زندگینامه و وصیتنامه شهید یعقوب عزالدینی
یعقوب عزالدینی
شهید یعقوب عزالدینی فرزند علی اصغر در سال 1344در روستای عزالدین پای به عرصه ی گیتی نهاد و کانون پر مهر خانواده را غرق در شادی نمود؛ تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در رو ستای بازرجان تفرش پشت سر گذاشت و از دبیرستان شهید مطهری تفرش دیپلم گرفت.
همانطور که در ایام تظاهرات مردمی و شکل گیری جریان انقلاب، نقش مهمی را در زادگاه و دبیرستان محل تحصیلش بر عهده داشت، پس از پیروزی انقلاب هم راسخ تر و مصمم تر از پیش در همان صراط مستقیم باقی ماند و با تجاوز ددمنشانه ی مزدوران بعثی، به جبهه ها شتافت تا مدافع عزت و شرف باشد.
به امور هنری و فنی علاقه ی فراوان داشت ، اما روح پاک و گمشده ی خویش را در جبهه ها می جست. با اصرار فراوان رضایت مادر را جلب می کند سلاح بر می دارد و چون سربازی دلاور به یاری حسین زمان می شتابد که اگر چنین نکند، در زمره ی یزیدیان … نه، هرگز، ما حسینی متولد شده ایم و حسینی مرگ سرخ را مدال افتخار سینه ی ستبرمان خواهیم کرد.
ارادت خاصی به حضرت امام خمینی (ره) داشت و او را احیاگر اسلام در قرن بیستم می دانست.
حفظ حجاب، عفت، پاکدامنی و اقامه ی نماز و ادای فرایض از توصیه های شهید به مادر و خواهرانش بود و آنگاه که تشنه ی دیدار معشوق شد، در عملیات میثاق و در فکه و به سال1367 با خون سرخش وضو ساخت و به معراج ملکوت پر گشود و در کنار شهدای فم در بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
خداوند با مقربان درگاهش محشور گرداند
به نام خدا
چهار شنبه عصر 28/2/1367
با عرض ادب به پيشگاه اقدس آقا امام زمان (عج) و نايب بر حقش امام امت و رزمندگان كه ايثارگرانه در جبهه هاي حق عليه باطل مي جنگند و با درود بر ارواح طيبه شهداي اسلام و دعاي خير جهت شفاي معلولين جنگ تحميلي و استكبار جهاني. هيچ چيزي عاشقان راه ا... را
از رسيدن به معشوق كه همانا هجرت به سوي حق است از تلاش و كوشش باز نمي دارد.
پس بار الها به من نيرويي عطا كن تا بتوانم در راه تو سربازي فداكاري و از جان گذشته باشم.
بار الها اكنون كه اينجا، بي كس و يارم از كرانه هاي دور با قامتي خميده از فشار درد و ثقل معاصي، لنگان و شلان با خوف و رجا گام هايم را در اين راه نهادم، توشه اي ندارم، بي پناهم مرشدي ندارم، دلشكسته ام، تنهاي تنها در كوچه پس كوچه هاي سكوت گم گشته ام.
نمي دانم از كجا بياغازم! چگونه به سوي تو آيم ؟ لحظه اي كه به تأمل مي نشينم از انجام سر نوشتم ، از شروع كا ر و مرامم از طي طريقم خويش را متنبه مي كنم. در درونم تلاطمي سخت ايجاد مي گردد و نا خدا گاه به گريه مي نشينم و زار زار اشك غم انگيز خويش فرو مي ريزم.
معبودم ! اي مرهم دلهاي خسته، ايمان به شهادت دارم، شهادتي كه در راه توست. خدايا بارها آمدم و مراجعت نمودم ولي اين بار به گونه اي آمدم كه براي هميشه با تو باشم. يار رب دلشكسته ما را تو مرهمي.
شما اي برادران و خوهران محترم : قاطبه امت مبارز و حق پرست و مسلمان ايران كه با حضور مداوم و مستمر خود و قدوم استوار خود و يكپارچگي و وسعت مبارزه بر حق و ضد طاغوتي خويش را براي سر نگوني كفر جهاني ادامه مي دهيد، كمال تشكر را دارم و از شما عزيزان مي خواهم كه تا تحقق اهداف عاليه اسلام و انقلاب اسلامو انقلاب اسلامي مان همچنان به راه مقدس خود ادامه دهيد.
اما روي ديگر سخنم با خانواده ام است.
اول سخنم با مادرم : مادر عزيزم مرا ببخش كه هرگز نتوانستم فرزند شايسته اي برايت باشم شيري كه به من دادي بهايي بس گران دارد،و من توان جبران آن را ندارم. مادر جان تو هم مثل همه مادر هايي كه جگر گوشه هاي خود را فداي اسلام كرده ان استوار باش و اين را نيز بدان كه هر مادري چنين افتخاري ندارد .
مادر : مادر عزيزم مي دانم كه به خاطر آرامش قلبت گريه خواهي كرد اما تنها خواهش من اين است كه تا مي تواني صبور باش. اما پدر جان و برادانم و خواهرانم من شما را خيلي دوست دارم اما شهادت را بيش از شما دوست دارم. زيرا انسان فقط يكبار مي ميرد و چه بهتر كه در راه دفاع از اسلام و ميهن مرگش به شهادت منتهي شود.
برادرانم ديو درون را بشكنيد و از بردگي نفس سركش بيرون آييد تا بنده خالص خدا گرديد.
در پايان اگر افتخار شهادت نصيبم شد پيكر مرا در گلزار شهداي تفرش(فم) به خاك بسپاريد.
به اميد موفقيت و پيروزي نهايي براي كليه رزمندگان ايثارگر در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و به اميد روزي كه پرچم پر افتخار اسلام بر بلندترين قلل جهان به احتزاز در آيد .
و من الله توفيق
گروهبان 3 وظيفه – يعقوب عزالديني
چهارشنبه 28/2/1367