مصاحبه با پدر و مادر شهید ایرج نیکچه
مصاحبه با خانواده شهید ایرج نیکچه
مصاحبه کننده : علیرضا اسدی ، علی اکبری و سید عبداله سجادی
این مصاحبه با پدر و مادر شهید انجام میگیرد که پدر به دلیل سنگینی شنوایی زمان کوتاهی را مصاحبه میکنند در ابتدای مصاحبه با پدر شهید هم صحبت شدیم
حاج ابوالفضل نیکچه فراهانی متولد روستای تاج آباد که از 3 سالگی پدر خود را از دست می دهند . ایشان در دوران انقلاب نقش بسزایی داشتند ، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی به منطقه شیاکوه میروند و به صورت بسیج به عضویت گردان امام حسین در می آیند .
از ایشان در مورد فتح شیاه کوه پرسیدیم :
زمانی که ماه شیاکوه را فتح کردیم به دلیل آنکه کوه های شیاکو از نظر استراتژیک و تسلط داشتن بر منطقه بسیار مهم بود و نمی خواست آنها را به سادگی از دست دهد . همان شب فتح شیاکوه دشمن به ما پاتک زد. و در محاصره دشمن قرار گرفتیم که با فرماندهی شهید سیاوش امیری توانستیم بعد از دو هفته محاصره پیروزی نهایی را بدست آوریم .
حاج ابوالفضل در این عملیات بشدت زحمی می شوند و ایشان را ابتدا به کردستان و سپس توسط بالگرد به همدان و از آنجا به اراک منطقل می کنند.
از مادر شهید خواستیم تا از شهید خود برایمان بگویند :
خدیجه قدریفی مادر شهید ایرج نیکچه متولد روستای ویسمه از خاطرات کودکی خودشان گفتند و سختی زندگی به خاطر از دست دادن پدرشان در چهار سالگی . خدیجه خانم در 12 سالگی ازدواج می کنند دارای پنج فرزند هستند که فرزند اول ایشان شهید ایرج بودند.
از مادر شهید خواستیم در مورد اخلاقیات ایرج برایمان بگویند :
ایرج در سال 1345 به دنیا آمد و در سال 1364 به شهادت رسید. کلاس اول راهنمایی از مدرسه ترک تحصیل کرد و به عضویت سپاه پاسداران در آمد .
ایرج همیشه کار خیر میکرد . مثلا زمانی که به عضویت سپاه در آمد و اولین حقوق خود را گرفت به پیش من آمد و گفت که من برای پول به جبهه نرفته ام و نمی دانم با این پول چهار کنم . پیشنهاد داد که با کل حقوقش که 300 تومان بود برای بسیج مسجد قابلمه و وسایل دیگر بخرد .
به دلیل نزدیکی خانه ما به پایگاه مسجدی ایرج (مسجد کله ای ها) ، ایشان هر وسیله ای نیاز داشتن از خانه می بردند از جمله پنکه ، یخچال و...
ایشان یه روز پیش من آمد و سفارش کرد که اگر خبر شهادت خودش و یا پدرش را روزی برایم آوردند گریه نکنم و از شهادت همسر و پسرم شکر گذار خداوند باشم.
از مادر شهید خواستیم که از لحظه شنیدن خبر شهادت بگوید:
من شب خواب شهادت پسرم را دیده بودم ، صبح به نانوایی رفتم که شنیدم همه می گویند شهید آورده اند به دلم افتاد که ایرج شهید شده است به خانه برگشتم و منتظر پدر و دایی اش شدم ، وقتی آمدند از گریه برادرم فهمیدم که ایرج شهید شده است.
از مادر شهید ایرج نیکچه خواستیم از چگونگی آشنایی با امام خمینی (ره) برایمان بگویند :
ما به مشهد رفته بودیم که همزمان شده بود با شهادت فرزند امام ، سید مصطفی خمینی ، یک روز دانشجویی به نام حسن اکبری یک نوار کاست برایمان آورد و تاکید کرد که با صدای کم گوش کنیم .
وقتی صدای امام خمینی (ره) را گوش میکردیم تماما مجزوب صدایش شده بودیم و به پهنای صورت اشک می ریختیم . از آن زمان به بعد هر تظاهرات و راهپیمایی بود به صورت خانوادگی در آن شرکت می کردیم .
در اخر اگر کسی از این بنده حقیر ایرج نیکچه فراهانی بدی دیده و یا پولی بدهکار می باشد از پدر و مادرم دریافت نماید و به بزرگی خودتان مرا ببخشید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ایرج نیکچه فراهانی