شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۳۰
یک روز گروهبانی که مسئول ما بود به محمدعلی قجری گفت: تو نباید نماز بخوانی (تعدادی از سربازها از ترس نماز نمی‌خواندند و یا مخفیانه به جای می‌آوردند) و شهید با لهجه غلیظ نراقی گفت: من نمازمو می‌خونم و شما نیز هر کاری می‌خواهید بکنید. زندگینامه و خاطره ای از هم پادگانی های شهید محمدعلی قجری را در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید محمدعلی قجری در سال 1336 در خانواده‌ای کشاورز و زحمت‌کش و علاقه‌مند به اسلام، دیده به جهان گشود. او اولین فرزند خانواده بود.

من نمازم را می‌خوانم و شما هر کاری خواستید بکنید

در کودکی به بیماری‌های بسیار سخت دچار گشت ولی به خواست خداوند متعال شفا یافت تا آینده درخشان داشته باشد. چهارسالگی با علاقه در کار دام‌پروری و کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد. در 6 سالگی به دبستان رفت وی در هنگام تحصیل با هوش سرشاری که داشت، چون می‌دید خانواده‌اش از لحاظ مالی ضعیف است، در مصارف لوازم‌التحریر بسیار صرفه‌جو بود. از همان اوایل کودکی علاقه بسیاری به نماز و مسجد داشت و همیشه نمازش را در مسجد به جا می‌آورد. او از سن 10 سالگی روزه‌هایش را مرتب می‌گرفت، قرآن را نزد امام جماعت وقت نراق آموخت و یکی از شاگردان ممتاز به شمار می‌رفت و چندین مرتبه به دریافت جایزه موفق شد. همیشه در جلسات قرآن که در منازل برگزار می‌شد، شرکت می‌نمود.

او پس از اخذ دیپلم به خدمت سربازی اعزام شد. ایشان قبل از اینکه به سربازی برود، در نیروی هوایی (همافری) ثبت‌نام و پس از قبولی در ارتش مواجه با زنان بی‌حجاب نیروی هوایی می‌شود و با دیدن این منظره کار خود را رها می‌کند. در اواخر خدمتش حرکت انقلاب تندتر می‌شود. نامبرده نیز در همان اوائل انقلاب دوشادوش دیگر برادران مبارز علیه رژیم پهلوی به مقابله پرداخت. وی اظهار می‌داشت: چون در شهر اصفهان یک ماه زودتر از دیگر شهرها حکومت نظامی برقرار شده بود، وقتی از سربازخانه به منزل می‌آمدم، مردم چون مرا با لباس سربازی می‌دیدند، فرار می‌کردند و من آن‌ها را صدا می‌زدم و می‌گفتم: شما خاطرتان جمع باشد که من هم مثل شما و با شما هستم و با آن‌ها چندین مرتبه مرگ بر شاه گفتم که مردم محل مرا شناختند.

وی می‌گفت: وقتی عصرها از پادگان به منزل می‌آمدم، لباس‌هایم را عوض می‌کردم و به جمع تظاهرکنندگان می‌پیوستم تا اینکه فرمان فرار سربازها از پادگان از طرف امام(H) صادر شد و او بلافاصله پس از شنیدن این فرمان پادگان را ترک و به نراق آمد و فعالیت سیاسی و انقلابی خود را ادامه داد.

وقتی به او می‌گفتند: چیزی به پایان خدمت شما نمانده است. می‌گفت: اگر یک روز هم باقی بود و فرمان رهبر را می‌شنیدم، پادگان را ترک می‌کردم.

پس از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57 مجدداً امام(ره) فرمان صادر فرمودند که سربازهایی که پادگان را ترک کرده‌اند، به سربازخانه بروند. او بلادرنگ خود را به پادگان معرفی کرد.

شهید پس از خدمت سربازی بیشتر اوقات در کار کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد و گاهی به کارگری می‌پرداخت، تا اینکه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل گردید و به عضویت سپاه محلات در آمد.

پس از مدتی خدمت در سپاه پاسداران چون در کردستان اشرار و ضدانقلاب دست به توطئه زده بودند و شهید چمران در پاوه تقاضای نیرو کرده بود، داوطلبانه به کردستان اعزام شد. پاسدار شهید محمدعلی قجری سه ماه قبل از شروع جنگ تحمیلی عراق در هشتم اردیبهشت‌ماه سال 1359 در پادگان باشگاه افسران شهر سنندج مرکز استان کردستان در مصاف با نیروهای ملحد گروهک کومله به فیض شهادت نائل آمد و پس از تشیع جنازه بی‌نظیر توسط مردم شهرستان‌های محلات؛ دلیجان و نراق در امامزاده سلیمان نراق در دل خاک آرام گرفت

تنها سفارشی که هنگام رفتن به کردستان کرده بود این بود که:

جوانان از راه امام که تنها راه به سوی الله است، منحرف نشوید ... .

خاطره:

مدتی قبل در محل کار بودم که آقایی که از مشتریان ما هست، گفت: مسعود! با شهید محمدعلی قجری اولین شهید شهر نراق و استان مرکزی چه نسبتی داری؟

گفتم: با هم فامیل هستیم. بنده خدا گفت: قبل از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در سال 1357 در پادگان لشکرک تهران با هم سرباز بودیم. در آن شرایط رژیم ستم‌شاهی پهلوی؛ تراشیدن ریش با تیغ از واجبات بود. این شهید از این کار ممانعت می‌کرد و تنبیه هم می‌شد.

ولی باز هم کار خودش را می‌کرد. می‌گفت: یک روز گروهبانی که مسئول ما بود به محمدعلی قجری گفت: تو نباید نماز بخوانی (تعدادی از سربازها از ترس نماز نمی‌خواندند و یا مخفیانه به جای می‌آوردند) و شهید با لهجه غلیظ نراقی گفت: من نمازمو می‌خونم و شما نیز هر کاری می‌خواهید بکنید.

خلاصه نمازش را خواند و بعد هم چشمتون روز بد نبینه، حسابی تنبیه شد. این آقا که داشت این جریان را تعریف می‌کرد تا به آخر رسید از ته دلش با یک حسرتی گفت: خدا بیامرزدش. مسلماً این شهید روی این بنده خدا هم تأثیر گذاشته بود که این طور با حسرت صحبت می‌کرد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده