دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۵۴
سی ام شهریور ماه سال 1349 در حالی درخت انگور کنار حیاط به تازگی خوشه زرینش را میوه داده بود و گلابی ها بر سر درختان خودنمایی می کردند صدای گریه نوزادی از خانه ای روستایی و گاهگلی در 50 کیلومتری شمال شهر اراک به نام ساروق شنیده شد و از دامان پرمهر مادری به نام صدیقه ساروقی و پدرش مصطفی کریمی فرزندی پاک سرشت قدم به عرصه حیات گذارد که او را به نام نیک حسن برگزیدند که حسنی نیکو متراف با نامش ازویژگی های برجسته وی گردید.
نام پدر : مصطفی

 تاریخ تولد : 30/6/1349

 محل تولد : ساروق

 تاریخ شهادت : 12/11/1365

 نام عملیات : کربلای 5

 محل دفن :  گلزار شهدای اراک

 محل شهادت : شلمچه

 

زندگینامه:

سی ام  شهریور ماه سال 1349 در حالی درخت انگور کنار حیاط به تازگی خوشه زرینش را میوه داده بود و گلابی ها بر سر درختان خودنمایی می کردند  صدای گریه نوزادی از خانه ای روستایی و گاهگلی  در 50 کیلومتری شمال شهر اراک به نام ساروق شنیده شد و از دامان پرمهر مادری  به نام صدیقه ساروقی و پدرش مصطفی کریمی فرزندی پاک سرشت قدم به عرصه حیات گذارد که او را به نام نیک حسن برگزیدند که حسنی نیکو متراف با نامش ازویژگی های برجسته وی گردید.

دوران کودکی همانند دیگر همسن و سالانش به بازی در کوچه های روستای ساروق گذشت و او را به دوره نوجوانی فرا خوانده و برگی تازه از دفتر زندگی اش را گشود.

با ورود به دوران نوجوانی دغدغه حضور در فعالیت های فرهنگی سبب گردید که با نام نویسی خود در بسیج بتواند پاسخی برای روحیه پرسش گر خود پیدا کند و با مشارکت در برنامه های مختلف فرهنگی و سیاسی توانست همراه با دیگر دوستان خود لبیک به ندای رهبر زمانه خود امام راحل دهد.

روزها پس از دیگری سپری می شدند که حسن مشغول تحصیل در رشته انسانی مدرسه امام باقر(ع) اراک بود که زمان برای دستیابی او به آرزویش نزدیک تر می شد.

صدای تیرو ترکش از شهرهای جنوبی کشور شنیده و چند سالی بود که کوچه و بازار ملبس به فضای مبارزه شده بودند مقاومت  و ایستادگی تمامی مردم، رنگی واحد برای کشور شده و چند روز یک بار عکسی از شهید یکی از خانه های شهر و یا روستاها را آذین می کرد.

شرایط به گونه ای بود که حسن حضور خود در جبهه ها و دفاع از ناموس و وطن را مهم ترین وظیفه خود میدید و هر روز برای اعزام به جبهه ها لحظه شماری می کرد.

تقویم دیواری زنگ هشداری برای حضور هرچه سریع تر او در خاک های جنوب و دفاع از مرزها بود و با سپری شدن هر شب احساس دینی سنگین بر شانه های خود می کرد که باید هرچه زودتر ادا می گردید.

روز موعود فرا رسید ، بیست روز از دی ماه سرد و زمستان سال 65 می گذشت ، دیگر نه برف زمستانی و نه هوای یخ زده نمی توانستند سدی برای نرفتن حسن در جبهه  باشند و سرانجام قرعه را به نام او از لابه لای نام هزاران جوان دیگر بیرون کشیدند.

حسن به خوبی صدای هل من ناصرا ینصرانی را می شنید و خود را همچون علی اکبر (ع) جوان در میان صحرای کربلا می دید تفنگ، پوتین، و کوله پشتی یاران همیشگی اش همراه او شدند و همگی به مقصد خرمشهر به راه افتادند.

حسن که راه و رسم و مرام و مسلکش را از همان نوجوان سیزده ساله دانش آموز به ارث برده بود با گام های استوار پای در خاک های نرم خوزستان و آفتاب سوزان خرمشهر گذارد و تفنگش را برای هدف گرفتن قلب دشمن آماده کرد.

عشق به وطن و دفاع از وجب به وجب خاکش او را در جبهه به سمت تک تیراندازی نشاند و او از دریچه تفنگش دشمن متجاوز را نشانه گرفت.

خط مقدم های جبهه به خوبی به خاطر دارند آن هنگام که حسن تانک های دشمن را نشانه می گرفت چگونه تصویری از حسین فهمیده در چهره او منعکس می شد.

نزدیک به یک ماه از حضورش در جبهه می گذشت که نام او در ردیف کبوتران پرکشیده نوشته شد و تقدیر بر آن گردید که دوازدهم بهمن ماه همان سال حسن به دعوت یاران شهیدش راهی بهشت ابدی و دیدار با پروردگار گردد.

عملیات کربلای پنج آخرین ایستگاه پرواز حسن به سوی حیات ابدی اش بود و در حالی که همانند گذشته تفنگ بر دوش راهی خط مقدم برای انجام عملیات می شد صدای خوشحالی فرشتگان و اهالی عرش شنیده می شد.

دوازده بهمن ماه از راه رسید ، شلمچه مرکز ثقل عشقبازی میان حسن و پروردگار گردید ، گویی تنها نجوای عاشقانه میان حسن و خداوند شنیده می شد ، مثل روزهای دیگر مشغول هدف گرفتن نیروهای بعثی بود که ترکشی از سوی دشمن به سویش پرتاپ و پهلویش را نشانه گرفت و او را به زمین انداخت.

حسن، شلمچه، کربلای پنج و پهلوی  زخمی اش ، چه رمزی و رازی میان این واژگان پنهان بود و آنان را به هم پیوند می داد که پایانی این چنین شیرین را برای دردانه صدیقه و مصطفی رقم زد.

امروز که در قطعه گلزار شهدای اراک پیکر زخمی ات آرام خوابیده و تو در پیشگاه اهل بیت(ع) خرسند و شادمان هستی هنوز هم  شلمچه در غروب روزهایش فراموش نمی کند که چگونه همانند بی بی دوعالم با پهلوی زخمی شده ات به آسمان ها پرکشیدی و رنگ ابدیت را به کتاب زندگی ات بخشیدی.

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده