مصاحبه با مادر شهیدان حبیب الله و محمد صفری
نوید شاهد استان مرکزی؛ فاطمه حاج محمدولی مادر شهیدان حبیب الله و محمد صفری از شهدای هشت سال دفاع مقدس است. مادری که همچون بانوی خود ام البنین(س) از عزیزترین های خود برای دفاع از اسلام گذشته و همچون سرو ایستاده و پای برجا از رشادت های فرزندان دلبند خود می گوید.
فاطمه خانوم از فعالیت های انقلابی فرزندانش گفت :
حبیب دوازدهم مهر سال 1333 در روستای کرهرود از
توابع شهرستان اراک بدنیا آمد. اما ما بدلیل شغل پدرشان مجبور به مهاجرت به
تهران شدیم. در آنجا حبیب درس می خواند و همزمان در مراسمات مذهبی در مسجد محله
شرکت می کرد. حبیب بعد از گرفتن دیپلم خود به سربازی رفت. وقتی سربازیش به اتمام رسید
که انقلاب شروع شده بود. او بعد از آمدن از سربازی شروع به فعالیت های انقلابی
کرد. از جمله اینکه همه خانواده را اجبار می کرد که باید در تظاهرات ها شرکت کنیم
و با رژیم طاغوت مبارزه کنیم. و اینکه شب ها به پشت بام می رفت و شعار الله اکبر
می داد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به نگهبانی از مراکز و ساختمان ها می رفت.
محمد هجدهم اسفند سال 1341 در تهران بدنیا آمد محمد
که به مدرسه می رفت بدور از چشم پدرش می رفت و بر روی دیوار ها شعار مرگ بر شاه می
نوشت و اعلامیه های امام خمینی(ره) را پخش می کرد.
در ادامه با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) خانواده صفری به اراک مهاجرت کردند. حبیب با پدر مشغول کار شدند و محمد هم به ادامه تحصیل مشغول شد تا اینکه رژیم بعث عراق به ایران حمله کرد و حبیب و محمد خود را مسئول دانستند تا برای حمایت از کشور خود به جبهه بروند.
حبیب ابتدا به مدت سه ماه به جبهه رفت و در
اولین مرخصی که آمده بود گفت: "من در جبهه خدا را به چشم خود دیده ام و انقدر به
جبهه خواهم رفت که یا به شهادت برسم و یا اسلام پیروز گردد." حبیب دائم برایم از
معجزات و کراماتی که در جبهه دیده بود می گفت و خیلی ذوق و شوق جبهه را
داشت.
محمد با شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه درآمد و فرماندهی بسیج را برعهده گرفته بود. محمد همزمان با درس خواندن به جبهه می رفت.
روح اله پدر حبیب و محمد تصمیم گرفت برایشان زن بگیرد. حبیب در سال 1362 و محمد در سال 1361 ازدواج کرد. خاطره ای که از ازدواج این دو دارم. حبیب پنج روز بعد از ازدواجش به خواهرش گفت که می خواهد به جبهه برود. من هرچقدر به او اسرار کردم که مدتی بیشتر پیش نو عروسش بماند ولی گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و رفت.
حبیب در مرخصی که آمده بود با همسرش به مشهد برای زیارت امام رضا(ع) رفتند. همسرش تعریف می کرد که حبیب در زیارت امام رضا(ع) بسیار گریه می کرد و وقتی دلیل آن همه بی قراری را از حبیب پرسیده بود. حبیب در پاسخ گفته : آرزوی شهادت را دارد. آن شد که حبیب به جبهه رفت و در تاریخ هفدهم آبان سال 1362 در پنجوین عراق به شهادت رسید و دیگر خبری از او به ما نرسید. حبیب ده سال مفقودالاثر بود و وقتی که دخترش زینب ده ساله بود چند تکه از استخوانش را برایم آوردند. دخترش در پیشواز پیکر پدر آنقدر گریه و زاری کرد و از درد بی پدری گفت که دل همه را خون کرده بود.
شهید حبیب الله صفری در قسمتی از وصیت نامه خود نوشته
همسرم خودت را براي تحمل رنج و از دست دادن من آماده کن و خدا را از ياد نبر که تنها اوست که پشتيبان توست و تو را از شيطان حفظ مي کند و هر وقت به ياد من فرو رفتي و غم و اندوه تورا فراگرفت خدا را ياد کن و به شکرش بشتاب که هر کسي چون تو سرنوشتي چون سرنوشت زينب را پيدا نميکند تو اکنون بايد چون زينب رفتار کني و از او درس بگيري خودت را با او مقايسه کن تو شوهر ناقابلي مانند مرا از دست دادي ولي زينب برادري چون حسين (ع) و يارانش را که مظهر تقوا و انسانيت بودند از دست داد و او را اسير کردند و بار سنگين رسالت خون آن شهيدان را به دوش کشيدند و چنانچه قهرمانانه با خطبه هايش کاخ يزيد را به لرزه درآورد که تاريخ را حيران کرد و ديگر هرگز جهان به خودش همچنين زني را نديد پس تو او را الگو قرار بده و هرگز در عزاي من ننشين و مبادا که دهان به شکايت بازکني و از اجر عظيمي که خدا براي تو قرار داده محروم شوي و بدان که خداوند مقام و منزلتي خاص را براي تو قرار داده اميدوارم که بتواني در امتحاني که خدا برايت در نظر گرفته قبول شوي پس هرگز عروس سياه پوش منزل ما نشو و خودت را براي زندگي جديد آماده کن
محمد که دوری برادر برایش بسیار مشکل بود یک سال بعد از شهادت برادر به جبهه رفت و در بیست و پنجم اسفند سال 1363 به شهادت رسید. روزی که خبر شهادت محمد را به ما دادند که پسرش مجید بدنیا آمده بود. گفتنی است از شهید محمد صفری یک دختر و یک پسر بجا مانده است.
شهید محمد صفری در قسمتی از وصیت نامه خود در فراق برادر چنین نوشته
دیرزمانی است که خیلی دلم برای حبیب تنگ شده واصلاً آرام نمی گیره خیلی هوس اورا کردم به یاد بچگی هایم افتادم که در آغوش گرمش بودم و لذت می بردم. خدا می داند که من بدون حبیب زندگی برایم چقدرمشکل شده و هر لحظه برایم همچون سالی می گذرد. از آنجائیکه برادر عزیزم، حبیبم ،همدمم خیلی خیلی برای اینجانب ارزش داشته وازطرفی به درجه رفیع شهادت رسیده لازم دانستم که این چند کلامی که دلم می گفت برایتان بگویم :
من برادری در خانه ندارم که برایش وصیت کنم ولی شما ای برادران پاسدار و برادران مسلمان همانطور که تمامی شهدا وصیت کرده اند امام را تنها نگذارید و دقیقاً به حرفهای امام گوش کنید و بدون چون و چرا از او اطاعت کنید زیرا که امام ولی فقیه ماست.