آرزوی هر همافری شهادت در راه میهن است
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید غلامعباس پشتاره، در بیست و چهارم مرداد 1326 در شهر اراک به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا پایان دوره متوسطه در آن شهر پشت سر گذاشت. از کودکی هوش و استعداد فوق العاده ای داشت.بعداز گرفتن دیپلم ریاضی فیزیک و به دنبال علاقه دوران کودکی اش، به عنوان همافر وارد نیروی هوایی شد. در همان سال ازدواج کرد که از او یک دختر به یادگار مانده است. دوران آموزشی اولیه را در تهران گذراند و برای ادامه خدمت به پایگاه هوایی شهید نوژه همدان منتقل شد. پس از مدتی ماموریتی به او واگذار گردید که برای اجرای آن، در ستاد مشترک ارتش مشغول به خدمت شد.
هنوز چند روز از حمله وحشیانه هواپیماهای جنگی عراق به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران نگذشته بود که غلامعباس پشتاره با ارادتی که به انقلاب اسلامی داشت، از ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران (با این که او از پرسنل نیروی هوایی بود و در ستاد مشترک برای امر دیگری مامور شده بود) داوطلبانه روانه جبهه های جنگِ حق علیه باطل شد. مهر ماه 1359 به پایان نرسیده بود که دوره های ابتدایی رزمی نیروی زمینی را گذراند. یک دوره کامل افسر پیاده را به طور خیلی فشرده در دبیرستان نظام و یک دوره ارتباط و استفاده از دستگاه های بیسیم که در جبهه کارآیی دارد را در ژاندارمری ونک گذرانید. پس از طی دوره های لازم رزمی و جنگ افزاری در آذر ماه سال 1359 گردانی داوطلب از ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران به همراه تعدادی از متقاضیان خدمت سال 1356 عازم جبهه شد که شهید عباس پشتاره فرماندهی آن را به عهده داشت. او در اولین روز از بهمن ماه 1359 در میمک به شهادت رسید.
وصیت نامه شهید:
همسرم،
ضمن سلام و آرزوی سلامت و موفقیت از این که ظاهراً تو را تنها گذاشتم
متاسفم. باید قبول کنی که انقلاب اسلامی ایران به مانند زمانی که سالیان
قبل کاشته شده، بزرگ شده و اینک در مراحل بازدهی است که دشمنان داخلی و
خارجی برای خشکاندن آن به هر حیله و نیرنگی دست می زنند و تنها راه چاره،
آبیاری این نهال با خون جوانان پاک این مرز و بوم است؛ امیدوارم من نیز با
یاری خدا سهم خود را ادا نمایم. شاید خودت بارها از زبانم شنیده
باشی که من مرگ در شهر را هیچ وقت دوست نداشتم و آرزو می کردم که در جهاد
در راه خدا کشته شوم.
پدر عزیزم، مادر گرامی ام، ضمن عرض سلام حضور شما
عزیزانم و آرزوی سلامت و سعادت برای همگی خانواده در این لحظه که عازم
منطقه هستم، بعد از تصمیم که فقط و فقط راه خدا است و سعادت این ملت ستم
دیده، همگی شما در نظرم هستید. همیشه به شما عشق می ورزم و از صمیم قلب
عاشق همگی شما بودم. پدر و مادر عزیزم، اگر به خدا و اسلام اعتقاد دارید که
مطمئن هستم این اعتقاد در سطح آگاهی شما وجود دارد، تایید می کنید و همان،
با دست خود، تنها فرزندش را خدای بزرگ برای آزمایشِ ابراهیم، طلب نمود،
اینک به وضوح اسلام و میهن، این را از شما که هفت پسر دارید طلب می نماید و
امیدوارم که در مسیر حق و در اجرای عدالت اجتماعی که همان مالکیت مستضعفین
بر روی زمین است، بتوانم انجام وظیفه نمایم؛ پس در رابطه با مطالب بالا
حرکت من در صورت نابودی ظاهری ام جای تاسف ندارد و انتظار دارم که مرگ مرا
راحت و گوارا قبول کنید که در رابطه با آیه شریفه اِنَّا لِلَّهِ وَاِنَّا
اِلَیْهِ رَاجِعُونَ. این حرکت یک حرکت تکاملی است...
خاطره هم رزم شهید
یادم می آید سال 1347 که وارد نیروی هوایی شدم، عباس را دیدم. جوانی با چهره مردانه و تبسمی که همیشه روی لبانش بود و ارشد هنگ بود؛ بسیار منظم و با سلیقه و همیشه لباس نظامی اتو کرده، کفش ها (پوتین) واکس زده و مرتب می دیدی اش و صدایی بسیار رسا داشت که در ارتش از اهمیت خاصی برای فرماندهی برخوردار است. اوایل سال های 56 که مسایل انقلاب پیش آمد و نیروی هوایی در این امر پیش قدم شد بخصوص پایگاه شاهرخی (همدان) که بعد از پیروزی انقلاب به پایگاه حر و سپس به پایگاه شهید نوژه تغییر نام داد، پیش قدم بود. جلسات محرمانه و مختلفی تشکیل می شد که به چه نحو می توانیم در مسیر انقلاب باشیم و به پیروزی انقلاب، کمک کنیم که عباس قسمت پدافند را عهده دار شده بود و تا پیروزی انقلاب با این که سعی در مخفی نگه داشتن حرکات انقلابی داشتیم، بعضی از بچه ها توسط رژیم شاه دستگیر می شدند.
... در آن زمان که هیچ سازمانی سر جای خودش نبود و همه چیز به هم ریخته بود، کل استان همدان و قسمتی از کردستان مثل شهربانی، ژاندارمری، اطلاعات، حفاظت شهرها و فرمانداران منطقه توسط عباس آماده می گردید و شاید شب های طولانی خواب به چشم این شهید بزرگوار نمی رفت که آسایش در این منطقه حاکم باشد.
در غایله کردستان، بنده و عباس، مدتی طولانی در دهگلان بودیم و از نزدیک، شاهد قدرت فرماندهی و شجاعت کم نظیر او بودم. در تیرماه سال 1359 از تهران به ما خبر داده شد که وضعیت آمادگی خود را بالا ببرید؛ احتمال یک سری عملیات بر ضد پایگاه، وجود دارد؛ با عباس هماهنگی کردیم؛ ایشان ضمن تجدید سازماندهی گروه ضربت و اضافه نمودن نفرات و تجهیزات بر آمادگی گروه ضربت اضافه نمود. در شهریور 1359 که رژیم بعثی ناجوانمردانه به ما حمله کرد، مرغ ملکوتی جان عباس طاقت این قفس را نداشت و داوطلب برای کمک به جبهه در دفاع از وطن عازم جبهه های جنگ گردید. با آن که جبهه، در ابتدا امکانات قابل ملاحظه ای نداشت، او همه سختی ها را به جان می خرید و کم و کسرها را از مراکز لشکر با سماجت و درخواست با مسیولیت خود، تحویل می گرفت. شهید پشتاره و یارانش پس از تجهیز شدن چند روزه در پادگان بیستون کرمانشاه، روانه جبهه ایلام، صالح آباد شدند و در دامنه بلندی های میمک که مرکز درگیری بود، سنگر گرفتند. وی در آزاد سازی ارتفاعات میمک، نقش به سزایی داشت؛ سرانجام در اول بهمن ماه همان سال بود که در هنگام گشت زنی در اطراف بلندی های میمک مورد اصابت ترکشی بزرگ، قرار می گیرد و بر اثر خون ریزی زیاد قبل از رسیدن به بیمارستان به لقاء الله می پیوندد.
دستنوشته شهید
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی