تجربههای به یاد ماندنی از رشادتها، دلاوریهای دوران دفاع مقدس و پیامی برای نسل امروز
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، جانباز اصغر احمدی، رزمندهای که بخش زیادی از زندگیاش را در دوران دفاع مقدس سپری کرده است، در این گفتوگو از تجربیات خود در جبهههای جنگ صحبت میکند. او که از سنین نوجوانی با شور و شوق به جبهه اعزام شد، با تغییر شناسنامه و استفاده از ترفندهای مختلف موفق به پیوستن به نیروهای مسلح شد و در عملیاتهای مختلفی همچون کربلای یک، چهار و پنج حضور یافت.
احمدی در این گفتوگو از سختیها، فداکاریها و لحظات پرالتهاب جبههها، مجروحیتهایش و همچنین خاطراتی از دوستانش میگوید. او همچنین پیامی برای نسل جوان دارد و تأکید میکند که این نسل باید قدر امنیت و آرامش کشور را بداند و برای حفظ آن تلاش کند.
لطفاً خودتان را معرفی کنید.
اصغر احمدی هستم، متولد سال 1348 و اهل شهرستان ساوه. در حال حاضر بازنشسته هستم اما بخش بزرگی از زندگی من در دفاع مقدس سپری شد. از دوران نوجوانی با علاقه زیادی وارد عرصه دفاع از میهن شدم و این تجربه یکی از مهمترین بخشهای زندگی من بوده است.
چطور شد که به جبهه اعزام شدید؟
سال 1363 بود که اولین بار تصمیم گرفتم به جبهه بروم. آن زمان دانشآموز کلاس دوم راهنمایی بودم. اخبار جنگ و رشادتهای رزمندگان در خط مقدم همیشه در خانه و مدرسه موضوع بحث بود و همین باعث شد حس کنم باید برای کشورم قدمی بردارم. چندین بار به پایگاه بسیج شهرمان مراجعه کردم تا برای اعزام نامنویسی کنم، اما هر بار به دلایل مختلف مثل سن کم یا جثه کوچکم، مانع میشدند. با این حال، انگیزهام برای رفتن به جبهه بسیار زیاد بود. بالاخره تصمیم گرفتم شناسنامهام را تغییر دهم. سنم را بزرگتر نشان دادم و با چند ترفند دیگر توانستم در معاینات قبول شوم.
منظورتان از تغییر شناسنامه چیست؟
بله، شناسنامهام را دستکاری کردم تا سنم را بیشتر نشان دهم. برای این کار از تجربه یکی از دوستانم استفاده کردم. همچنین، کفشهایی پوشیدم که قد بلندتری به من میداد و چند لایه لباس پوشیدم تا هیکلم درشتتر به نظر برسد. همه این کارها برای این بود که بتوانم خودم را به جبهه برسانم. هرچند امروز وقتی به آن روزها فکر میکنم، میدانم که این کارها در نوجوانی بیشتر از روی احساسات بوده، اما از تصمیمی که گرفتم، هرگز پشیمان نیستم.
بعد از اعزام به جبهه، چه اتفاقاتی افتاد؟
بعد از تأیید نهایی، ما را به پادگان آموزشی 21 حمزه در تهران فرستادند. آنجا برای 40 تا 45 روز آموزشهای نظامی دیدیم. اولین نکتهای که در آنجا متوجه شدم این بود که نوجوانان کمسن و سال مثل من را جدا کرده و در یک گردان قرار دادند. آموزشها شامل کار با سلاح، استتار و تاکتیکهای دفاعی بود. البته در همان دوره علاقهام به حضور در خط مقدم بیشتر شد. با پایان دوره آموزشی، ما را به جبهه اعزام کردند. در ابتدا من را به واحد مخابرات فرستادند اما روحیهام با این واحد سازگار نبود. دوست داشتم در گردانهای خط مقدم باشم.
چطور توانستید به خط مقدم بروید؟
بعد از چند ماه تلاش و صحبت با فرماندهان، موفق شدم از واحد مخابرات بیرون بیایم و به گردان ولیعصر (عج) لشکر 17 علیابنابیطالب منتقل شوم. این گردان یکی از گردانهای خطشکن بود و در عملیاتهای مختلف نقش اساسی داشت. حضور در خط مقدم بسیار دشوار بود، اما برای من ارزشمندترین لحظات عمرم در همان دوران رقم خورد.
اولین عملیات شما چه بود؟
اولین عملیاتی که در آن شرکت کردم، عملیات کربلای یک بود که برای آزادسازی مهران انجام شد. پیش از شروع عملیات، ما را به منطقهای خنک به نام رودخانه گاوی منتقل کردند تا برای نبرد آماده شویم. این دوره به نوعی فرصتی برای تقویت روحیه و انسجام نیروها بود. وقتی عملیات آغاز شد، شور و هیجان وصفناپذیری در بین رزمندگان وجود داشت. ما توانستیم مهران را آزاد کنیم و این پیروزی اولین تجربه واقعی من در میدان جنگ بود.
از عملیات کربلای چهار و پنج چه خاطراتی دارید؟
عملیات کربلای چهار یکی از سختترین و تلخترین تجربههای من بود. ما با آمادگی کامل وارد این عملیات شدیم، اما به دلیل لو رفتن نقشهها، نتوانستیم موفق شویم. دشمن با تمام قدرت به مقابله پرداخت و ما مجبور به عقبنشینی شدیم. بعد از این شکست، تصمیم گرفته شد عملیات کربلای پنج برای جبران انجام شود.
در کربلای پنج، من به عنوان تکتیرانداز در گردان خطشکن فعالیت داشتم. شب عملیات یکی از سختترین شبهای عمرم بود. ما در تاریکی کامل و زیر آتش شدید دشمن پیشروی کردیم. صبح روز بعد، دشمن با تانک و پیادهنظام حمله سنگینی به ما کرد. بسیاری از دوستانم را در آن عملیات از دست دادم. یکی از صحنههایی که هرگز فراموش نمیکنم، مقاومت دوستم حاج علی بود که با وجود مجروحیت، توانست چندین ساعت دشمن را معطل کند تا بقیه نیروها فرصت عقبنشینی پیدا کنند.
در جریان این عملیات شما هم مجروح شدید؟
بله، در همان عملیات کربلای پنج بود که از ناحیه ران پا مورد اصابت گلوله قرار گرفتم. شرایط خیلی سختی بود. به سختی میتوانستم حرکت کنم و خون زیادی از دست داده بودم. یکی از دوستانم که خودش هم زخمی بود، مرا روی دوش گرفت و به عقب منتقل کرد. همانطور که عقبنشینی میکردیم، با خبرنگارانی مواجه شدیم که از وضعیت ما فیلمبرداری میکردند. آن لحظه دیگر توان حرف زدن نداشتم و از حال رفتم.
بعد از مجروحیت چه اتفاقی افتاد؟
من را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند. پزشکان شرایط سختی داشتند و تعداد مجروحان بسیار زیاد بود. پس از آن، به بیمارستانی در تهران منتقل شدم و چند ماه را در دوران نقاهت سپری کردم. هرچند از جبهه دور شدم، اما همیشه دلم پیش دوستانم بود.
برای نسل جوان چه پیامی دارید؟
جوانان امروز باید قدر امنیت و آرامش کشور را بدانند. ما برای این سرزمین با تمام وجود جنگیدیم. هر قطره خونی که ریخته شد، برای سربلندی ایران بود. امروز انتظار داریم جوانان در مسیر رشد علمی، فرهنگی، و اخلاقی گام بردارند و نگذارند این ارزشها کمرنگ شود.
انتهای پیام/