سالروز شهادت
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۳۷
نام پدر: اكبر تاریخ تولد: ١٣٤٨/٠٦/٢٨ محل تولد: اراک نام عملیات: پدافندی تاریخ شهادت: ١٣٦٧/٠١/٢٧ اقشار: ورزشکاران ، آموزش و پرورش ، کشتی

دشمن سرتاسر فاو را زير آتش سنگين گلوله هاي توپخانه و کاتيوشا قرارداده و منورهايي که  دم به دم به سوي آسمان تيره ي شب پرتاب مي شود، جزيره را روشن کرده است. صدام چندين لشکر تازه نفس را براي بازپس گيري فاو، تجهيزکرده تا شکستي را که  دربهمن سال1364  متحمل شده است جبران کند. در آن سال، يگان هاي غيور نيروي زميني سپاه پاسداران و بسيجي هاي  دلاوربا رمز يافاطمه الزهرا(س) در عمليات والفجر8 توانسته بودند با طراحي و اجراي عملياتي گسترده در سه محور، نيروهاي دشمن را غافلگير کنند ومنطقه ي مهم و استراتژيک فاو را به تصرف خود درآورند، عبور متهورانه ي غواصان از رودخانه ي توفنده و پر خروش اروند آن چنان شگفتي آفرين بود که محافل نظامي دنيا را به حيرت واداشت. عمليات شگفتي آفرين و شجاعانه ي والفجر8 در واقع صحنه ي بروز تمام قابليت هاي نظامي و ابتکار عمل رزمندگاني بود که مي خواستند ثابت کنند که اهل دفاع مقدسند و نه اهل تهاجم والّا تسلط بر مناطق مهم خاک دشمن، براي آنان کار چندان دشواري نيست زيرا سر بر آستان دوست که نهاده باشي  هفت آسمان رادر يک نگاه جمع تواني داشت اما اهالي نينوا هيچ گاه آغازگر جنگ نبوده اند، مردان نينوايي نه اهل تهاجمند نه اهل تسليم.
   و حالا دوسال از آن  فتح مبين وحماسه ي شورآفرين مي گذرد، نيروهاي تازه نفس از سراسر ايران اسلامي، دست بر قبضه ي ذوالفقار، تيغ برگشاده و پاي در رکاب غيرت آمده اند تابر سر عهدي که با شهيدان خدايي خويش بسته اند استوار بمانند واز مواضعي که آن ظفرمندان، فتح کرده اند،  دفاع کنند و ناصر، آن بسيجي دلاور به پاي ارادت و اشتياق آمده است تا به اين نداي سرور شهيدان لبيک بگويد: «آن که از خون دل خويش مايه مي گذارد و براي ديدار دوست جان مايه دارد پاي پيش نهد و با ما بيايد که من خود بامدادان به راه خواهم افتاد.»  او خوب مي دانست که اگر امروز پاي در رکابي سرخ ننهد  وسوار برسمند صاعقه بر دشمن نتازد، ديگر هيچ گاه نخواهد توانست از ظلمت سراي ترديد و دودلي رهايي يابد. او آمده است تا با پاسخ به نداي «ان تقوموا» در برابر دشمن، قامت افرازد وهم نبرد با لشکر حق، بنياد ستم و فتنه را براندازد.
ناصر در ششم شهريور ماه سال1348 در خنداب اراک به دنيا آمد. خانواده ي اواز تبار اخلاص و اعتقاد و از محبان اهل بيت(ع) وبه خصوص سرور شهيدان امام حسين(ع) بودند. او از همان روزهاي نخست تولد، در فضايي سرشار از شور و شيدايي با جوشش  اعتقادي راسخ،  چون نهالي پرطراوت، قد مي کشيد و سبز سبز مي شکفت. پدرش کشاورز بود و دست دردامان طبيعت، بذر تلاش مي کاشت وخوشه هاي برکت و نعمت برمي گرفت و مادرش از       خروس-خوان سحر تا ميانه ي شب، صميمي و مهربان در مزرعه و خانه کار مي کرد و چون مهرتابان،آسمان زندگي را فروغ وگرمي مي بخشيد. پدرش مي گفت: «ناصر از وقتي زبان به حرف زدن گشود «يا حسين» وردزبانش شد و هنگامي که به راه افتاد، خيلي زود همپاي سوگواران عاشوراي حسيني درکوچه هاي خنداب به هيأت هاي عزاداري پيوست ودر تعزيه ها هم حضوري فعال داشت.»
 دوران تحصيل او از دبستان عمارياسر خنداب آغاز شد واز همان روزهاي نخست، بااشتياق  درس مي خواند و گام هاي وي درراه آموختن و يادگيري  روزبه روز استوارتر مي شد. و درميان اقوام و خويشاوندان، تمثيلي از تلاش و هدفمند زيستن بود، معلم سال دوم راهنمايي او مي گفت: «يک روز از ناصر پرسيدم دوست داري در آينده چه کاره شوي؟ فکر مي کردم که حتماً مي گويد پزشک؛ زيرا در درس علوم بخصوص مبحث ساختار و سامانه ي بدن انسان استعداد فوق العاده اي داشت و سؤالاتي را در اين زمينه طرح مي کرد که پاسخ به آن مستلزم مطالعات بسياري بود اما او برخلاف تصور من، گفت که  مي خواهد معلم بشود وقتي علت را از او پرسيدم، جواب داد، معلمي ارزشمندترين شغل است زيرا ياددادن و آموزش در مکتب ما جايگاه بالايي  دارد. اودر سال1365 به دنبال اين انديشه ي رسا و تفکر پويا وارد دانشسراي تربيت معلم خنداب شد و با شوقي وصف ناپذير به آموختن مهارت هاي هنرمعلمي پرداخت.»
ناصر در کلاس درس، الگوي وقار، متانت و ادب بود و درحالي که با خوب درس-خواندن، در رده ي شاگردان ممتاز کلاس جاي داشت، به ياري پدر در مزرعه مي شتافت وهم چنين در کسوت يک بسيجي فعال در امدادرساني و امور فرهنگي پشت جبهه نقشي به سزا داشت اما اين اقدامات، اورا قانع نمي کرد و هر روز که مي گذشت شوق شکوفاي او براي رفتن به جبهه و پيوستن به رزمندگان بيشتر نمايان مي شد، درزمستان سال1366 وقتي دومين سال دانشسرا را   مي گذراند. ندايي دروني  نهيبش مي زد: «مبادا در سرودن اين مثنوي حماسي که هشتمين دفترش گشوده مي شود سهمي نداشته باشي؟ مبادا وقتي شاگردانت سر کلاس از تو مي خواهند برايشان از جبهه بگويي حرفي براي گفتن نداشته باشي؟ مبادا جنگ تمام شود و تو سري به سنگري نزده باشي.» اين نداي دروني، عزم ناصر را براي رفتن و همراه شدن با کاروان نور جزم کرد او تصميم گرفته بود نداي «هل من ناصر ينصرني» را ناصر و ياريگر باشد. فکر مي کرد اگر به جبهه نرود در کلاس درس کم مي آورد ونمي تواند از حماسه وعشق و ايثار چيزي براي بچه ها بگويد. وقتي پدر، دلواپسي اش را ابراز کرد او گفت: «از رفتن من غمگين نباشيد زيرا هر کس روزي مي آيد  و روزي از دنيا مي رود و در اين ميان کسي گوي سبقت را مي ربايد که آگاهانه به وظيفه ي خود عمل کند و نامي نيک از خود به يادگار بگذارد»  و بعد با لبخند گفت: «اصلاً مي خواستيد نام مرا ناصر نگذاريد؛ مگر مي شود نام کسي ناصر باشد و ياريگر نباشد؟» و بعد خطاب به مادر گفت: «شما هميشه مي گفتيد من در تعزيه ها در نقش حضرت علي اصغر، قاسم، عبدالله ظاهر مي شدم و حالا وقت آن است که چون حضرت علي اکبر به کربلاي جبهه ها بروم.»
   او بعد از کسب اجازه از پدر و مادر و خداحافظي با برادران و خواهرانش، همراه با گردان رزمي سپاه پاسداران به منطقه ي فاو اعزام شد. وقتي فرمانده از موقعيت فاو واز ايثار و جان فشاني رزمندگان براي تصرف آن منطقه مي گفت، بار رسالت سنگيني را بر دوشش احساس کرد، به همين خاطر دست به دعا برداشت و از خداوند خواست که  در انجام وظيفه اش موفق شود. جبهه برايش سلوکي عاشقانه بود؛ راهي تا آسمان عاشقي که بايد سنگربه سنگر و منزل به منزل طي مي کرد. شب بيست ونهم فروردين سال1367 بود که ناصر تفنگ بردوش همگام با ديگر دلاورمردان، در نبرد با دشمن نابکار همه ي توان خويش را در راه پايداري و دفاع مقدس به کار گرفته بود. او در طول عمر 19ساله اش اين همه ديده هاي آفتابي و دل هاي دريايي نديده بود. عطردلاوران رزمنده با رايحه اي که نسيم از جانب کربلا مي آورد مشام جان اورا تازه مي داشت ودلش را ازاحساسي وصف ناپذير لبريز مي  کرد. او منطقه ي عملياتي را فرصتي مغتنم براي  شرکت در آزمون  عشق و اخلاص مي دانست؛ براي  اينکه ببيند درگيرودار آتش و خون، چند مرده حلاج است؟  
صداي سوت خمپاره ها فضاي جزيره را پرکرده بود و رزمندگان، ايستاده قامت و پايدار در اقتدا به سرور شهيدان امام حسين(ع) سرود بي مرگي و بي باکي سرداده بودند که: «از مرگم مي ترساني تيرت به خطاست و گمانت واهي. من که از مرگ باکي ندارم و شما مگر بيشتر از کشتن من، کار ديگري هم مي توانيد انجام دهيد؟ آفرين برآن مرگ که در راه خداست. شما که کرامت و شرافتم را نمي توانيد از ميان برداريد پس ديگر چه واهمه اي از کشته شدن؟»  يکي از همرزمان ناصر مي گفت: «او در آن عمليات  با تفنگ خويش، شرري  برجان دشمن افکنده بود، پروانه وار ميان آتش مي رفت و در راه جانان از جان خويش مايه مي گذاشت وقتي اورا در روشنايي يک منور، پاي نخلي ديدم که دراثر اصابت تير تفنگ دشمن به خون نشسته وچفيه اش، همرنگ شفق، کرانه ي آسمان نگاهش را پوشانده بود، در پيشگاه خداوند، سر سجده بر خاک نهادم و به پاس آفرينش اين اسطوره ي مقاومت، تبارک الله احسن الخالقين سردادم.»    
 پيکرپاک ناصر را که به گلزار شهداي خنداب آوردند همه دل ها در نسيم ياد او شقايق، و تمامي چشم ها ابر بهار شده بود؛  چرا که آن کبوتر خونين بال، صفاي جمع و مکبر و مؤذنشان بود.
 اينک هفده سال است که  هيأت هاي عاشوراي حسيني خنداب بي حضور گرم او برگزار مي شود.
دوستدارانش، غروب هر پنجشنبه به گلزار شهدا مي روند و دل به ياد و خاطرات وي  مي سپارند. پدر سنگ مزار فرزند را به زلال عشق مي شويد و مادر باآن عزيز سفرکرده به نجوا مي نشيند.









وصیت نامه شهید ناصر هاشمیوصیت نامه شهید ناصر هاشمیوصیت نامه شهید ناصر هاشمی
منبع : پله های آسمانی

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Canada
|
۰۱:۲۷ - ۱۴۰۰/۰۱/۲۶
0
1
سلام چند نکته برادر ناصرهاشمی درتاریخ ۶۷/۱/۲۳ با اعزام سپاهیان حضرت سیدالشهدا ع از استان مرکزی به جبهه جنوب اعزام شدسپس به پادگان شهید زین الدین در لشگرعلی ابن ابیطالب ع درگردان علی ابن ابیطالب ع گروهان۳ سازماندهی شد سرانجام در روز۶۷/۱/۲۸ این گردان به منطقه فاو اعزام شد برای دفع پاتک دشمن که از۶۷/۱/۲۷ ساعت۸ شب آغازشده بود که در ادامه در سحرگاه ۶۷/۱/۲۹ عراق با آتش تهیه سنگین وانبوه نفرات قریب به چهل تیپ تا بن مسلح وبه محاصر در آمدن لشگر۱۷ بعلت خالی شدن جناحین دستور عقب نشینی صادر شد در حین عقب نشینی وبعلت جنگ و گریزبوجودآمده برادرناصرهاشمی پیکربی جان علی یادگاری را با خود تا نزدیکی ساحل میاورد که با اصابت تیر به پایش جسد را رها کرده و به اب میزند تا اسیر دشمن نشود وتا ساحل خودی شنا میکند ولی براثر خونریزی بشهادت میرسد والسلام جامانده گردان علی ابن ابیطالب ع
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده