سالروز ولادت
هيچ شهيدي مانند شهيد من غريب نبود، وقتي پیکرش را برديم به خاك بسپاريم، اين تكه ها را بهم زديم، ديديم كه يك زنجير دو متري با يك قفل كه به هم پيچيده شده بودند درون تابوت است، من اين زنجير را برداشتم كه گوشت به آن چسبيده بود..
شهادت سرباز مظلوم با دستان بسته در غل و زنجیر/ منتشر نشده
نوید شاهد البرز: «شهيد بابك خرسندي‌كلور » در تاريخ دوم دي ماه سال 1351 در شهر تهران ديده به جهان گشود. وي پس از سپري نمودن دوران كودكي در سن هفت سالگي جهت كسب علم و دانش به مدرسه رفت و شروع به درس خواندن نمود و تا كلاس چهارم نظري در رشته انسانی تحصيل كرد و پس از آن ترك تحصيل نمود.
وي در طول دوران حياتشان هم در تهران زندگي كرد و هم در صومعه‌سرا و شهرستان رشت ساكن بودند و بعد از مدتی به همراه خانواده به شهرستان كرج در شهرك وحدت نقل مكان كردند كه پس از اسكان جهت گذراندن خدمت مقدس سربازي به منطقه نصرت‌آباد اهوان اعزام گرديد تا از مرزهاي شرقي كشور پاسداري نمايد و با اشرار و قاچاقچيان به مبارزه بپردازد ، تا اينكه سرانجام در روز سوم تیرماه 1371 حين درگيري و همچنين پس از چند روز اسارت در دستان اشرار با چند نفر ديگر از دليرمردان به فیض شهادت نائل آمد و مدت‌ها بعد پیکر پاکش به دست خانواده رسيد.


نحوه شهادت «شهید سرباز مظلوم بابک خرسندی کلور» به روایت از مادر

بابک برای سربازی به زاهدان اعزام شد، به زاهدان كه رسيد زنگ زد كه رسيدم نگران نباشيد، ما را سه روز ديگر به مأموريت مي برند شما ديگر اين جا زنگ نزنيد تا ما از مأموريت برگرديم بعد خودم تماس مي گيرم، ديگر ما از او خبري نداشتيم كه تلويزيون اعلام كرد كه زاهدان درگيري شده است و چند تن از اشرار را گرفته اند و چند تن از سربازها و پاسدارها اسير شده اند و يا شهيد شده اند.
بعد از سه روز كه بابک رفته بود او را به اسارت برده بودند و شهيد كرده بودند و ما بعد از سه ماه فهميديم، هفت نفر را كشته بودند و چهل و هشت نفر را اسير گرفته بودند و بعد از سه ماه خيلي نگران شديم كه خبر آوردند كه بابك اسير شده (توسط اشرار)ما نگران شديم كه گفتيم حتماْ شهيد شده ..
در انتظار مانديم تا اين كه خبر رسيد كه اين ها اسير هستند، مردم مي آمدند و هر كس چيزي مي گفت،حاضر شديم خانه را بفروشيم و او را آزاد كنيم ولي نمي دانستيم اين پول را بايد به چه كسي بدهيم نگران شديم ، رفتيم به هواپيمايي كرج، يك فيلم برايمان گذاشتند بابك را كه نشان داد درست چشم هايش را بسته بودند ، چشم هايش را كه باز كردند پر از خون بود ، دست هاي آنان را با زنجير بسته بودند ما خواستيم تا فيلم را دوباره برايمان بگذارند، دوباره گذاشتند همه را در زير يك چادر جمع كرده بودند كه شما اگر پيغامي براي پدر و مادرتان داريد بفرستيد، كه آنها هم گفتند كه ما با سربازها هيچ كاري نداريم شما صد در صد آزاد مي شويد.
آن ايامي بود كه گفته بودند اين بچه ها را مبادله كنيد يعني پول يا چيز ديگري بگيرند و اين بچه ها را آزاد كنيد و چند جور مي گويند يك دفعه گفته بودند كه ما اسير هاي شما را آزاد كنيم شما هم اسرای ما را آزاد كنيد، ما بعد از اين كه فيلم را ديديم و به خانه آمديم .
در همين فاصله مثل اين كه نيروهاي دولت منطقه اشرار را شناسايي مي كنند و آنجا را بمباران مي كنند اشرار هم آنجا را براي خودشان محل امني نمي بيند و تمام بچه‌ها را به رگبار مي‌گيرد و آنها را شهيد مي كنند.
 سرگرد برايمان تعريف كرد كه اولاْ اين ها را شكنجه مي كنند و دست و پاي آنها را با قفل و زنجير مي بندند، ما به خانه سرگرد در تهران رفتيم وقتي گريه كردم به من گفت حالا كه اين همه راه آمدي حقيقت را به شما مي گويم ، اين ها را با قفل و زنجير مي بندند به ماشين وانت و آنها را شكنجه مي كنند و بعد كه متوجه مي شوند اين ها از حال رفته اند همه را به رگبار مي بندند و بعد با بولدوزر خاك روي آنها مي ريزند...
سربازها تكه تكه بودند هيچي نداشتند يك مشت خاك، بابک فك صورت اصلاْ نداشت ، دندانش را كه پر كرده بود ما از روي دندانش او را شناسايي كرديم ، پوست و گوشت نداشت فقط سرش سالمتر بود..
وقتي ما به معراج شهدا رفتيم براي تحويل جنازه او، جعبه ها را روي هم گذاشته بودند من گفتم مي‌خواهم شهيدم را ببينم، گفتند كه شناسايي نمي شوند. گفتم: اگر شناسايي نشود من تحويل نمي گيرم، تابوت را آوردند كه رويش نوشته بودند بابك خرسندي ، از بوي تعفن نمي توانستيم طاقت بياوريم وقتي تحويل گرفتيم به بهشت سكينه كرج آورديم، گفتم گريه نكنيد بگذاريد كارمان را انجام دهم و اول بابك را شناسايي مي كنيم ، سرش را بيرون آوردم و ديدم كه بابك پسر خودم است.
هيچ شهيدي مانند شهيد من غريب نبود، وقتي پیکرش را برديم به خاك بسپاريم، اين تكه ها را بهم زديم، ديديم كه يك زنجير دو متري با يك قفل كه به هم پيچيده شده بودند درون تابوت است، من اين زنجير را برداشتم كه گوشت به آن چسبيده بود ...
 یادمان باشد آرامشمان را مدیون شهدا هستیم....

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده