خاطره
مدتی بود که با زن یکی از همسایه ها کدورتی در بین ما به وجود آمده بود و رضا اشتباهی آش را به خانه آنها برده بود.آنها آش نذری را گرفته بودند وکاسه راپر از شکلات وپنیرمحلی که ازروستا برایشان آورده بودندکرده بودو همین کار رضا باعث آشتی ما شد.
کد خبر: ۴۵۷۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
زندگینامه
دختران خردسالش برای بازگشتش لحظه شماری می کردند. شاید به آنها وعده داده بود که چیزی برایشان بخرد...
کد خبر: ۴۵۷۶۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
زندگینامه
صبح روز حادثه با دوچرخه ی کوچکش در داخل حیاط بابرادرش بازی می کرددرحین رکاب زنی صدای مهیبی دیوارخانه پدربزرگ رادر هم می شکند...
کد خبر: ۴۵۷۶۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
خاطره
هر از گاهی قرآن را بر می داشت و آیاتی از این کتاب آسمانی را بسیار عاشقانه و علاقه مندانه برایم تلاوت می کرد که هر گز آن لحظه ها را فراموش نمی کنم.
کد خبر: ۴۵۷۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
خاطره
فرزندان ثمره زندگی ما هستند و پیغمبر خدا (ص) فرموده ، فرزند صالح میوه بهشتی است...
کد خبر: ۴۵۷۶۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۲
مستند ۴۰ دقیقهای دختری به نام زندگی ، درباره بمباران شیمیایی در روستاها و شهرهای استان کردستان ساخته میشود .
کد خبر: ۴۵۷۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۶
زندگینامه
زمانی که گروهک های ضد انقلاب در منطقه حضور داشتند همواره مخالف سر سخت آنها بود و همیشه شعارهای عوام فریبانه آنها را که بر روی در و دیوار مسجد روستا می نوشتند،پاک می کرد...
کد خبر: ۴۵۷۳۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۷
خاطره
از اینکه بدون روسری عکس انداخته بود خود را در برابر خدای بزرگ گناه کار می دانست.بعد از لحظاتی سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدای بزرگ کاری بکن که آن عکس ها بسوزند و دیگر ظاهر نشوند...
کد خبر: ۴۵۷۳۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۷
زندگینامه
در کلاس های حفظ و قرائت قرآن کریم که در مسجد محل برگزار می شد شرکت می کرد.از همان کودکی خیلی از سوره های جزء 30 را حفظ کرده بود و با روخوانی قرآن آشنا شد...
کد خبر: ۴۵۷۳۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۷
زندگینامه
از چند روز قبل،مدام درباره جبهه و جنگ حرف می زد.از شهادت و جانبازی سوال می کرد.انگار به او الهام شده بود که چند روز بیشتر در این دنیا مهمان نیست...
کد خبر: ۴۵۷۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۷
زندگینامه
متین و آرام بود،عفت و پاکدامنی را از محیط خانواده و روستا به ارث برده بود. باهمه به نرمی و عطوفت رفتار می کرد...
کد خبر: ۴۵۷۲۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۶
زندگینامه
نمازو روزه اش قضا نمی شد و از زمانی که به سن تکلیف رسیده بود واجبات دینی را به جای می آورد و در فصل بیکاری بیشتر اوقات را در مسجد سپری می نمود...
کد خبر: ۴۵۷۲۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۶
خاطره
با وجود اینکه چشمانش از بینایی کافی برخوردار نبود،خیاطی می کرد و یا برای رزمندگان جوراب ودستکش وشال گردن می بافت و میگفت:این تنهاراهی است که من می توانم دَینم را به کشورم ادا کنم...
کد خبر: ۴۵۷۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵
حاطره
صاحب کارش به تندی با آنها برخورد و آنها را از در مغازه می راند . در این حال شهید ساندویجی به آن بچّه می دهد و به صاحبکارش می گوید، قیمت آن را از دستمزدش کم کند...
کد خبر: ۴۵۷۱۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵
خاطره
معلم دستور داد تا در سرمای شدید زمستان دستهایشان را در برف قرار دهند.تنبیه سختی بود،من هم جزو دانش آموزان خاطی بودم. رعب و وحشت فضای مدرسه را فراگرفته بود،کسی جرأت حرف زدن نداشت. این خبر به عمویم (شهیدحسین شاه ویسی) رسید...
کد خبر: ۴۵۷۱۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵
زندگینامه
مسلم طباخحسینی، بیست و پنجم خرداد ۱۳۰۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدحسین و مادرش زینبخاتون نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. آشپز بود. سال ۱۳۱۹ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و هفت دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. شانزدهم اسفند ۱۳۶۳، با سمت آشپز در بمباران هوایی سرپلذهاب بر اثر اصابت ترکش به سر و پا، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۵۷۱۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵
زندگینامه
اهالی محل او را به عنوان انسانی پاک و معتقد می شناختند.حتی در بین نمازگزاران مسجد محل نیز مورد قبول همه بود...
کد خبر: ۴۵۷۱۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵
زندگینامه
عضوانجمن اسلامی وشورای اسلامی شهربودوبه همراه مسئولین شهردرتأمین نیاز محرومین تلاش می کرد...
کد خبر: ۴۵۷۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵
زندگینامه
از زمانی که خود را شناخت وارد بازار کار شد.با همه مهربان بود و اخلاق نیکش او را از دیگران متمایز نموده بود...
کد خبر: ۴۵۷۱۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵
زندگینامه
مدافع نظام و انقلاب بود و با رزمندگان سپاه اسلام به صورت غیر رسمی همکاری می کرد...
کد خبر: ۴۵۷۱۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵