وصیت نامه سرتاسر خضوع و بندگی شهید عباس محمدی در برابر خداوند
نوید شاهد استان مرکزی،شهید عباس محمدی در دوم شهریور 1345، در روستای ابراهیم آباد از توابع شهرستان اراک به دنیا آمد. پدرش محمدباقر، کارگری می کرد و مادرش آمنه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. نجار بود، به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هجدهم آبان1365 ، در بانه بر اثر تخریب سنگر دچار ضربه مغزی شد و به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
وصیت نامه شهید عباس محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم
اکنون که این وصیت نامه را مینویسم
بدین معنی نیست که خود را لایق شهادت بدانم بلکه هنوز تا انسانیت و مومن واقعی شدن فاصله
زیادی دارم. از آن روز که هابیل به جفای نا برادر کشته شد تا به امروز و تا هر روز که در
آن باطل را مجال حضور باشد، صحنه های رویارویی هابیلیان نیز خواهد بود. هابیل اگر چه
به ناحق به زخم قابیل مظلومانه جان سپرد و تنش به مکر برادر اسیر خاک شد، اما با هر
قطره خون خویش دوباره رست و راست قامت و استوار در هیئتی دیگر ایستاد تا در مصانی دیگر
،حق را در مقابله با باطل به جلوه آورد. و بدین سان هابیل این راست قامت همیشه تاریخ
هر روز صحنه ای ساخت که در آن پیروزی حق بر باطل و استواری هابیلیان آشکار است.
و در این
عصر هابیل زمان ما قاعد بزرگوار ،زعیم عالی تبار ،محیی رجاء به خدا و مصداق رخاء از هوا، امام
نستره، مجاهد پرفتوح ،شمس جماران، شخصی است که روح الله اش خواندند .در زمانی زندگی
میکنم که برادران لبنانی و فلسطینیم زیر چکمه زور گویان فریاد یاری می طلبند و دستشان
به سوی خدا و نگاهشان به سوی من است. پس من
چگونه بنشینم و همچنان به خواب روم و این واقعیت ها را نادیده بگیرم؟
آخر ای پدر و مادر من مسلمانم و شما نیز به خاندان پیامبر عشق می ورزید. بیندیشید که من چگونه نشستنم را توجیه کنم و همانطور که تربیتم کرده اید و مرا در جو محیط گرم خانواده با معارف اسلامی آشنا کرده اید. درک خواهید کرد که راهی جز انتخاب شهادت سرخ علوی که امام حسین(ع) نیز فدای آن شد نداشتم و اکنون که در این راه قدم میگذارم نه برای انتقام بلکه فی سبیل الله و برای احیاء اسلام و قرآن است.
پیروزی من و امثال من در این نیست که در آغوش گرم خانواده مان بمانیم بلکه پیروزی ما در این است که اسلام زنده بماند. اگر نمی توانم خاری از جلوی راه اسلام بردارم لااقل خاری هم در راه پیشرفت اسلام نباشم. مگر نه این است که دین اسلام با ریختن خون سردار آزادگان اباعبدلله(ع) و یارانش زنده مانده پس بگذارید من و امثال من با ریختن خونمان که هدفمان همان زنده نگه داشتن دین اسلام است این دین مبین را زنده نگه داریم.
به خدا قسم خجالت میکشم که روز قیامت سر اباعبدلله از بدن
بریده و بدنش نیز به زخم شمشیر خصم زبون پاره پاره باشد و بدن من حقیر گنهکار سالم باشد. شما بدانید که دنیا صحنه آزمایش انسانهاست و زود گذر و فانی است .دنیا تیر زهر آگینش
را در کمان گذاشته تا در قلب دوستدارنش بگمارد بالفرض که انسان گنج قارون را داشته باشد
و عمر حضرت نوح آخرش که چه؟ مگر نه این است که تمامی اینها زود گذر است و انسان بعد از
داشتن این همه مال و این همه عمر بدنش را باید به خاک بسپارد و در آنجا زندگی اخروی را
شروع کند. پس بگذارید این عمر کوتاه باشد ولی با سعادت، و این سعادت را تنها در مکانی
می توانم به دست آورم که امام عزیزمان در سخرانی هایشان از آن به دانشگاه انسان سازی
خطاب نمودند، بله این سعادت را در مکانی به دست آوردم که صحنه مبارزه حق است علیه باطل. دانشگاهی که استادش حسین(ع) ،فلسفه اش شهادت و محصلحینش امت حزب الله هستند.
خیلی دلم می
خواهد آنچه در قلبم هست به روی کاغذ بیاورم و برایتان بگویم ،ولی قلم توانائی آن
را ندارد و دستم هم از گفتن آن قاصر می ماند. همیشه پیش خودم فکر میکنم و میگویم از
الطاف خفیه الهی بود و هست که خدا چنین رهبری را پیشوای ما قرار داد و امت ما را وسیله
آشنا ساختن آن به تمام جهان قرار داده و ما هیچ موقع نمی توانیم شکرگذار آن باشیم و از
خداوند می خواهم این رهبر عزیز را تا انقلاب مهدی در کنار این امت و برای این امت نگاه
دارد.
از الطاف دیگرخداوند به این ملت جنگ است، جنگی که ملت ما را آبدیده تر کرد ، جنگی که توفیق جهاد واقعی را در راه خدا به ما داد. وقتی که امام می گوید جبهه دانشگاه است یک واقعیتی است که شاید ما قادر نباشیم به عمق آن پی ببریم زیرا که جبهه سراسر معنویت است .جبهه دنیای دیگر است که فقط مخصوص متقین است و فقط مخصوص مخلصین درگاه خداست. البته من خودم را از این مورد استثناء می کنم، چون من در خودم چنین اخلاص و لیاقتی نمی بینم و نمی دانم که خداوند چقدر به من عنایت کرده که من نیز توانستم لنگان لنگان خودم را به این جمع برسانم. بله در این دانشگاه که بر سر درب آن با خون نوشته اند یا حسین تمام ارزش های مادی تبدیل به ضد ارزش میشود. ملاک نه برتری نه مقام است و نه مال و نه هیچ چیز مادی دیگر ، ملاک تنها تقوی و اخلاص و ایمان به الله و صبر و استقامت در راه خدا و تمام ارزش های الهی دیگر.
جبهه را میتوان مدینه فاضله ای نامید که هر کس نمیتواند در این
شهر وارد شود مگر اینکه خود را خالص کند. در جبهه من و ما نداریم ،هر چه هست «او»است
(خدا) و این مسئله موقعی متبلور میشود و واقعیت می یابد که این برادران به هدف و آرزویشان
میرسند هدفی که خیلی خیلی مقدس است و آن فنا شدن در وجود مطلق است .
این جبهه پیراهنش آهنین است که در زندگی لباس شرافت و بعد از مرگ لباس بهشت خواهد بود و اینگونه است که جبهه را بهترین مکان برای رهائی از امیال و هوسهای زودگذر دنیوی و پاک کردن خود از گناهانم دانستم .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
والسلام عَلیکم وَرحمة وبَرکاته.
عباس محمدی
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی