پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۸:۴۱
در گفتگویی صمیمی با یک جوان افغان که برای کمک به ارتش سوریه به میدان جنگ رفت، از تجربیات تلخ و پر از فداکاری‌های او در جبهه‌های جنگ صحبت می‌کنیم. این داوطلب که از سال ۱۳۹۳ به ایران آمد، پس از شنیدن اخبار جنگ در سوریه، تصمیم گرفت به صورت پنهانی برای دفاع از مردم سوریه وارد جنگ شود. او از چالش‌ها و رنج‌هایی که در طول جنگ با آن مواجه شد، از جمله از دست دادن دوستان نزدیک و زخمی شدن در عملیات‌های مختلف می‌گوید.

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، جنگ در سوریه با پیچیدگی‌ها و پیامدهای انسانی زیادی همراه بوده است. بسیاری از افراد از اقصی نقاط جهان به دلایل مختلف وارد این جنگ شدند و در مسیرهای متفاوتی قدم گذاشتند. یکی از این افراد جوانان افغان بودند که تحت تأثیر شرایط سیاسی، اجتماعی و مذهبی، به عنوان داوطلب به میدان نبرد رفتند. این داستان به روایت یکی از این داوطلبان افغان می‌پردازد که پس از شنیدن اخبار جنگ در سوریه، تصمیم گرفت به دفاع از مردم این کشور بپردازد. در این گفتگو، او از انگیزه‌ها، چالش‌ها و تجربه‌های خود در میدان جنگ سخن می‌گوید؛ تجربه‌هایی که گاه سخت و دشوار بوده اما از نگاه او، یک نوع فداکاری برای اهدافی بزرگتر به حساب می‌آید.

جوان افغان داوطلب در جنگ سوریه: از انگیزه‌های پنهانی تا سختی‌های میدان نبرد

نوید شاهد: آقای حسینی، می‌توانید برای ما بگویید که در دوران جنگ چگونه و چرا به سوریه اعزام شدید؟

جانباز حمیدالله حسینی: بله، در ابتدا باید بگویم که من سید حمید الله حسینی فرزند سید احمد هستم و از رزمندگان و جانبازان لشکر فاطمیون. در سال 1393 به ایران آمدم. آن زمان خانواده‌ام در افغانستان بودند و من برای کار به ایران آمده بودم. در آن دوران، در افغانستان اخبار زیادی از جنگ در سوریه می‌شنیدم و از مردم می‌شنیدم که ایرانی‌ها از اینجا داوطلبانی برای جنگ می‌فرستند. ابتدا به طور غیررسمی و پنهانی وارد این مسیر شدم. من به پدر و مادرم چیزی نگفتم و تصمیم گرفتم که ثبت‌نام کنم.

نوید شاهد: چطور تصمیم گرفتید به جبهه‌های جنگ اعزام شوید و واکنش خانواده‌تان چگونه بود؟

جانباز حمیدالله حسینی: زمانی که تصمیم گرفتم برای اعزام به جبهه سوریه ثبت‌نام کنم، ابتدا به هیچ‌کس نگفتم. وقتی مطمئن شدم که ثبت‌نام من قطعی است، به مادرم اطلاع دادم. مادر خیلی ناراحت و نگران بود و حتی گریه کرد و از من خواست که این کار را نکنم. در افغانستان وقتی اخبار جنگ را می‌شنیدیم، همه می‌گفتند که بسیاری از افرادی که به جبهه می‌روند زنده برنمی‌گردند. این حرف‌ها خیلی مادر را نگران کرده بود، اما من به او گفتم که خداوند است که زندگی و مرگ را تعیین می‌کند. به تدریج با صحبت با پدرم و خانواده، همه راضی شدند، هرچند که خیلی سخت بود.

نوید شاهد: شما از چه زمانی در ایران حضور داشتید و چه انگیزه‌ای شما را به جنگ در سوریه کشاند؟

جانباز حمیدالله حسینی: من از سال ۱۳۹۳ به ایران آمدم. خانواده‌ام در افغانستان بودند و من به ایران آمدم تا کار کنم. در آن زمان اخبار زیادی از جنگ در سوریه به گوش می‌رسید و من مثل بسیاری از دیگران، فکر می‌کردم که اگر در جنگ سوریه حضور داشته باشم، شاید بتوانم چیزی را تغییر دهم. وقتی شنیدم که ایران به دنبال داوطلبان است، به طور پنهانی ثبت‌نام کردم و تصمیم گرفتم که به سوریه بروم. از ابتدا هیچ‌کدام از اعضای خانواده‌ام نمی‌دانستند که من قصد اعزام دارم.

نوید شاهد: زمانی که به سوریه رسیدید، شرایط چگونه بود؟

جانباز حمیدالله حسینی: وقتی به سوریه رسیدیم، ساعت‌ها در جاده‌ها راه می‌رفتیم و وضعیت بسیار دشوار بود. من هیچ‌وقت جنگ را از نزدیک ندیده بودم و تصورم از جنگ بیشتر بر اساس فیلم‌هایی بود که دیده بودم. اما وقتی به سوریه رسیدیم، حقیقت جنگ برایم نمایان شد. ابتدا آموزش‌های لازم را دیدیم، سپس به مرز اسرائیل نزدیک به استان درعا اعزام شدیم. شرایط بسیار سخت بود و ما در جبهه‌های جنگ به صورت پیاده حرکت می‌کردیم.

نوید شاهد: در میدان نبرد چه تجربیاتی داشتید و کدام لحظات برایتان برجسته‌تر بود؟

جانباز حمیدالله حسینی: یکی از اولین تجربیاتم در جنگ، شرکت در عملیات‌های مختلف بود. من و یکی از رفقایم داوطلب شدیم که ديده‌بان شویم. ديده‌بانی کار بسیار سختی بود. وقتی وارد اولین عملیات شدیم، از نزدیک متوجه شدم که جنگ آن چیزی نیست که تصور کرده بودم. رفقایم در کنارم شهید می‌شدند و برخی زخمی می‌شدند. در یکی از عملیات‌ها، ما درگیر، درگیری شدید شدیم. درحالیکه در سنگر بودیم، دشمن از سه طرف به ما حمله کرد. من به همراه رفیقم در شرایطی بسیار سخت قرار گرفتیم و در نهایت، یکی از فرماندهان ما، سید مصطفی، که یکی از بهترین افراد یگان بود، شهید شد. آن روز، واقعاً درک کردم که جنگ چقدر وحشتناک است و هر لحظه ممکن است زندگی‌ات پایان یابد.

نوید شاهد: آیا در آن لحظات دشوار از ترس یا نگرانی‌های خاصی رنج می‌بردید؟

جانباز حمیدالله حسینی: بله، طبیعتاً هر انسانی در چنین شرایطی احساس ترس می‌کند. من هم در آن لحظات ترس و نگرانی داشتم. وقتی شنیدم که رفقایم شهید شده‌اند و دشمن نزدیک‌تر می‌آید، فکر می‌کردم که شاید من هم زنده نمانم. اما همین که به یاد خانواده‌ام و هدفی که برای آن به جنگ آمده بودم می‌افتادم، احساس می‌کردم که باید ادامه دهم. به هر حال، این نوع لحظات فقط با ایمان و باور به خداوند قابل تحمل بود. هر دقیقه‌ای که می‌گذشت، بیشتر از قبل به قدرت خداوند ایمان می‌آوردم.

سوال: در شرایط جنگی، چه اتفاقات غیرمنتظره‌ای برای شما پیش آمد؟

جانباز حمیدالله حسینی: یکی از غیرمنتظره‌ترین لحظات برای من، زمانی بود که در یک عملیات دچار آسیب شدم. در حالی که در کنار رفقایم بودم و مشغول انجام ماموریت بودیم، تیر به پایم خورد و افتادم روی زمین. زمانی که زخمی شدم، سید مصطفی به من رسید و با وجود همه خطرات، تلاش کرد تا به من کمک کند. این حادثه یادآور این بود که در جنگ هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست و انسان‌ها باید همیشه آماده باشند برای مواجهه با سختی‌ها و چالش‌ها.

نوید شاهد: در پایان، آیا از تصمیمی که گرفتید و به سوریه رفتید، پشیمان هستید؟

جانباز حمیدالله حسینی: خیر، هرگز پشیمان نیستم. من به عنوان یک سرباز و یک فرد که برای هدفی بزرگ به سوریه رفته بود، افتخار می‌کنم که در آنجا حضور داشتم. اگرچه جنگ بسیار سخت و پرخطر بود، اما احساس می‌کردم که در کنار برادرانم برای دفاع از حریم اهل بیت و امنیت مردم در سوریه قدم برداشته‌ام. جنگ تمام شدنی نیست اما من به وظیفه‌ام عمل کردم و این برایم مهمترین نکته است.

نوید شاهد: تشکر می‌کنم از شما که تجربیات ارزشمند خود را با ما به اشتراک گذاشتید.

جانباز حمیدالله حسینی: من هم از شما تشکر می‌کنم که فرصتی دادید تا این تجربیات را بیان کنم. امیدوارم که همگان به یاد داشته باشند که ما برای چه اهدافی جان خود را در خطر گذاشتیم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده