می خواندم و بخصوص پنج شنبه و جمعه می رفتم تهران یا در خانه های مخفی با مرحوم نواب و یا منزل مرحوم آیت الله کاشانی بودم مکرر از طرف مرحوم آیت الله کاشانی برای تبلیغ به شهرستان ها اعزام شدم جریان ملی شدن نفت و مبارزه با دستگاه بعد از کشتن رزم آرا اوج گرفت و منتهی شد به تشکیل حکومت دکتر مصدق و ایشان نخست وزیر شد در جریان 30 تیر سبزوار بودم که ناچار شدم  فرار کنم می خواستند مرا بکشند بعد آمدم مشهد مدتی مشهد بودم آنجا هم تظاهرات می کردیم در جریان انتخابات دوره هفده بود که روابط آیت الله کاشانی با مصدق هنوز خوب بود به آذربایجان رفتم و چهار ماه در
آذربایجان ماندم و به عنوان نماینده از طرف ایشان مامور شدم در انتخابات شرکت کنم ابن مقلد مرحوم سید محمد تقی خوانساری بودم و ایشان اعلامیه داد که در انتخابات شرکت کنید از مرجعمان مجوز شرعی داشتم من آنجا هم منبر می رفتم و هم درباره انتخابات و مسائل مربوط به آن مبارزه می کردم هفده روز یا بیشتر در آن مسجد جامع تبریز من به زبان فارسی سخنرانی کردم و یکی از آقایان هم به نام موسوی به زبان ترکی و از رادیو پخش می شد .
را وادار می کردند باینکه یک کاری به نفع شاه انجام بدهد و ما مانع می شدیم اینها مامور ایجاد اختلاف بودند و بعد فهمیدیم که اینها اصلاً برای بوجود آوردن مقدمات کودتای 28 مرداد و آمدن زاهدی جلسات محرمانه ای با شاه داشتند و مرحوم آیت الله کاشانی در آن نامه اخیری که به مصدق نوشت خطر کودتا را پیش بینی کرد ولی خیلی از اطرافیانش عامل شاه بودند و آدمهایی بودند که از نظر اخلاقی هم موازین شرعی را چندان مراعات نمی کردند کما اینکه بعداً ماهیتشان برای ملت ایران روشن شد که چه آدمهای کثیفی بودند ولی خوب پیرامون ایشان آدمهای با تقوای روحانی و خوب هم بودند خودش هم یک آدم پاکی بود خیلی هم مرحوم آیت الله کاشانی را اذیتش کردند من حالا دوتا نکته تاریخی داشتم در اینجا از امام که یادم هست من و آیت الله کاشانی به امام خیلی معتقد بودیم از زمان بیماری آیت الله کاشانی دو مورد یادم هست یک مورد مربوط به همان قبل از 28 مرداد که همین جبهه ملی نسبت به مساحت مقدس آیت الله کاشانی خیلی بد عمل کردند و روزنامه هایی مثل روزنامه شورش بود مال کریم پور که خیلی بد می گفت و جسارت می کرد این روزهای آخر عکس ایشان را به گردن سگی انداخته بودند و توی خیابانها گردانده بودند امام تهران منزل ابوالزوجه شان آیت الله ثقفی تشریف داشتند و در پامنار بودند این خیر را که به ایشان دادند فرمودند دیگر خدا صبر نخواهد کرد چندی بعد دوران جبهه ملی سپری شد و بدتر از آنها سرکار آمدند این یک قصه بود. قصه دوم این است که وقتی آیت الله کاشانی بیمار بود و در یک خانه ای در دزاشیب استراحت می کردند امام در تهران بودند من با ماشین یکی از رفقا رفتیم امام را سوار کردیم بردیم دیدن مرحوم آیت الله کاشانی وقتی رفتیم ایشان رو تختخواب خوابیده بود امام پای تخت نشستند دست مرحوم آیت الله کاشانی را گرفتند آستینشان را بالا زدند و این دست را مدتی نگه داشته و دعا می خواندند بر آیت الله کاشانی آیت الله کاشانی به همان لهجه خودشان خطاب به امام فرمودند که می دانید که اهل تملق نیستم به جدم قسم شما خیرالموجودین هستید و امیر ملت هستید شما را در بین مراجع از همه بهتر می دانم و این اعتقاد من است خلاصه قریب به این مضمون مرحوم آیت الله کاشانی مطالبی بیان فرمودند امام خیلی به ایشان علاقمند بودند.
مرحوم نواب در یک بعدازظهر در مدرسه فیضیه سخنرانی کرد و گفت اگر می خواهیم اسرائیل را ساقط کنیم باید از تهران شروع کنیم یعنی باید اول رژیم پهلوی را از بین ببریم تا بتوانیم با اسرائیل بجنگیم .
مرحوم نواب نفس عجیبی داشت که با هرکسی انس پیدا می کرد در او یک حالت روحی عجیبی پدید می آمد. شاه نه تنها می خواست خودش حکومت کند بلکه می خواست پدرش را و افکارپدرش را هم زنده کند بنابراین فدائیان اسلام به مقابله برخاستند.
ایشان هم به امام خیلی علاقه مند بودند به هر صورت ما زمان اختلاف جزو جناح مرحوم آیت الله کاشانی بودیم همه جزئیات دوران مبارزه یادم نیست چه جریاناتی و چه اوضاهی بود.
جریان حمله مامورین شهربانی به طلاب قم که عده ای را مجروح کرده بودند در چه رابطه ای بود توضیح بفرمائید؟
به این بار یک مورد بود که خودم هم در جریان بودم و الان به یادم آمد در آن موقع مرحوم آیت الله بروجردی با این تیپ ملی گراها مخالف بودند و از این موقعیت افرادی سو استفاده می کردند یک آقایی به نام سیدعلی اکبر برقعی بود که ایشان به نظر من مشاعرش هم خوب کار نمی کرد با اینکه کتاب زیاد داشت با این همه با چپی ها روزنامه مردم را چاپ می کردند و شعار می دادند علیه روحانیت این سید علی اکبر رقعی را نوده ای ها طرفدارش بودند و از طرف دولت هم آزادی داشت این فرد آمد و رفت به کنفرانس صلح وین در موقع مراجعت توده ایها و چپی ها و ملی گراهای آنروز به استقبالش رفتند و یکسره آوردنش توی حرم و وارد حرم که شدند شروع کردند به تظاهرات و چند نفری شعار علیه مرحوم آیت الله بروجردی دادند علیه قرآن دادند علیه اسلام دادند حالا آنها مامور بودند یا غیره  ما نمی دانیم ولی اینکار باعث شد که احساسات مردم بر انگیخته  شود و در آن زمان من یکی از آنهایی بودم که رفته بودم بالای دیوار همین جلوی صحن و سخنرانی کردم مرحوم تربتی هم سخنرانی کرد بعد هم جلوی در فرمانداری با یک سخنرانی مردم را تحریک کردیم که این در خلال برخورد با شهربانی بود و روز قبلش هم یک نفر کشته شده بود که بردند برای دفن و عده ای هم مجروح شدند البته یک نفر به نام سرتیپ مدبر از طرف دولت مصدق برای رسیدگی به این مسئله آمد و جاهایی را برای کشف جنازه ها بررسی کردند و یادم هست همان وقت من سردسته  این جمعیت بودم و رفتیم منزل آیت الله بروجردی و چندتا از مخبرین هم از تهران آمدند و یک مصاحبه ای هم از من در روزنامه ... آن موقع که الان شاید بعضی ها داشته باشند چاپ شد وقتی رفتیم پیش مرحوم آیت الله بروجردی ایشان فرمودند بروید پیش آقای خمینی بروید پیش ایشان من اینها را بردم منزل آیت الله خمینی و در آنجا ایشان مسائلی را مطرح کردند که این قصه باید رسیدگی شود و بعد هم من مصاحبه مفصلی کردم به هر حال چند روز تظاهرات بود و همان موقع سیدعلی اکبر برقعی را هم به یزد تبعید کردند و همین قضیه بظاهر باعث شد که مصدق یک تصویبی را گذراند چون اختیار قانون گذاری را هم خودش گرفته بود او یک آدم دیکتاتوری بود و برای هیچ کس شخصیت قائل نبود هم قانونگذار بود  و هم مجری یک ماده ای را گذراند که هر کس توهین به مرجع تقلید بکند بدون شکایت شاکی خصوصی از 6 ماه تا 3 سال زندان دارد که این ماده در قانون مجازات عمومی هنوز هست و فسخ نشده البته هم جزئیات این جریان یادم نیست .
در جریان حمله به فدائیان اسلام جریانش چه بود و به چه انگیزه های بود و چه کسانی در این رابطه دخالت داشتند؟ در کجا؟ در قم یا تهران ؟ در مدرسه فیضیه  
در آن جریان که به فدائیان اسلام حمله شد و دنبال این جریانات همین طور ادامه پیدا کرد تا قم از همان جریان که از جنازه رضاشاه شروع شد همین طور اینها مبارزه را ادامه دادند و هر روز تظاهرات بود تا اینکه رفتند و ذهن آیت الله بروجردی را مشوب کردند و گفتند اینها اخلالگرند با اینکه قصد ایشان بهم زدن حوزه نبود چون اینها معتقد بودند که یک آخوند یک روحانی فقط باید درس بخواند و سهم امام بگیرد و زندگی اش را اداره بکند و عبایش را سرش بکشد و بیاید و برود بلکه معتقد بودند. باید به امور مسلمانها رسیدگی کرد در حالی که کشور فلسطین به دست بهبود اشتغال شده در حالی که رژیم شاه دیکتاتوری و این همه خیانت می کند، در این شرایط نباید که روحانیت ساکت باشد. هر روز این تظاهرات ادامه داشت و وقتی که چند نفر را می گرفتند و تبعید می کردند اینها به حمایت از آن تبعیدی ها باز تظاهرات می کردند به هر حال ذهن مرحوم آیت الله بروجردی را مشوب کردند که اینها می خواهند حوزه را به هم بزنند البته یک عده هم پیرامون آیت الله بروجردی بودند. آدم خوب، ملا، مجتهد هم پیرامون ایشان زیاد بودند ولی چند نفری هم دور ایشان بودند که بی ارتباط با دستگاه هم نبودند و ما با اینها مقابله می کردیم اینها رفتند و ذهن ایشان را مشوب کردند و ایشان  یکروز در درس گفتند اینها می خواهند حوزه را بهم بزنند و چه بکنند و غیره  خلاصه این موضوع موجب شد همانهایی که ذهن ایشان را آشفته کرده بودند یک عده را مامور کردند برای سرکوبی و اینها یک شب را برای این امر در نظر گرفتند همان شب یک اعلامیه در بین علما و مرحوم آیت الله خوانساری در مدرسه فیضیه پخش شده بود. افراد مامور سرکوبی بعد از نماز حمله کردند و عده ای را کتک مفصلی زدند از جمله این عده آسید هاشم حسینی و مرحوم واحدی بود و عده ای دیگر که اینها را با چماق کتک زدند من کاره ای نبودم منتهی چند تا از این طلبه های همشهری مرا به گونه ای که آنها متوجه نشوند فوراً بردند توی حجره اراکیها یک حجره ای که وقتی از پله های مدرسه فیضیه می آیید پایین دست چپ می رفت آنجا در را از بیرون قفل کردند و کلیدش را برداشتند که من به چنگال آنها نیفتم آخر شب شد همه هنوز توجهشان به سخنرانی بود در را باز کردند و من عبا را به سرکشیدم و از پله ها رفتم به داخل صحن و فرار کردم به سمت منزل مرحوم آقای رسولی پدر آقا هاشم و شب آنجا ماندم خیال کردم فردا فیضیه تمام می شود و صبح وقتی می خواستم وارد حجره ام در مدرسه فیضیه شودم دیدم که خیر قضیه هنوز تمام نشده و دانه دانه افرادی را که با فدائیان اسلام همکاری داشته اند دارند کتک می زنند و از قم می خواهند بیرون کنند یکی از آن افراد خود من بودم که البته مرا کتک نزدند ولی گفتند که باید اثاثت را برداری و از قم بیرون بروی. اثاث ما را بیرون ریختند و ما تا یک سال حق اینکه داخل مدرسه فیضیه برویم نداشتیم یک جوی درست کرده بودند که طلبه ای جرات نمی کرد با ما حرف بزند مبادا که شهریه اش قطع شود و ما یک سال را با این شرایط اختناق آمیز داخلی گذراندیم بسیاری از برادران ما به تهران رفتند ولی من استقامت کردم و در یک اتاق تنها ماندم در حالی که کسی حاضر نبود با من صحبت کند مگر بصورت پنهانی یادم است مرحوم سلطانی و آقا مصطفی استاد من بودند و پیش اینها درس می خواندم اینها رفتند نزد آقای بروجردی و گفتند ایشان هم درس می خواند و هم تبلیغ می کند و چنین و چنان آن وقت ایشان مرا خواست و خوب آن وقت ایشان مرجع تقلید بود عذر خواهی نمی شود اسمش را گذاشت به هر صورت پولی به من دادند و دلجوئی و محبت کردند شهریه مرا قطع کرده بودند دستور دادند شهریه را به من مسترد کردند و دیگر من مورد لطف ایشان بودم تا آخر که من با اجازه ایشان به تهران آمدم و ایشان چیزی راجع به آمدن من به تهران مرقوم فرمودند به هر حال یک چنین محیطی برای فدائیان اسلام بود وقتی بعد از کودتای 28 مرداد جوی بوجود آمد که البته من در آن جریانات مداخله ای نداشتم والا مرا هم اعدام کرده بودند. یک اختلاف سلیقه ای هم بین افراد بود بعد از اینکه کنفرانسی بنا ابود در بغداد تشکیل شود با عنوان پیمان بغداد و بعد تبدیل شد به پیمان سنتو علا می خواست به آنجا برود فدائیان اسلام می خواستند بزنندش که دستگیر شدند و چقدر آنها را شکنجه دادند و باید بگویم که از بزرگان کمتر از این سید اولاد پیغمبر حمایت کردند و او سرانجام شهید شد تمام شعارهایی که الان داده می شود همان شعارهایی که به پیروزی انقلاب منجر شد اینها همه از اهداف مرحوم نواب صفوی بود منتهی در آن زمان جامعه مثل امروز پذیرا نبود.




 منبع:  اداره هنری ، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران  استان مرکزی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده