خاطراتی از فرمانده شهید رحیم آنجفی
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۳۶
سال 62 بود. لشکر 17علی ابن ابیطالب کنار رودخانه اي در منطقه سرپل ذهاب مستقر شده بود و بنا بود روي کوه ( بمو ) عملياتي صورت بگيرد . چند روزي به عمليات مانده بود که براي شناسايي منطقه به مقر تاکتيکي رفتيم . در انجا شهيد انجفي و شهيد محمد بنيادي مسئول محور بودند .شهيد مهدي زين الدين در انجا صحبت کرد که شب ساعت 11-12 براي شناسايي حرکت کنيد به هماهنگي کامل و تذکرات لازم بسيار تاکيد کرد...
شهید رحیم آنجفی
محل تولد : اراک
سال تولد : 1332
عملیات: رمضان
سال شهادت : 1362/08/05
فرمانده تیپ علی ابن ابیطالب
نام و نام خانوادگي راوي:سرگرد علي محمدي
متن خاطره:سال 62 بود. لشکر 17علی ابن ابیطالب کنار رودخانه اي در منطقه سرپل ذهاب مستقر شده بود و بنا بود روي کوه ( بمو ) عملياتي صورت بگيرد . چند روزي به عمليات مانده بود که براي شناسايي منطقه به مقر تاکتيکي رفتيم . در انجا شهيد انجفي و شهيد محمد بنيادي مسئول محور بودند .شهيد مهدي زين الدين در انجا صحبت کرد که شب ساعت 11-12 براي شناسايي حرکت کنيد به هماهنگي کامل و تذکرات لازم بسيار تاکيد کرد ، نماز مغرب و عشاء را با بچه هاي اطلاعات خوانديم . در تاريکي شب مختصر شامي خورده شد و بچه ها که از گردان امده بودند دور شهيد ساعدي و فرمانده گردان جمع شده بودند و صحبت مي کردند ساعت 11 شب شد همراه اقا رحيم حرکت کرديم هر چه قدر کشتيم ايشان را پيدا نکرديم . نهايت کار به چادر فرماندهي شهيد زين الدين رفتيم . مهدي ساعت 12 شب مشغول شستن لباسهايش بود گفت : اقا رحيم خواب سنگين هست او بيشتر وقت ها عقب تويوتا مي خوابد برويد عقب همه ماشين ها را نگاه کنيد پيدايش مي کنيد من حرکت کردم تا محل قبلي و گفتم شايد توي همين ماشين گردان ما خوابيده باشد . تعدادي پتو عقب ماشين بود مشغول کنار زدن انها شدم که يک مرتبه اقا رحيم از ميان پتو ها برخاست و گفت : بچه ها زود حرکت کنيد دير شد . شما چرا اينقدر بي خيال شده ايد ، اگر اقا مهدي بفهمد ناراحت مي شود زود باشيد که الان وقت مي گذرد . شهيد ساعدي با خنده گفت : اقا مهدي گفت که عقب ماشين هستيد و الا ممکن بود حالا پيدايت نکنيم ؛ اقا رحيم گفت : پس اقا مهدي مي دونه اقا مهدي از ميان تاريکي گفت : ساعت خواب برادر !! همگي زدند زير خنده و براي شناسايي حرکت کرديم
منطقه خاطره:سرپل ذهاب
نام و نام خانوادگي راوي:برادر بهرامي
متن خاطره:شهيد رحيم به عنوان معلم و الگوي شجاعت ، ايثار و فداکاري برا همه ي همرزمانش بود . خاطره از اين شهيد بزرگار به شرح زير مي باشد ؛ عمليات بستان بود ، ساعت 12 شب بود که اعلام کردند که حدود 12 تا ارپي جي زن وکمک ارپي جي به روي پل سابله بروند - ايشان سرپرستي گروه اراک را به عهده داشتند و با جذابيت خاصي که داشت همه اين شهيد بزرگوار را دوست داشتند - شهيد رحيم دست روي هر نيروي که مي گذاشتند ، نيروهاي ديگر سبقت مي گرفتند و همه ي برادرها اعلام امادگي مي کردند و اين شهيد 12 را نفر را انتخاب کد و تا صبح روي پل سابله مقاومت کردند . دمدمه هاي صبح بود نماز را اقامه کدم و ايشان فرمودند : همه ي برادران به سمت پل سابله راه بيفتند که حدود 1 کيلومتر فاصله بود . دشمن بعثي در انجا سقوط کرده بود و نتوانست پيشروي کند حدودا 7-8 تانک روي پل رفته بودند و راه عبور دشمن را گرفته بودند ، يک کانال ، خاکريز نيم متري بودکه بچه ها پشت خاکريز سنگر گرفته بودند ؛ اتش دشمن بسيار شديد بود ، شهيد رحيم پاهايش را روي کانال گذاشت و گفت اين کانال مرگ است بياييد از روي ان عبور کنيم و همه ي برادرها با شجاعت و ايثارگري که داشتند همه از اين کانال عبور کردند و دور تا دور تانک هاي عراق را گرفتيم . عراقي ها در اين تانک ها قايم شده بودند ما نمي توانستيم که نيروهاي عراقي در انجا هستند و طريقه ي باز کردن در اين تانک ها را نمي دانستيم اما عراقي ها از داخل اين تانک ها و نفربرها تمام حرکات و رفتار ما را زير ديد داشتند اما اتشي روي ما نداشتند و خود شهيد رحيم اولين نارنجک را داخل تانک هاي عراقي انداخت و ه بچه ها دستور داد که هر چه نارنجک داريد به داخل تانک ها بيندازيد و شهيد رحيم تمام بچه ها را سازماندهي کد و به عقب برگشتيم وبه بچه ها روحيه مي داد و ما هميشه از اين بزرگوار درس مي گرفتم
سقاي رزمندگان
نام و نام خانوادگي راوي:برادر مجيد نيکپور
متن خاطره:در مرداد سال 61 در منطقه سوزان مهران بوديم . چند روزي يخ به مقر نرسيده و خوردن اب گرم براي بچه ها مشکلات زيادي به همراه داشت يک شب که از شناسايي امده بوديم عطش زيادي در ان فصل گرم داشتيم ، از فرط تشنگي از حال رفته بودم يکباره با صداي عمو رحيم بيدار شدم و ديدم يک ليوان اب در دست دارد و مي گويد : پاشو اب يخ بخور ، ابتدا باور نکردم ولي وقتي قابلمه اب يخ را کنارش ديدم بلند شدم و با اشتها اب را خوردم و متوجه شدم که به محض رسيدن يخ ( ساعت 1 شب ) ايشان يک قابلمه اب يخ درست کرده و به بچه هاي تشنه مي رساند
منطقه خاطره:مهران
نام و نام خانوادگي راوي:برادر غلامرضا صابري
متن خاطره:در عمليات والفجر4 که قبل از عمليات در پايگاه بوديم و شهيد رحيم از اينکه عمليات در شرف انجام بود خيلي خوشحال بود و در حين عمليات ايشان به برادران سرکشي مي نمود و به بچه ها روحيه مي داد و به اين عزيزان مي گفت : به ياد خدا باشيد به خاطر خدا جهاد و مبارزه کنيد و غير از خدا به چيز ديگر فکر نکنيد . زماني که سردار رحيم مجروح شد با روحيه اي سرشار از معنويات مي گفت : اي بزرگواران شما به ياد خدا و براي خدا بجنگيد واز اينکه بنده مجروح شدم ناراحت نشويد و بعد از رفتن ايشان از منطقه ، در بيمارستان تبريز به درجه رفيع شهادت نايل شدند و يک خاطره هم پشت جبهه دارم و اين است که ايشان به من گفتند : اقاي صابري شما که مي گوييد مي خواهم به جبهه بروم . در روستاي خنجين يک ساختمان سپاه بساز و بعد از ان به جبهه برو ، سردار رحيم علاقه خاصي به برادران سپاه و بسيجيان داشتند .
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی
محل تولد : اراک
سال تولد : 1332
عملیات: رمضان
سال شهادت : 1362/08/05
فرمانده تیپ علی ابن ابیطالب
نام و نام خانوادگي راوي:سرگرد علي محمدي
متن خاطره:سال 62 بود. لشکر 17علی ابن ابیطالب کنار رودخانه اي در منطقه سرپل ذهاب مستقر شده بود و بنا بود روي کوه ( بمو ) عملياتي صورت بگيرد . چند روزي به عمليات مانده بود که براي شناسايي منطقه به مقر تاکتيکي رفتيم . در انجا شهيد انجفي و شهيد محمد بنيادي مسئول محور بودند .شهيد مهدي زين الدين در انجا صحبت کرد که شب ساعت 11-12 براي شناسايي حرکت کنيد به هماهنگي کامل و تذکرات لازم بسيار تاکيد کرد ، نماز مغرب و عشاء را با بچه هاي اطلاعات خوانديم . در تاريکي شب مختصر شامي خورده شد و بچه ها که از گردان امده بودند دور شهيد ساعدي و فرمانده گردان جمع شده بودند و صحبت مي کردند ساعت 11 شب شد همراه اقا رحيم حرکت کرديم هر چه قدر کشتيم ايشان را پيدا نکرديم . نهايت کار به چادر فرماندهي شهيد زين الدين رفتيم . مهدي ساعت 12 شب مشغول شستن لباسهايش بود گفت : اقا رحيم خواب سنگين هست او بيشتر وقت ها عقب تويوتا مي خوابد برويد عقب همه ماشين ها را نگاه کنيد پيدايش مي کنيد من حرکت کردم تا محل قبلي و گفتم شايد توي همين ماشين گردان ما خوابيده باشد . تعدادي پتو عقب ماشين بود مشغول کنار زدن انها شدم که يک مرتبه اقا رحيم از ميان پتو ها برخاست و گفت : بچه ها زود حرکت کنيد دير شد . شما چرا اينقدر بي خيال شده ايد ، اگر اقا مهدي بفهمد ناراحت مي شود زود باشيد که الان وقت مي گذرد . شهيد ساعدي با خنده گفت : اقا مهدي گفت که عقب ماشين هستيد و الا ممکن بود حالا پيدايت نکنيم ؛ اقا رحيم گفت : پس اقا مهدي مي دونه اقا مهدي از ميان تاريکي گفت : ساعت خواب برادر !! همگي زدند زير خنده و براي شناسايي حرکت کرديم
منطقه خاطره:سرپل ذهاب
نام و نام خانوادگي راوي:برادر بهرامي
متن خاطره:شهيد رحيم به عنوان معلم و الگوي شجاعت ، ايثار و فداکاري برا همه ي همرزمانش بود . خاطره از اين شهيد بزرگار به شرح زير مي باشد ؛ عمليات بستان بود ، ساعت 12 شب بود که اعلام کردند که حدود 12 تا ارپي جي زن وکمک ارپي جي به روي پل سابله بروند - ايشان سرپرستي گروه اراک را به عهده داشتند و با جذابيت خاصي که داشت همه اين شهيد بزرگوار را دوست داشتند - شهيد رحيم دست روي هر نيروي که مي گذاشتند ، نيروهاي ديگر سبقت مي گرفتند و همه ي برادرها اعلام امادگي مي کردند و اين شهيد 12 را نفر را انتخاب کد و تا صبح روي پل سابله مقاومت کردند . دمدمه هاي صبح بود نماز را اقامه کدم و ايشان فرمودند : همه ي برادران به سمت پل سابله راه بيفتند که حدود 1 کيلومتر فاصله بود . دشمن بعثي در انجا سقوط کرده بود و نتوانست پيشروي کند حدودا 7-8 تانک روي پل رفته بودند و راه عبور دشمن را گرفته بودند ، يک کانال ، خاکريز نيم متري بودکه بچه ها پشت خاکريز سنگر گرفته بودند ؛ اتش دشمن بسيار شديد بود ، شهيد رحيم پاهايش را روي کانال گذاشت و گفت اين کانال مرگ است بياييد از روي ان عبور کنيم و همه ي برادرها با شجاعت و ايثارگري که داشتند همه از اين کانال عبور کردند و دور تا دور تانک هاي عراق را گرفتيم . عراقي ها در اين تانک ها قايم شده بودند ما نمي توانستيم که نيروهاي عراقي در انجا هستند و طريقه ي باز کردن در اين تانک ها را نمي دانستيم اما عراقي ها از داخل اين تانک ها و نفربرها تمام حرکات و رفتار ما را زير ديد داشتند اما اتشي روي ما نداشتند و خود شهيد رحيم اولين نارنجک را داخل تانک هاي عراقي انداخت و ه بچه ها دستور داد که هر چه نارنجک داريد به داخل تانک ها بيندازيد و شهيد رحيم تمام بچه ها را سازماندهي کد و به عقب برگشتيم وبه بچه ها روحيه مي داد و ما هميشه از اين بزرگوار درس مي گرفتم
سقاي رزمندگان
نام و نام خانوادگي راوي:برادر مجيد نيکپور
متن خاطره:در مرداد سال 61 در منطقه سوزان مهران بوديم . چند روزي يخ به مقر نرسيده و خوردن اب گرم براي بچه ها مشکلات زيادي به همراه داشت يک شب که از شناسايي امده بوديم عطش زيادي در ان فصل گرم داشتيم ، از فرط تشنگي از حال رفته بودم يکباره با صداي عمو رحيم بيدار شدم و ديدم يک ليوان اب در دست دارد و مي گويد : پاشو اب يخ بخور ، ابتدا باور نکردم ولي وقتي قابلمه اب يخ را کنارش ديدم بلند شدم و با اشتها اب را خوردم و متوجه شدم که به محض رسيدن يخ ( ساعت 1 شب ) ايشان يک قابلمه اب يخ درست کرده و به بچه هاي تشنه مي رساند
منطقه خاطره:مهران
نام و نام خانوادگي راوي:برادر غلامرضا صابري
متن خاطره:در عمليات والفجر4 که قبل از عمليات در پايگاه بوديم و شهيد رحيم از اينکه عمليات در شرف انجام بود خيلي خوشحال بود و در حين عمليات ايشان به برادران سرکشي مي نمود و به بچه ها روحيه مي داد و به اين عزيزان مي گفت : به ياد خدا باشيد به خاطر خدا جهاد و مبارزه کنيد و غير از خدا به چيز ديگر فکر نکنيد . زماني که سردار رحيم مجروح شد با روحيه اي سرشار از معنويات مي گفت : اي بزرگواران شما به ياد خدا و براي خدا بجنگيد واز اينکه بنده مجروح شدم ناراحت نشويد و بعد از رفتن ايشان از منطقه ، در بيمارستان تبريز به درجه رفيع شهادت نايل شدند و يک خاطره هم پشت جبهه دارم و اين است که ايشان به من گفتند : اقاي صابري شما که مي گوييد مي خواهم به جبهه بروم . در روستاي خنجين يک ساختمان سپاه بساز و بعد از ان به جبهه برو ، سردار رحيم علاقه خاصي به برادران سپاه و بسيجيان داشتند .
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی
نظر شما