خاطرات مادر شهید «رضا پرهیزکار»
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید رضا پرهیزکار فرزند علیاصغر در بیست و چهارم خرداد ماه سال 1351 در شهرستان ساوه و در خانوادهای مذهبی و متدین که اهل تلاش و خدمت بودند، دیده به جهان هستی گشود.
مادرش میگوید: همیشه در حین شير دادن به او وضو میگرفتم و با صفای ظاهری و باطنی به او شیر میدادم. در دوران کودکیاش او را با نماز و قرآن آشنا کردیم. پسر بازی گوشی نبود . وقتی که 4یا5 ساله بود بیشتر از حد خودش میفهمید مانند کسانی که سن بیشتری داشتند حرف میزد. میگفت: «من باید از همین الان نماز بخوانم تا ثوابش به شما هم برسد». روزه هم میگرفت و میگفت: «اگر مرا برای سحری بیدار نکنید بدون خوردن سحری روزهام را میگیرم».
پدرش برایش دوچرخهای خریده بود و با آن به مسجد میرفت و اذان و اقامه میگفت، نمازش را میخواند و بر میگشت. در خانواده با همه رفتار مناسبی داشت و به همه علاقهمند بود. رابطهاش با همه خوب بود و همه هم از او راضی بودند. وقتی که از مدرسه به خانه میرسید، سریع وسایلش را میگذاشت و میرفت. از او که پرسیدم کجا میروی؟ گفت: دنبال کار میروم. فقط دو تا دوست داشت که میگفت اینها اهل نمازند و مؤمن، و من به خاطر این است که با آنها دوست هستم.
یک روز نزد پدر آمد و گفت: «میخواهم به جبهه بروم.» پدر گفت: من نمیگویم نرو ولی الان وظیفه تو نیست. برو درست را بخوان و از نردبان علم بالا برو و به جایی برس بعد هر چند سال که دوست داری برو. رضا در جواب پدر اینگونه گفت: «پدر جان اگر دشمن مملکت ایران را از ما بگیرد، ملت ما را، ناموس ما را، از دست ما میگیرد. حالا من پله پله بالا بروم؟» پدرش میگوید: من از خجالت سرم را پایین انداختم و گفتم برو به سلامت.
او به عنوان بسیجی به سپاه رفت و با دیدن آموزشهای نظامی به جبهه اعزام شد و حدود 5 ماه در خدمت جبهه بود تا سرانجام در پنجم فروردین ماه سال 1367 در منطقه شیخ صالح شیمیایی شد و به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی