خاطرات و روایت هایی از شهید قنواتی:
شهید «علیرضا قنواتی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از او آمده است: «علی آقا کار با تانک را بلد بود. داشت محموله می‌گذاشت داخل تانک که نیروهای داعش حمله کردند. گفتم: "بیا بریم توتانک بشینیم." گفت: "ما اومدیم اینجا بجنگیم یا تو تانک بشینیم."»

وصیت


به گزارش نوید شاهد البرز؛ سردار شهید «علیرضا قنواتی» که از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس بود در 13 مهر 1394، در منطقه حمص سوریه‌ توسط داعش به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید چند پرده خاطره از شهید قنواتی است.                                                                          


فرودگاه

همیشه با دوستانم که صحبت می کنم. می‌گویم: چرا شهید شد اگر من نمی‌گذاشتم برود؛ اگر من رضایت نمی‌دادم که همیشه خودش می‌گفت: اگر تو رضایت نداشته باشی شهید هم که شوم ارزشی پیش خداوند ندارد. باید تو راضی باشی. گفتم: نه مشکلات زندگی سخت است. اگر تو بروی من چیکار کنم. خیلی دوست داشت برود. خیلی هم تلاش می‌کرد برود. اما نمی بردنش که خیلی زحمت کشید. اینور و اونور تا توانست برود برای اینکه من ناراحت نشوم از سوریه حرفی نمی‌زد. عربی بلد بود و چندتا کتاب بهش داده بودند که عربی اش را تقویت کند.
بعد از ۳۵ روز که رفته بود، گفت: دارم میام با رضا بیایید فرودگاه امام . ساعت ۱۱ رفتیم. ساعت ۳ پروازشون نشست. خیلی خوشحال بود که برگشته اما همون جاگفت: دوباره می خوام برم. گفتم: "دیگه پشت گوشت رو دیدی سوریه رو هم دیدی. ۳۵ روز خیلی من سختی کشیدم." ولی علیرضا کسی نبود که با این حرفا کوتاه بیاد هر طور شده باز رفت ولی این بار هر شب ساعت ۱۰ و ۱۱ بهم زنگ می‌زد و دلداری می داد.


غبطه

پارسال دعای عرفه مهمون داشتیم. گفتم: علی آقا! خواهرزادم که از دکتر آوردیم من سریع چایی آماده کنم تا به دعای عرفه برسم. اونم کمکم کرد و با هم رفتیم دعای عرفه. از نظر اعتقادی خیلی به هم نزدیک بودیم این باعث می‌شد خیلی از مراسم ها را با هم شرکت کنیم. یه بار می‌گفت: «فاطمه من به تو غبطه می‌خورم.» گفتم: «برای چی؟» گفت: تو اصلاً زیارت عاشورا ترک نمیشه.                   
                                                                                       همسر شهید


سلام آخر

علی آقا کار با تانک را بلد بود. داشت محموله می‌گذاشت داخل تانک که نیروهای داعش حمله کردند. گفتم: "بیا بریم توتانک بشینیم." گفت: "ما اومدیم اینجا بجنگیم یا تو تانک بشینیم." گفت: "برو سیم بکسل از انبار بردار بیار! این تانک را بوکسر کنیم. من رفتم سیم بکسل بیارم. چند متری راه رفتم یک دفعه دیدم گرد و خاک بلند شد. خمپاره خورده بود کنارش و ترکش هایش او را مجروح کرده بود. رسیدم بالای سرش شنیدم که می‌گفت:السلام العلیک یا امام حسین(ع) هنوز زنده بود آنقدر خونریزی شدید بود که همانجا شهید شد.      راوی: هم‌رزم شهید


وفای به عهد

وقتی خونه بود. خیلی هوامو داشت روزهایی که خیلی حالم بد بود خودش همه کار می‌کرد. خونه رو جارو کردن لباس‌ها رو می انداخت داخل لباس‌شویی حتی سرویس بهداشتی را می شست. یه بار گفت: "فاطمه، این دفعه که سفر سوم بود دیگه اجازه میدن تورو ببرم سوریه حرم حضرت رقیه حرم حضرت زینب(س). خیلی باصفاست اما دیگه برنگشت دو ماه بعد از طرف سپاه ما را بردن سوریه حتی بعد از شهادت هم به عهدش وفا کرد.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده