مروری کوتاه بر زندگی روحانی شهید "داود هاشمی"
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید داود هاشمی در روز سوم مرداد 1347 در روستای علیم آباد قره کهریز اراک در
خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود بعد از به دنیا آمدن طبق سنت
نبوی بر گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه قرائت شد و از همان اوان و
آغاز زندگی با نام رسول الله (ص) و علی (ع) و ولایت آشنا شد.
وی بعد از دوران کودکی به مدرسه پای نهاد و دوره ابتدایی را در روستای علیم آباد سپری ساخت، همچنین دوره راهنمایی را در اراک پشت سر نهاد و در کنار این تعلیم ها همراه با پدر و سایر بستگان با حضور خود در مساجد و حسینیه ها و تکایا و دسته های حسینی به تزکیه نفس پرداخت. در سال 1361 به حوزه علمیه اراک پای نهاد و آنجا همراه با تعلیم و تزکیه روحی و نفسانی خود، حضور جدی در صحنه های مختلف سیاسی کشور داشت.
ایشان نسبت به نماز و ذکر علاقه فراوان نشان می داد و با شور و شوق خاصی با معبود خود خلوت می کرد و به عبادت می پرداخت و در دعاهای کمیل و توسل و ندبه شرکت فعال داشت و کمال بهره برداری را می نمود و با خشوع و خضوعی خاص نماز می خواند که سراپا غرق در راز و نیاز با معبود می بود و کتاب های دینی و مذهبی عموماً مورد علاقه آن شهید قرار می گرفت.
او در سال 1365 در هنگامی که سپاه محمد (ص) برای انهدام ماشین جنگی صدام و باز کردن راه کربلا به عازم رزمگاه بود به عنوان بسیجی گردان امام حسین (ع) به خیل این سپاه عظیم پیوست و سرانجام در تاریخ چهارم دی 1365 بر سر راه کربلا در جزیره بوارین به فوز عظیم شهادت نایل گشت.
او 28 روز مفقودالاثر بود نهایت بعد از عملیات کربلای 5 ، جنازه این شهید همراه با تعداد دیگری از شهدا پیدا و به گلزار شهدا اراک منتقل و به خاک سپرده شد.
از دفترچه خاطرات شهید:
در
تاریخ 17 دی 1364 بود که آموزش ما تمام شد و قرار شد که ما را به منطقه
اعزام کنند که شب 18:11 به وسیله قطار ما را اعزام کردند اهواز که ساعت 11
تقریباً رسیدیم اهواز و اتوبوس ها کنار خیابان پارک کرده بودند.
ما هم خیلی خوشحال از اینکه ما را حتماً می خواهند به منطقه ببرند که این طور هم نشد و برادرای مسئول همراه 9 نفر از تهران بچه ها را جدا می کردند. اول پیرمردها دوم ریش دارها و بعد نوبت به ما رسید که نوبت بچه های اراک که شد، اول برادر محمدحسین داودآبادی را بلند کرد، بعد من را و من اشاره به کرمی کردم و او هم بلند شد و جودکی بلند نشد و او از ما جدا شد و ما را به توپخانه 15 خرداد اهواز بردند و یک روز هم در آنجا ماندیم و به ما کارت و پلاک دادند
روز بعد اسلحه هم تحویل گرفتیم و برادر غریب هم برای
سرپرستی ما فرستادند و ما 5 نفر شدیم و قرار بود به ما اتاق بدهند ولی
افراد زیاد بودند. چیزی نگذشت که سر و کله هواپیماها پیدا شد و ما
سریع پیاده شدیم و کنار آب هواپیما را تماشا می کردیم و سایت موشکی که
روبروی موقعیت ما بود، پشت سر ما را زدند البته با راکت و سریع خوابیدیم.
چیزی نگذشت که 6 متری ما را زدند و آنجا طوری بود و در این موقع خیلی گل سیاه و آب کثیف بر سر و صورت ما ریخت و دیگر حمله هوایی تمام شد. ما بلند شدیم که برویم، دیدیم که یکی از ما بلند نشد و یکی دیگر دست بر نزدیکی چشم خود گذاشت.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی