سردار شهید ناصر بختیاری
دوشنبه, ۱۴ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۴
فرمانده محورعملیاتی لشکر 17علی ابن ابیطالب تاریخ شهادت : 23 ماه رمضان سال 1361 یا( 24/4/61) محل دفن: شهر شازند
تاریخ تولد: ١٣٣٦/٠١/٠٧
محل تولد: شازند
نام عملیات: رمضان
تاریخ شهادت: ١٣٦١/٠٤/٢٤
محل شهادت: پاسگاه زید
اقشار: فرماندهان ، فرمانده محور ، تیپ 71 روح الله ، گردان امام حسن
بسم الله الرحمن الرحيم
« الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئك هم الفائزون »
« مقام شهادت اوج بندگي و سير و سلوك در عالم معني است و ما خاكيان محجوب ، چه ميدانيم كه اين ارتزاق عندر رب الشهدا چه است »
امام خميني (ره)
در آن روزگار كه مردم گمان ميكردند نعمت يعني نفت و خانه و طلا و شكر يعني سلامتي را قدردانستن ، ناصر در خون نامة خود نوشت : "خدايا شكر ترا كه مرا آفريدي و مرا آزاد آفريدي تا آزاد فكر كنم تا اينكه بتوانم بندگيت را بجاي آورم . خدايا شكر ترا در حيني كه مرا آزاد آفريدي به خود وانگذاردي و قرآن را نازل فرمودي با رسولي همچون محمد (ص) وبه مصداق این آیه شریفه قرآن که میفرماید ( اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم...) ما باید اطاعت کنیم از خدا و اطاعت کنیم از رسول و اطاعت کنیم از صاحب امر که در زمان ما ولایت فقیه است ، که در حال حاضر امام خمینی می باشد ، که اگر چنین نکنیم خلاف دستور خدا و رسولش عمل نموده ایم .. "
كه شكر نه است كه ما مي پنداشتيم و ارزش ميداديم ، بلكه شكر قدر و منزلتي عميق تر دارد و ناصر آن بنده اي بود كه ميخواست حق بندگي را در پيشگاه الهي بجاي آورد .
سردار شهيد ناصر بختياري در سوم خرداد 1336 در خانواده اي مذهبي در شهر شازند ديده به جهان گشود . ايشان در دوران كودكي بواسطه تربيت صحيح ديني و لقمة حلالي كه ارتزاق كرده بود همواره مرز حلال و حرام و دفاع از ارزشها و مقابله با ضدارزشها و طرفداري از حق و مظلومين و مقابله با ناهنجاريهاي اجتماعي و شفقت و دلسوزي براي خانواده و اقوام و اطرافيان را سرلوحة اعمال روزمرة خويش ساخته بود و روز به روز بر پايبندي به ارزشهاي ديني و مقابله با ضد ارزشها مي افزود و قدمي عقب نمي نشست .
سردار جعفري فرمانده شهيد بختياري در عمليات بانه – سردشت نقل مي كردند : " ايشان بقدري متشرع بودند كه با وجود اينكه در عمليات چند روزي بچه ها از نظر آذوقه در مضیقه بودند زمانيكه از باغ ميوه اي كه صاحب مشخصي نداشت مي گذشتيم و من رفتار بچه هاي تحت امر را زير نظر داشتم ولي ملاحظه كردم ناصر و تعدادي ديگر از بچه ها حتي نگاهي هم به ميوه ها نينداختند و بي اعتنا از آن باغ عبور كردند ايشان شهيد بختياري را بعنوان انساني شجاع وبی باک ، داراي توانائي جسماني بالا و صاحب توانايي فكري بسيار خوب كه در بحثهاي سياسي اهل مطالعه و نظر بود معرفي نمود كه بحق در تمامي ابعاد انساني صاحب كمالات عاليه و فضائل برجسته بود . "
در رسيدگي به امور محرومان و مستضعفان بگونه اي بود كه تمامي هم و غم خويش را مصروف آنها مي نمود و در اين راه از هيچ كوشش مادي و معنوي دريغ نمي ورزيد .
همسر شهيد نقل مي كند : " مدتي بود كه ديرتر از موعد هميشگي از سركار به منزل مي آمد ، وقتي علت را جويا شدم از جواب طفره مي رفت و هر بار بهانه اي مي آورد ، بعدها متوجه شدم كه بعد از كار براي كمك به ساخت منزل پيرزني ناتوان و فقير مي رود و در ساخت خانه اش به او كمك مي كنــد . "
ناصر عزيز جزء آن دسته از رادمرداني بود كه قبل از انقلاب با عنايت پروردگار متعال در طريق مستقيم قرار گرفت و راه خويش را بخوبي يافت و در اين مسير با تمام توان خويش در عرصه هاي گوناگون صيانت از اسلام و پيروزي انقلاب و دفاع از ميهن اسلامي در برابر توطئه هاي منافقان و گروههاي معاند انقلاب در غرب ايران زمين و نهايتاً جنگ تحميلي تا سرحد شهادت مبارزه نمود و جان ارزشمند خويش را در اين راه نهاد .
ايشان از دوران نوجواني در كنار تحصيل در ماشين سازي اراك مشغول بكار بود و بنقل از دوستانش شجاعانه و بدون هيچ ترسي با بدحجابي دبيران دوران راهنمائي برخورد و مقابله ميكرد و بشدت مورد تنبيه مسئولين مدرسه قرار ميگرفت اما بهيچ وجه عقب نشيني
نميكرد و دست از امر به معروف و نهي از منكر بر نمي داشت ، با ورود به دبيرستان و داشتن دبيران مرد تصور ميشد كه مشكلات دوره قبل از بين رفته است ولي وقتي هر روز با مستي و بي بند و باري اخلاقي بعضي از دبيران مواجه ميشد بقول يكي از همكلاسيهاي شهيد ،
روزي ناصر با آن صداي رسايش و شجاعتي كه داشت از سرميزش بلند شد و گفت اين رفتار و حركات شما بي بند و باري اخلاقي است و نبايد اين كار را انجام دهيد و وقتي دبيرمان اين مسئله را به دفتر مدرسه ارجاع داد و مدير مدرسه به كلاسمان آمد واز ناصر پرسيد كه آيا تو اين حرفها را زدي ؟ و او توقع داشت ناصر بترسد و انكار كند ، اما ناصر با شجاعت و جسارت تمام اعلام كرد كه شماها با اين رفتار ناشايست نبايد به مدرسه بياييد زيرا اين رفتار شما بي بند و باري اخلاقي است و شراب خوردن حرام است ولي اين حرف ناصر همان و مواجه شدن با سيلي مدير مدرسه همان و همه بچه ها جاي سرخ سيلي را برگونه هاي ناصر ديدند و ترسي وجودشان را فراگرفت ولي ناصر محكم ايستاد و دست از امر به معروف و نهي از منكرش بر نمي داشت و ....
( بالاخره ناصر تصميم گرفت شراب فروشي ها و مراكز فحشاء را به آتش بكشد و باتفاق شروع به جمع كردن نيرو كرديم تا نقشه هايمان را عملي كنيم و خدا را شكر توانستيم با شهيد رحيم آنجفي كه از دبيران خوب مدرسه بود و محسن شريعتي و چند تن از دانش آموزان كه بعدها در جنگ تحميلي به شهادت رسيدند اين كار را عملي كنيم سرانجام با تلاش بسيار به رهبري ناصر توانستيم مشروب فروشي اراك و شازند و سينما قصر طلايي اراك را آتش بزنيم و با تيرباران پاسبانهاي شهرباني مواجه شديم و پا به فرار گذاشتيم )
ايشان علاوه بر فعاليتهايي كه در سطح شهر و در بين جوانان اراك داشتند ، رابط موثق مبارزين قم و اراك جهت هماهنگي اقدامات انقلابي بود و با توجه به تهور و زيركي ايشان ، مأمور آوردن عكسهاي امام از قم شد و اين در حالي بود كه جاده بشدت توسط مامورين ستم شاهی كنترل ميشد ، ايشان عكسها را از قم تحويل و داخل چند گوني و درون اتوبوس گذاشته بود و با وجود ایست بازرسیهای متعدد با توكل بخدا به اراك رسانده بود . وي همچنين در بيداري نسل جوان با تشکیل جلسات مذهبي و پخش مجلات مكتب اسلام و كتب مذهبي و نوارهاي حضرت امام (ره) و شيخ كافي و .... و برپائي تظاهرات و ساماندهي و جهت دهي شعارهاي انقلابي ، عنصري فعال و كوشا بود ، بگونه اي كه مورد تعقيب ساواك و تهديد ژاندارمري قرار گرفت .
ابعاد گوناگون زندگي شهيد بسيار است و مجال بسي اندك و اين امر سبب ميشود كه خيلي از مسائل زندگي شهيد در پرده باقي بماند كه انشااله در اينده به آن خواهيم پرداخت . اما لازم ميدانیم در خصوص دفاع از ميهن اسلامي نكاتي را بيان داريم كه هم خود از آن بهره برده و هم چراغي فراروي جوانان عزيز در آينده باشـــد .
سردارشهيد بزرگوار ناصر بختياري پس از پيروزي انقلاب در تشكيل كميته انقلاب اسلامي و برگزاري انتخاباتهاي متعدد و برقراري امنيت شهرستان و پست هاي شبانه و تشكيل كميته امور صنفي جهت دستگيري از مستمندان و كارهاي متعدد ديگري كه ضرورت آنها را احساس ميكرد حضوري فعال داشت . ايشان پس از مدت اندكي كه از پيروزي انقلاب ميگذشت بنا به ضرورتي كه خود احساس كرده بود يعني لبيك به نداي امام خميني (ره) و دفاع از اسلام و ميهن عزيزمان وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد و از بدو ورود تا هنگام شهادت از هيچ كوشش و تلاشي دريغ نورزيد و در عملياتهاي متفاوت چه درگيريهايي كه در سال 1358 در پاوه صورت پذيرفت و چه پاكسازي محور بانه – سردشت از وجود اشرار و ضدانقلاب و منافقان و گروههاي ملحد بهمراه ديگر برادران سپاهي به فرماندهي سردار رحيم صفوي در كنار شهيد سپهبد صياد شيرازي و ديگر برادران ارتشي ، قبل از شروع جنگ تحميلي مبارزه نمود كه بعد از شهادت ناصر ، شهید سپهبد صياد شيرازي در مورد ايشان به يكي از همشهريهاي ناصر گفته بود كه : (( شما در آنجا ( شازند ) يك اعجوبه نظامي داشتيد و عليرغم اينكه سردار شهيد ناصر بختياري دانشكده دافوس ( دانشكده نظامي – فرماندهي و ستاد ) نديده ولي همه فرماندهان نظامي ارشد ارتش ايشان را بخاطر عملكرد خوب و جانانه اش در برابر لشگر دشمن تحسين نموده اند . ))
همچنين با شروع جنگ تحميلي در عمليات فتح شياكوه ، پس از مبارزات و سخت كوشيهاي بسياري كه در گيلانغرب نشان داد همه فرماندهان را شگفت زده كرد و مورد تحسين قرار گرفت بطوريكه سردار سرلشگر دكتر مصطفي ايزدي كه يكي از فرماندهان غرب و شمال غرب كشور بود « ناصر را فاتح فتح شياكوه ناميد » . ايشان در عملياتهايي كه در غرب كشور حضور يافت دو بار مجروح شد كه در دومين مجروحيتش تا مرز شهادت و شليك گلوله خلاص از سوي دشمن پيش رفت .
بعد از آن پس از بهبودي نسبي در جنوب كشور در جنگهاي چريكي نامنظم در كنار شهيد چمران و سپس در عملياتهاي فتح المبين و بيت المقدس و نهايتاً عمليات رمضان حضوري فعال و شجاعانه داشت كه صحبت در اين خصوص بسيار است .
با رشادتها و لياقتهايي كه از خود نشان داد از همان ابتداي امر بعنوان فرمانده اي لايق و توانمند ، شجاعانه و بي مهابا در صحنه هاي مختلف جبهه هاي غرب و جنوب در صف مقدم رزميد و هميشه خود را بعنوان كوچكترين سرباز اسلام ، امام و اين مرز و بوم پنداشت و پا به پاي ساير بسيجيهاي تحت امرش در رزمهاي شبانه و تمرينات طاقت فرساي قبل از آغاز عمليات با وجود مجروحيت شركت نمود و شب هنگام در خلوت مناجات با معبودش خاضعانه و با خلوص به درگاه الهي ملتمسانه ناله و ضجه زد كه « الهي و ربي من لي غيرك » .
منافقين كوردل كه از سابقه مبارزاتي و دلاوري شهيد در نبرد مطلع بودند بارها وي را تهديد به ترور كردند ولي او بدون هيچ واهمه اي دست از ياري ولایت و امامش برنداشت و تا آخرين نفس جنگيد .
ارادتش به مولا و سرورش امام حسين (ع) بگونه اي بود كه در وصيت نامه اش آورده است كه « من اين چندمين بار است كه بار سفر را براي زيارت كربلاي حسين مي بندم ، ولي سعادت مرا ياري ننموده تا بلكه اين بار در اين امر حياتي و سرنوشت ساز موفق شوم » .
نمي دانيم كه اين گلاية عاشقانه ات با دل حسين (ع) چه كرد كه اينقدر زود دلت را بدست آورد . نوشته بودي « حسين جان اين غلام دل خسته ات را بپذير » و از دوستانت خواسته بودي كه دعا كنند كه با گلوله تانك به شهادت برسي ، نمي دانيم در نجواهاي شبانه ات با مولاي بي سرت چه عهدي بسته بودي و چه قرار گذاشته بودي كه نحوة شهادتت همچون اباعبدالله رقم خورد ، شايد بقول همرزمانت مظلوميت و صبوريت در برابر كنايه و زخم زبانهاي دوست و دشمن و خلوص و بندگيت در برابر خدا كه نه پستي و مقامي و نه اسمي و رسمي هيچكدام را در زندگيت راه ندادي و در نظر نداشتي و تنها به رضاي دوست مي انديشيدي ، چنين عاقبتي را برايت رقم زد .
رمضان تو نام كدام عمليات بودي كه در آن آيات عشق نازل شد . مي گويند : آن شب كه قرار بود رمضان يك شبه طي شود صدايي در خيمه هاي نور سخن از حسين مي گفت كه نعمت هاي حق را مي شمرد و مي گفت : دوست دارم كه چون مولايم حسين ، هر عضوم به گوشه اي از تاريخ سپرده شود تا تاريخ يك بار ديگر سرافراز و آبرومند تكرار گردد .
اي رمضان ، اي ماه دلرباي خدا ، آيا تو اجابت آن دعاي شگفت را ديدي ؟ هميشه تو را با لبهاي تشنه و دلهاي سوزان ملاقات مي كنيم اما چه شده است كه سالياني است نام تو با ناصر گره خورده است و هر گاه كه تو را باور مي كنيم در كوشة دل تصوير بختياري تلألو دارد ، آنكه تربيت يافته در مكتب نجابت علوي بود چرا از آمدن به شهر شرم مي كرد و ميگفت از روي پدران و مادران شهيد داده شرم دارم ، شما برويد من اين چند روز را هم ميان خاك و خون جبهه سر مي كنم ، شما برويد من اين چند شب را هم ميان خود و خدا خلوت مي كنم تا صبح وصال ، عروس شهادت را در حجله جبهه جست و ناگاه در سحرگاهي كه از هر خانه اي نداي « اللهم اني اسئلك من بهائك » بلند بود ناصر به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر 17 علی ابن ابیطالب درعملیات رمضان توانسته بود به تمام اهداف از پيش تعيين شده و حتي فراتر از آن برسد و بخشي از سرزمين عراق را نيز به تصرف خود درآورد كه نه تنها عراقي ها بلكه فرماندهان ارشد نظامي را نيز به شگفتي واداشته بود ، معاون ناصر در اين عمليات نقل مي كرد كه بعد از عمليات از سوي عراقيها با تانكهاي زيادي محاصره شديم و نيروهاي ما به فرماندهي ناصر خط پدافندي تشكيل داده بودند ، من در سنگر ستاد بودم ، صداي ناصر بلند شد كه مي گفت بچه ها نزديك نشويد ، تانك هاي عراقي سرنشين ندارند !! 30 متري ناصر بودم كه صداي گلوله تانك آمد ، بطرف ناصر نگاه ميكردم كه گلوله منفجر شد و درحالیکه ناصر دستهايش بالا بود و صدا مي زد ، ناگهان تركش گلوله تانك تي 72 از سينه ناصر را قطع كرد و ناصر بي دست و سر چند قدم هم راه رفت و افتاد ، بسمت او دويدم و ديدم ناصر بي دست و سر روي زمين افتاده ، در اين هنگام عرش براي تحويل امانت خود كه روزگاري به زمين سپرده بود ، زمين را بوسيد و جاني را به جانان رساند .
« يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه و دخلي في عبادي و ادخلي في جنتي »
برخيز غلام حسين ،كه مولايت اكنون آمده است تا تن بي سر و دستت را چون ابوالفضل العباس بر روي زانوي خود بگيرد و ترا با تمام دل خستگي ها و دردهايي كه در سينه داشتي و هيچگاه دم بر نياوردي به پيشگاه دوست ببرد .
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
ناصر به آرزويش رسيد او چند ساعت قبل از عمليات بمن گفت فلاني تو دعا كن من با تير كلاش شهيد نشوم با گلوله تانك تي 72 شهيد شوم و اصرار داشت تاريخ مصرف من را بايد يك گلوله تي 72 به پايان برساند و همان شد كه او از خدايش خواسته بود ، عاشق و دلباخته حسين مثل امامش حسين بدون سر و مثل قمر بنی هاشم بدون دست به لقاءالله پيوست ، بعد از انتقال شهيد بزرگ اسلام ، بچه ها تا صبح داخل سنگرها عزاداري و نوحه سرايي مي كردند ، چه شبي بود ، شام غريبان يكي از دلباختگان مكتب سرخ حسين !!!
بعد از گذشت سه روز از شهادت ناصر بچه ها يك دست ناصر را که در اثر انفجار بیش از 100 متر دورتر از تن پاکش در سرزمین فکه در خاک عراق افتاده بوده را پيدا كردند و دست شهید بزرگوار را با تشریفات کامل اسلامی در همان محلي كه پيدا شده بود به خاك سپرديم و عزاداري مجدداً شروع شد.
مي گويند وقتي شهيد ابوالفضل ده كهنه خبر شهادتت را شنيد در حاليكه قطرات اشك امانش نمي داد ناباورانه به سر و صورت ميزد و سعي ميكرد با فرياد يا حسين قدري از شدت مصيبت بكاهد و خود را تسكين دهد . دوستان مي گفتند جنازه ناصر بقدري ابهت داشت كه هر كدام از همرزمانش به ديدنش مي آمدند ، با فرياد « الله اكبر و يا حسين و خوشا بسعادتت » با او وداع ميكردند و آرزوي چنين شهادتي را از خدا مي كردند ، وقتي شهيد كاوه نبيري براي وداع با پيكر ناصر بالاي ( بر سر ) جنازه اش حاضر شد گفت : ناصر جان مباركت باشد ، عجب مزدي از خدا گرفتي ؟!!
و اينك ما هستیم و ميراثي گرانبها از وصاياي ارزشمند شهيدانمان آنجا كه ناصر عزيز در خون نامه اش به همة ما سفارش كرد :" آگاه باشيد كه در اين برهه از زمان مسئوليت سنگيني بر دوش داريد و ما پاسدار خونهاي ريخته شده براي اسلام عزيز هستيم و بايد شما عزيزان پيام خون شهيدان و شعار آنها را با كار و كوشش در راه خدا به جهان صادر نمائيد و ثابت كنيد كه میتوانيم در پناه اسلام غيروابسته به ابرقدرتها باشيم و به شعار بهشتي مظلوم كه باخون پاكش نوشت « استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي » و ديگر شهدا تحقق بخشيم ."
ما هستيم و گلهاي نشكفته اي كه منتظر نسيمي از گلشن خونند . ما هستيم و هزار خاطره جانسوز كه سنگيني هر يك براي خم كردن پشت همه آدمهاي روي زمين كافي است ، آنجا كه در وصيت نامه خود گفتي كه پدرجان مي دانم كه شهادت من براي تو خيلي سنگين و ناگوار است ولي همين بس براي تو ارزشمند كه پيش روي امام حسين آن سالار شهيدان رو سپيدي كه به نظر من بزرگترين سعادت است .... پدرجان افتخار كن چرا كه مشت محكمي به دهان ضد خميني ها و هر چه محكمتر بزن و استوار باش چرا كه حق پيروز است و باطل سرنگون است ... و به امام بگو اي امام عزيز ناصر كه چيزي نبود خود و خانواده ام را فدايت مي كنم ... و هميشه پيرو امام كه خلاصه اي از روحانيت مي باشد ، باش و به حرف ضدروحانيون اصلاً توجهي نكن چرا كه اينان وسوسه گرند و در واقع ياران شيطان هستند .
اينك ما هستيم و چند سطر وصيت ناصرها آنجا كه مي گويد شما عزيزان بايد نداي مظلومانه امتمان را به گوش تمامي مستضعفان برسانيد تا اين لرزه اي بر اندام پوسيده مستكبرين داخلي و خارجي بيندازد ، باشد كه كاخهاي ظلم و ستم در تمامي گيتي فرو ريزد و مستضعفين برخود تصميم گيرنده و حاكم روي زمين باشند تا اينكه مقدمه اي باشد براي ظهور حضرت مهدي (عج) عزيزمان باشد و افراشته شدن پرچم عزيز لااله الا الله در جهان و ما اميدواريم آنروز هر چه زودتر فرا رسد .
آري وصيت سردار شهید ناصر بختیاری، وصيت به همه خوبيها و وصيت به پرهيز از همة پليديهاست كه اگر ميراث داران صديقي باشيم بايد كه همة آن سطرها را به سطح و عمق خانه و بازار و خيابان و مدرسه و مسجد بياوريم مخصوصاً انجا كه سفارش اكيد فرموده كه خواهران عزيزم از شما مي خواهم كه هميشه اين حرف مرا در گوش حفظ و در ذهن بسپاريد و آن حفظ حجاب است كه اين مسئله از خون برادرتان در جامعه موثرتر است .
اميدواريم كه بتوانيم از آن كاغذها ، صحيفة حيات را پر كنيم و در دنيا و آخرت شرمنده شهدا نباشيم ، انشااله .
والسلام و عليكم و رحمه اله بركاته
نظر شما