صد و یک ماه انتظار !
"ابراهیم نصیری" آزاده
و جانباز 50 درصد است که بیش از 101 ماه در اسارت نیروهای بعثی عراق بوده است . او سال 1340 در شهر آستانه از توابع
استان مرکزی در یک خانواده مذهبی بدنیا آمد. با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 به صورت داوطلب به
خدمت مقدس سربازی اعزام شدم و پس از دوره آموزشی بلافاصله به جبهه مقدم آبادان
اعزام گردید. در ادامه گفتگوی نوید شاهد استان مرکزی را که به نقل از این آزاده معزز منتشر شده باهم می خوانیم:
پنجم مهر سال 1360 در عملیات ثامن الائمه که هدفش شکستن حصر آبادان بود شرکت کردم. در این عملیات من خدمه توپ 106 بودم و از ناحیه سر و دست تیر و ترکش خوردم و مرا به بیمارستان انتقال دادند . پس از شکسته شدن حصر آبادان و آزاد سازی بخش عظیمی از منطقه جنگی آبادان بلافاصله ما را به جبهه شوش اعزام کردند.
خاطره شیرین عملیات فتح المبین
مدتی در کنار رود کرخه در سنگری مستقر بودیم تا اینکه تصمیم بر باز پس گرفتن مناطق مهم جبهه شوش و دشت عباس و عین خوش و همچنین آزاد سازی سایت های 4و5 گرفته شد. پس از مدتی کوتاه استراحت و بازسازی گردان ها و نیروهای جنگی فرماندهان ارتش و سپاه تصمیم بر انجام عملیات بزرگ فتح المبین گرفتند و این عملیلت دوم فروردین 61 شروع شد.
همراه با سایر رزمندگان اسلام در شب عملیات حاضر شدم و به قلب دشمن حمله کردیم .در این عملیات بخش های مهم خاک کشور و مناطق تسخیر شده آزاد شد . حدود 30 کیلومتر در عمق دشمن پیش روی کردیم و تمام مواضع دشمن به تصرف نیروهای اسلام در آمد . مناطق مهمی مثل دشت عباس – عین خوش – فکه -تنگه ابو غریب و منطقه عمومی چنانه و سایت 4 و5 آزاد شد و تا مرز به پیش روی ادامه دادند و این عملیات بزرگ بیش از 20 روز به طول انجامید. در این عملیات بزرگ حدود 30 هزار نفر از دشمن اسیر و مجروح شدند و چندین خودرو و تانک عراقی به غنیمت نیروهای اسلام در آمد و در کل ارتش صدام صدمه بزرگی را متحمل شد و کلیه نیروها را تا مرز به عقب راندند.
چگونگی اسارت
کلیه سنگرهای رزمندگان اسلام به خط مقدم انتقال داده شد و نیروهای اسلام در مواضع جدید مستقر شدند و به دفاع از میهن اسلامی و اسلام پرداختند. 13 فروردین همان سال در حال ماموریت و پیش روی جنگ بودیم ، مناطق جنگی برایمان نا آشنا بود. همین باعث شد تا عصر همان روز در تنگه ابوغریب به محاصره دشمن در آییم و پس از درگیری و گم کردن مناطق جنگی در نهایت به اسارت دشمن در آمدیم . بلافاصله چشم ها و دستان یمان را بسته و با یک ماشین به پشت جبهه انتقال دادند.
عراقی ها ما را در یک سنگر به صورت دسته و پا بسته نگه داشتند و پس از بازجویی و کتک فراوا 48 ساعت بعد ما را به شهر مرزی العماره عراق انتقال دادند و در یک زندان کوچک ما را زندانی کردند .تعدادمان 14 نفر بود و هر روز از ما بازجویی می کردند. تقریبا روزی سه بار پذیرایی سنگینی از ما داشتند و دنبال اخبار و اطلاعات جنگ بودند. ما سعی می کردیم از جبهه و جنگ چیزی به آنها نگوییم و شهادت را ترجیح می دادیم.
از زندان ابوغریب تا اردوگاه صلاح الدین
پس از دو هفته توسط ارتش و استخبارات ما را به زندان ابوغریب بغداد که خیلی معروف بود انتقال دادند. در یک مکان سخت و تاریک در فضایی کم و بدون امکانات بودیم . هر روز به بهانه های مختلف بچه ها را شکنجه می دانند . چندین بار هم تصمیم به اعدام ما گرفتند اما نهایتا منصرف شدند.با آنکه بیش از 50 نفر از بچه ها تیر و ترکش در بدن داشتند اما توجهی به زخم هایشان نمی شد و هیچگونه امکاناتی مثل حمام نداشتیم و نمی دانستیم چه به سر ما خواهد آمد.
پس از اعتراض و درخواست از فرمانده ما را به اردوگاهی در استان الانبار شهر رمادیه انتقال دادند .در اردوگاه تعدادی از اسرا و همچنین افسرانی وجود داشتند که جمعا" حدود 1200 نفر بودند. متاسفانه 4 نفر از خواهران بسیجی که در منطقه آبادان و خرمشهر اسیر شده بودند هم در یک اتاق اردوگاه زندانی بودند و هیچگونه ارتباطی با سایر اسرا نداشتند. در اردوگاه کم کم برای سالم ماندن به ورزش روی آوردیم و در سال دوم اسارت هم اینجانب توسط ارشد آسایشگاه به عنوان مسئول ورزش اردوگاه انتخاب شدم و تیم های مختلفی شکل گرفت . بهترین سرگرمی برای اسرا ورزش بود که البته در اختیار عراقی ها بود و پس از دو سال 4 نفر از خواهران مبادله شدند و به کشور عزیزمان بازگشتند.
با توجه به اینکه افراد شناسایی شده را به اردوگاه دیگر انتقال دادند من و تعدادی از بچه ها را به اردوگاه 5 صلاح الدین در شهر تکریت زادگاه صدام منتقل کردند و افسران هم در آن اردوگاه بودند. شرایط اردوگاه خیلی مناسب نبود و هر گونه فعالیتی ممنوع بود . مجددا" توسط ارشد به عنوان مسئول ورزش کمپ انتخاب شدم. البته در بدو ورود و خروج به هر اردوگاه با کتک از ما پذیرایی می کردند برای همین برخی بچه ها زخمی می شدند. حدود 5 سال در این اردوگاه بودیم تا آنکه به علت کمبود جا، تعدادی از بچه ها را به اردوگاه شماره 13 در شهر عنبر انتقال دادند .
ورزش کردن جرم بود!
چون من ورزش والیبال و تنیس روی میز را به صورت حرفه ای انجام می دادم همیشه به عنوان عامل مخرب من را شکنجه می دادند! در اردوگاه مسابقاتی تحت عنوان پیروزی انقلاب برگزار کردیم و لوح یادبودی از فرمایشات حضرت امام به بچه ها دادیم که توسط جاسوس ها لو رفت و من را به زندان انفرادی انتقال دادند ، پس از تحمل 15 روز انفرادی مریض شدم .
قرار بود بعضی ها را تحویل ایران ندهند
در نهایت مسئولین اردوگاه تصمیم گرفتند که تمام مخالفین را در یک اردوگاه جمع آوری و پنهان کنند و به ایران تحویل ندهند. بازهم من در لیستشان بودم. ما را به اردوگاه جدیدی در استان صلاح الدین به نام کمپ 17 بردند که حدود 2 هزار نفر از اسرای مشخص شده و مخالف عراقی ها از جمله حاج آقا ابو ترابی هم در بین ما بود و هر کدام در دو قسمت 1000 نفری زندگی می کردیم در ابتدا امکاناتمان خیلی کم بود و بچه ها را شکنجه می دادند اما بعدها به همت حاج آقا ابوترابی اردوگاه شکل گرفت و حساسیت ها از بین رفت.
پنهان ماندن از چشم صلیب سرخ
افراد خوب و متعهدی در اردوگاه بودند.باز هم خودم مسئول ورزش کمپ شدم فضای ورزشی مناسبی در آنجا نبود و لوازم ورزشی توسط صلیب سرخ به اردوگاه می آوردند. تقریبا یک سال و نیم در این اردوگاه بودیم و کم کم به آزاد شدن اسرا نزدیک شدیم . در پایان دوران اسارت، فرمانده عراقی پیشنهاد داد که در بین کل اسرا مسابقات آسایشگاهی در رشته های مختلف برگزار کنیم . این مسابقه جام صلح و اخوت نام گذاری شد. نمونه ای از لوح که توسط ارشد اردوگاه و فرمانده عراقی نوشته شده بود به عنوان یاد بود تهیه شد و به ورزشکاران که مقام آورده بودند اهداء شد . خلاصه چندین عکس هم گرفتند. جو اردوگاه با وجود حاج آقا ابوترابی و سایر عزیزان خیلی بهتر شده بود اما عراقی ها تصمیم داشتند که این افراد را به ایران نفرستند و ظاهرا" خیلی خوب با بچه ها رفتار می کردند و چند ماه هم صلیب سرخ نتوانست از اردوگاه بازدید کند و مشکلات را گزارش دهد.
حال و هوای این اردوگاه خیلی خوب بود همه بچه ها انقلابی و مومن در این اردوگاه بودند و جو صمیمی حاکم بود . در نهایت ما آخرین گروه آزادگان بودیم که درخواست آزادی مان توسط دولت محترم ایران ارائه شده بود.
نهایتا چهارم شهریور 69 به میهن عزیزمان برگشتیم و در موج بزرگ استقبال گرم و تاریخی ملت عزیز ایران قرار گرفتیم .
کار در شرکت ماشین سازی اراک
پس از بازگشت به وطن، در شرکت ماشین سازی اراک مشغول به کار شدم و ورزش را ادامه دادم و کم کم با تیم های ورزشی جانبازان و معلولین آشنا شده و چند سال به عنوان مربی تنیس روی میز فعالیت کردم. در مسابقات متعددی شرکت و چندین قهرمانی در مسابقات کشوری و کارگری به دست آوردم و پس از مدتی به عنوان مسئول هیات ورزش های جانبازان و معلولین انتخاب شدم.
هنوز هم ورزش می کنم
حالا حدود 12 سال است که به عنوان خادم این عزیزان این افتخار را دارم که در خدمت ورزشکاران عزیز باشم و صادقانه انجام وظیفه نمایم و به حمدالله با همکاری سایر عزیزان و مسئولین این هیات شکوفایی خوبی داشته و رشته های زیادی را در شهرستانها فعال نموده ایم .