برگی از زندگینامه شهید عباس محمدی
چهارشنبه, ۰۸ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۳۰
صحنه هاي عمليات را در ذهن خود مجسم مي کند و به رشادت هاي دلير مردان جبهه هاي نبرد غبطه مي خورد و نمي تواند در برابر اين همه احساسات بي تفاوت باشد. از سويي ديگر اين فکر نيز او را به خود مشغول مي کند که مگر هفت ماه بيشتر است که ازدواج کرده اي دير نمي شود فرصت زياد است. در ترازوي عقل هرچه سبک و سنگين مي کند...
معـــطــر بود از عطــر گـل يــــاس وجودش تار و پودي بود از احساس
خودي بــا خـود نديد و جمــله او شد به خــون خويش تـا غلـــطيد عبـــاس
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی ؛ شهید عباس محمدی در دهم آذرماه 1338 در جوار مسجد جامع شهر دليجان در خانه اي محقر و خانواده اي زحمتکش نوزادي به دنيا مي آيد که پدر و مادر با توجه به روحيه ي مذهبي و شرکت در روضه ها و تعزيه هاي سالار شهيدان، عباسش مي نامند تا بعدها رشادت و دلاوري را از علمدار کربلا بياموزد و علم به دوش در نهضت مقدس خميني ياران را به کربلاي جبهه هاي ايران بخواند. سايه ي مهر مادر در کودکي از سر عباس رخت برمي بندد. پدر که خود نيز دائم از بيماري رنج مي برد عهده دار تربيت او مي شود. تنها خواهرش با سن کم برايش مادري مي کند تا خلاء وجود مادر را کمتر احساس کند.عباس در سال 1345 وارد دبستان مي شود در اوقات فراغت و تعطيلات تابستان همراه و پا به پاي خواهرش با کار قاليبافي پدر را در ادامه ي زندگي ياري مي دهند. با پايان سال سوم راهنمايي وارد دانشسراي مقدماتي شده و پس از آن عازم سربازي مي گردد. در سال 1357 وقتي امام بزرگوار فرمان فرار از پادگان هاي نظامي را صادر مي کند به همراه عده اي از هم دوره هايش پادگان را ترک مي کند و به صف مبارزه ي بي امان مردم عليه رژيم پهلوي مي-پيوندد. روحيه ي ايثار، فداکاري، گذشت، خدمت به محرومين و علاقه به اهداف انقلاب اسلامي، عباس را در صف داوطلبان خدمت در جهاد سازندگي قرار مي دهد. در کلاس درس به دانش-آموزان درس نماز و پيروي از رهبري مي آموخت. با نهادهاي انقلابي چون بسيج، سپاه، نهضت سوادآموزي،
امور تربيتي و مرکز فرهنگي شهيد مطهري نيز همکاري و فعاليتي عاشقانه داشت. بعدها مستقيماً به عنوان يکي از اعضاي شوراي مرکزي نهضت سوادآموزي انجام وظيفه مي نمود. يکي از علاقه مندان به شرکت در کلاس هاي قرائت و تفسير قرآن بود که تا قبل از شهادتش نظم و مديريت جلسه به عهده او بود. در مراسم مذهبي چون دعاهاي کميل و توسل، مراسم شهدا، نماز جمعه و جماعات حضوري مداوم داشت.
با همه ي خدماتي که يک تنه و خستگي ناپذير انجام مي دهد. مسؤوليتي بزرگتر فرا روي خود احساس مي کند. او شاهد حرکت کاروانياني است که لبيک گوي نداي امامشان هستند.
صحنه هاي عمليات را در ذهن خود مجسم مي کند و به رشادت هاي دلير مردان جبهه هاي نبرد غبطه مي خورد و نمي تواند در برابر اين همه احساسات بي تفاوت باشد. از سويي ديگر اين فکر نيز او را به خود مشغول مي کند که مگر هفت ماه بيشتر است که ازدواج کرده اي دير نمي شود فرصت زياد است. در ترازوي عقل هرچه سبک و سنگين مي کند به اين نتيجه مي رسد که شايد موقعيتي بهتر از اين برايش پيش نيايد تازه با شناختي که از همسر جوانش دارد مي-داند که او هم آن قدر عباس را درک مي کند که بتواند ياريگر همسر خوبش در اين راه باشد. عباس که سنگر بزرگ جبهه هاي نور عليه ظلمت را پيش روي خود مي بيند. سنگر نهضت سوادآموزي و ساير خدمات را رها مي کند و صبح روز 25/11/1362 با يار صديق و همرزمش هادي شفيعي پرچم به دوش کوچه هاي شهر را زيرپا مي گذارند و راهيان کربلا و قدس را با شعار هر که دارد هوس کرببلا بسم الله به ياري مي خوانند. چاووش در شهر ندا سر مي دهد: دل تنگم سفر کرببلا مي خواهد. به همراه اين شعار انگار دل کنده مي شود. حسينيان به سوي کربلا حرکت مي کنند. عباس ضمن خداحافظي با دوستان و آشنايان، به همسرش براي تربيت کودکي که چشم انتظارش بودند، سفارش هاي لازم را مي کند.
فاتحان پيروز خيبر با ديگر ياران همرزم عازم جبهه هاي حق عليه باطل مي گردند. مراحل سيرالي الله و تزکيه ي نفس و بريدن از همه ي وابستگي هاي دنيوي آغاز مي شود. نماز شب عاشقان با تلاوت قرآن، آواي خوش دعاي توسل و زمزمه ي خوش کميل ارواح طيبه را به ملأ اعلا مي برد و نفس مطمئنه نداي ارجعي الي ربک راضيةً مرضيه را فرياد مي زند و اين همان سيري است که اين عاشقان از بدو ورود به جبهه هاي نور طي مي کنند.
اينجا قرارگاه لشکر يکم از سپاه قدس است. لبيک گويان به امام امت آماده ي جهادي بزرگ مي باشند و راهيان طريق نور، جان باخته و شيداي دوست، هر لحظه براي نبرد و رويارويي با دشمن بعثي آماده مي شوند، روحشان آزاد از همه ي علايق دنيوي و مادي مي شود تنها خدا را مي خوانند وصيتنامه هاي خون رنگشان را مي نويسند. شهادتنامه هايشان را مي خوانندو شعارهاي سرد زمان را در گرمي ايمان به الله، به شعور تبديل مي کنند. فرمانده بارها آن ها را فرامي خواند، از شهامت، شجاعت، شهادت، عشق و ايثار براي آن ها سخن مي گويد. بارها اتمام حجت مي کند، که فردا هر کس در اين راه قدم بگذارد شهيد خواهد شد. همه فرياد برمي آورند حاضريم چون سرور و مولايمان شهيد شويم. کوله بار عشق و معرفت بر پشت و سلاح بر دست با قلبي مملو از شور و شوق مجنون وار همه چيز را رها کرده الله گويان به آنچه جز اوست پشت پا مي زنند. اينجا جان ياران را صلا مي دهد. جان نثاران را مي خواند.
هنگامي که لشکر شب خيمه سياهش را بر سر روز مي گستراند و تاريخ جمعه 3/12/1362 را نشان مي داد بعد از حدود 20ساعت حرکت با قايق بر روي آب هاي هور، عمليات خيبر با رمز يا رسول الله(ص) براي تصرف و تأمين جزاير مجنون و بخشي از هورالهويزه شروع مي شود.
بعد از گذشتن چند روز از عمليات عزيزان رزمنده گردان پشتيباني در سکوت شب از پل پيروزي عبور مي کنند. عاشقان مهدي(عج) در ترکيبي سازمان يافته به نام گردان المهدي(عج) و گروهان محمد رسول الله(ص) به ميعادگاه عروج مي رسند و شبانه با قلبي آرام و مطمئن و با زمزمه ي دعا در دل، سنگرها را محکم مي کنند. عباس سر از پا نمي شناسد. دشمن از سه طرف احاطه دارد نبردي بي امان و نفس گير در حال شکل گيري است. آنچه مي بيني عشق است و ايثار که توانسته نيروهاي خودي را در اين تنگنا ماندگاري ببخشد چندين بار خط نيروهاي خودي توسط تانک هاي دشمن شکسته مي شود، اما مقاومت سرسختانه بچه هاي رزمنده تانک ها را به عقب مي راند که حفظ و نگهداري جزاير مجنون فرمان امام است.
پس از يک ماه مقاومت دليرانه براي حفظ و نگهداري جزاير مجنون، خورشيد روز شنبه 5/1/1363 در ميان آتشبار سنگين پاتک دشمن از افق خونين رنگ سربرمي آورد. احساس مي کني که فرشتگان از آسمان به سلام شهيدان آمده اند. همه ي عزيزان جز تعدادي که ديده-بانند
در سنگر با آماده سازي تجهيزات منتظر فرمان مي باشند، صداي هلي کوپترهاي عراقي که يا نيروجابجا مي کردند يا مهمات حمل مي نمودند، در مسير جاده ي بصره شنيده مي شد. موشک هاي آرپي جي و رگبار تيربارها به مقابله پاتک دشمن پرداخته اند.
ساعتي از درگيري گذشته است. گلوله هاي خمپاره60 چون باران مي بارد. يکي از گلوله هاي دشمن به نحوي به خاکريز برخورد کرده که تعدادي از ترکش هايش به سر و گردن هادي شفيعي اصابت مي کند. ترکش هاي زيادي نيز از پشت سر از بالا تا پايين بدن عباس را سوراخ سوراخ مي کند و در حالي که يک ترکش بزرگ به نخاع او برخورد کرده وارد شکم او مي شود. عباس از درد به خود مي پيچد لحظه اي خود را فراموش مي کند نگران همرزم عزيزش هادي شفيعي مي باشد و سراغ او را مي گيرد. نمي داند که هادي لحظاتي پيش به شهادت رسيده است. امدادگران سريع و به سختي عباس را به عقب حمل مي کنند. اما در انتهاي جزيره به معبود خويش مي پيوندد.
عبـاس که عاشق خدا بود دلداده ي کوي آشنــا بود
در قـافله تا عقــب نماند ياريگر و مرد جبهه ها بود
غروب غمبار 6/1/1363 در حالي که هاله اي از غم بر چهره ي شهر نشسته جسم مطهر عباس از ديار غربت کربلاي ايران مي رسد. همسرش هم در محل نيست که از او استقبال کند. امشب همسر عباس در خوف و رجا به سر مي برد. از به دنيا آمدن فرزند نورسيده خشنود است و از دوري عباس نگران.
وابستگان دسته دسته به ملاقات مادر و زينب کوچک آمده اند و اين در حالي است که هم گريه هاي خود را از او پنهان مي کنند، هم قدم نورسيده را به او تبريک مي گويند.
منبع: اداره اسناد هنری انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
خوشا به حال شهدا.ان شاء الله شهادت نصیب ما هم بشه