قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا واحدی»
خواهر شهید «علیرضا واحدی» نقل میکند: «مادرم میگفت: وقتی جنازه علیرضا را آوردند، او مثل حضرت علیاکبر شده بود؛ همه بدنش تیر خورده بود.»
کد خبر: ۵۵۱۵۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا واحدی»
پسرعمه شهید «علیرضا واحدی» نقل میکند: «شجاعت و دلیریاش قابل توصیف نیست. ترس در وجودش راه نداشت. از نظر اعتقادی و ایمانی، بسیار مکتبی و ثابت قدم بود. همیشه تلاش میکرد تا نمازش را اول وقت به جا آورد.»
کد خبر: ۵۵۱۵۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
پدر شهید «مجید نظامدوست» نقل میکند: «حال خوشی نداشت. هنوز چند ساعتی به افطار مانده بود. دکتر وقتی معاینهاش کرد گفت: باید سرم وصل بشه همین حالا! مجید گفت: من روزهام را باز نمیکنم آقای دکتر! بعد از افطار میآم سرم بهم وصل کنین.»
کد خبر: ۵۵۱۵۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
به مناسبت سالروز ولادت شهید «محمدحسین هراتی»، تصاویری از این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۱۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
پدر شهید «محمدحسین هراتی» نقل میکند: «میگفت: بابا! نمیدونی چقدر خوبه که پدر و پسر با هم بریم با دشمن بجنگیم. اینا رو که دشمن ببینه، روحیهاش ضعیف میشه و باعث میشه شکست بخوره! دلش برای رفتن پر میکشید.»
کد خبر: ۵۵۱۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «زینالعابدین همتی»
همرزم شهید «زینالعابدین همتی» میگوید: «هنوز صدایش را میشنوم. وقتی صدای اذان بلند میشود، یاد روزهای پاسگاه زید و صوت زیبای زینالعابدین برایم زنده میشود. روزهایی که برای نماز حرکت میکردیم، نوحه میخواند و ما سینه میزدیم. او با عشق نوحه میخواند و ما را راهی صف نماز جماعت میکرد.»
کد خبر: ۵۵۱۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید «زینالعابدین همتی»
همرزم شهید «زینالعابدین همتی» میگوید: «منطقه جنوب در پاسگاه زید مستقر بودیم. با صدای صوت خمپاره صد و بیست، همه روی زمین دراز کشیدیم. ترکش به شکمش خورده و شهید شده بود. یکی از بچهها میگفت: شما هم دیدین؟ خمپاره که اومد دیرتر از بقیه روی زمین دراز کشید. سهم غذای امروزش رو هم برنداشت. یعنی میدونست امروز شهید میشه؟»
کد خبر: ۵۵۱۳۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۷
قسمت سوم خاطرات شهید «فرشاد فولادی»
مادر شهید فرشاد فولادی نقل میکند: «گفتم: مثل همه مادرهای شهدا، وقتی آوردن و دفنت کردن، میآم سر مزارت، دسته گلی برات میگذارم و شبهای جمعه هم میآم و برات خیرات میکنم. گفت: از خدا خواستم که جنازهام به دستت نرسه. برای عاشق خیلی بده که چیزی ازش باقی بمونه!»
کد خبر: ۵۵۱۱۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۶
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل میکند: «شب متکایش را گذاشت کنار سرم و تا دیر وقت برایم حرف زد؛ از جبهه، از دوستانش که خیلیهایشان شهید شده بودند و جریان آمدنش را. در حقیقت آمده بود برای بار آخر ببینمش. همان شب چیزهایی دستگیرم شد اما نمیخواستم باور کنم.»
کد خبر: ۵۵۰۹۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷
قسمت چهارم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
همرزم شهید «سید محمود زرگر» میگوید: «آتش دشمن سنگین بود. بچهها توانایی تکان خوردن را هم نداشتند. چند لحظه بعد، خودم مجروح شدم. وقتی من را روی یکی از برانکاردها میگذاشتند، سید محمود گفت: نگران نباش محکمه، ساخت وطنه.»
کد خبر: ۵۵۰۸۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴
قسمت سوم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
دوست شهید «سید محمود زرگر» نقل میکند: «گفت: داود جان! کی میخوای سر و سامون بگیری؟ گفتم: به وقتش. چندمین بار بود که ازدواج را به من توصیه میکرد. همان طور که از من دور میشد، گفت: میترسم به مهمونیات نرسم. آخه جایی دعوتم.»
کد خبر: ۵۵۰۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳
مادر شهید «حسین بابایی» میگوید: «یک شب او را در خواب دیدم. با هم داخل یک اتاق بودیم. اتاق کوچک بود، ولی تر و تمیز و روشن. وسطش یک رحل زیبا بود و روی آن یک قرآن. حسین گفت: مادر! اینجا رو برای تو درست کردهام، اما هنوز وقتش نیست. به موقعش خودم میآم دنبالت.»
کد خبر: ۵۵۰۰۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
پدر شهید «قاسمعلی امینبیدختی» نقل میکند: « پسرم صدایم زد و گفت: بابا! مامان و زن داداش میتونن بیان. زیاد معلوم نمیشه که سرش جدا شده. گفتم: باباجان! خدا صبری به مادرت بده. قاسمعلی این سر رو بارها به آسمان بلند کرده بود.»
کد خبر: ۵۵۰۰۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
مادر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل میکند: «دیدم شانههایش میلرزد. پایم جلو نمیرفت. نوهام را فرستادم. پرسید: دایی چرا داری گریه میکنی؟ در حالی که دستهایش را دیدم که اشکهایش را پاک میکرد، شنیدم که میگفت: دایی جان! گریه عشق به امام حسینه. همان حرف برایم کافی بود تا مطمئن شوم، آخرین باری است که پسرم را بدرقه میکنم.»
کد خبر: ۵۴۹۹۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
قسمت اول خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
خواهر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل میکند: «گفتم: داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت میگذره. حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمیتونم ببینم به آبجیام سخت بگذره.»
کد خبر: ۵۴۹۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷
قسمت دوم خاطرات شهید «سیامک افرادی»
مادر شهید «سیامک افرادی» نقل میکند: «سیامک گفت: تو خرمشهر بعثیها مییان توی خونه و زندگی مردم میریزن؛ پدرها و مادرها رو میکشن و حیثیت، آبرو و عفتمون رو میبرن. این فکرا داره دیوونم میکنه.»
کد خبر: ۵۴۹۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدمهدی پریمی»
همرزم شهید «محمدمهدی پریمی» نقل میکند: «شهید پریمی کم سن و سال بود؛ اما از خواب زود بلند میشد و از سنگر بیرون میآمد. با توجه به آن سرما و لباس غواصی خیس، آن را بر تن میکرد و با عشق و علاقه داخل آب میشد. میگفت: این لباس دامادی من است و بایستی با این لباس به شهادت برسم.»
کد خبر: ۵۴۹۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
مادر شهید «حسین افشار» نقل میکند: «بعد از شهادتش، لباس دامادی، یک دست رختخواب و تعدادی دیگر از وسایل را برای کمک به جبهه فرستادم، وسایلی که بوی حسینم را میداد.»
کد خبر: ۵۴۹۰۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۴
کلیپ/
به مناسبت سالروز عملیات غرورآفرین والفجر هشت، تصاویر حرکت رزمندگان استان سمنان جهت شرکت در این عملیات برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۴۹۰۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۳
قسمت دوم خاطرات شهید انقلاب «محمدرضا قریببلوک»
مادر شهید «محمدرضا قریببلوک» نقل میکند: «آن سال تابستان خیلی گرمی داشتیم. به علت کمبود بارندگی خشک سالی شده بود. حاضر شدیم تا برای مراسم تشییع و تدفین محمدرضا برویم. جمعیت زیادی جمع شده بود. با وجود آفتاب داغ، انگار بوی باران میآمد.»
کد خبر: ۵۴۸۳۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳