نگرانی شهید «اسدالله چقاء» از سازش با دشمنان اسلام
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید اسدالله چقاء سال 1343 در اراک از خانوادهای متوسط و مذهبی متولد شد. از همان اوایل کودکی با کارهای
کشاورزی و زحمات طاقت فرسای این کار آشنا گردید. در سن شش سالی به مدرسه
رفت و با استعداد و ذوق خاصی به تحصیل پرداخت و دوشادوش پدر برای تامین
مخارج خانواده تلاش میکرد.
اخلاقیات شهید
همیشه و در همه حال متواضع بود و با همه
مهربانی مینمود. در این مدت که روح او در زندان جسم زندانی بود، هیچ کسی
را آزرده ننمود و برای دیدار از اقوام و آشنایان اهمیت خاصی قائل می شود. در
سلام دادن پیش قدم بود و کمتر حرف میزد و بیشتر فکر میکرد. همیشه لبخند
بر لب داشت چنان که بعد از شهادت نیز هنوز لبخند به لبش بود. کتابهای
تحصیلی خود را مطالعه میکرد و در سایر اوقات که وقت داشت کتابهای مذهبی و
به خصوص قرآن را مطالعه میکرد. به خواندن دعاهای مفاتیح الجنان علاقه
خاصی داشت. در خانه بسیار علاقه داشت که کارهای خوب را به بچههای دیگر
بیاموزد. با برادران و خوهرانش مهربان بود.
در سال 1356 یعنی از زمانی که برای فرزند امام(ره)
(آیت الله سید مصطفی خمینی) چهلم برگزار شد و اعلامیه از طرف مراجع عظام
داده شد و انقلاب وارد مرحله تعیین کننده شد، او به فعالیت بر علیه رژیم
شدت بخشید. اعلامیههای امام(ره)
را در روستا پخش میکرد. زمانی که انقلاب پیروز شد، اول در کمیته انقلاب
اسلامی اراک مشغول به فعالیت شد. سه ماه قبل از شهادت در یکی از نقاط حساس
ماموریت انجام میداد تا به جبهه اعزام شد.
شهید چقاء ، امام(ره) را به عنوان رهبر و مرجع خویش انتخاب نموده بود و گوش به فرمان امام(ره) بود و دستورات امام(ره) را اجرا میکرد. امام(ره) این قلب تپنده مستضعفین را به عنوان رهبر جهان اسلامی میشناخت و همیشه در تمام زمانهایی که حتی مهرههای آمریکا نظیر بنیصدر خائن روحانیت را مورد حمله قرار میدادند نظر وی این بود که روحانیت اصیلترین افرادی هستند که اسلام را پیاده میکنند و باید از روحانیت پیروی نمود نه از مهرههای آمریکا.
در سال 1363 ازدواج کرد و یک پسر و یک دختر داشت. عضو سپاه بود، سپاهی از تبار حسینیان که با عشق به الله و پیروزی حزبالله به جبههها شتافت. میگفت: اگر ما به جبههها نرویم پس که برود. امروز دفاع از اسلام بر دوش ما جوانهای ایرانی است و باید برای نابودی دشمنان اسلام و جمهوری اسلامی از خون خود دریغ نکنیم.
شهید چقاء درباره انحرافاتی که گروهکهای مزدور آمریکا در اذهان بعضی جوانان و افراد گول خورده ایجاد نموده بودند، بسیار رنجور و ناراحت بود. همیشه از خدا میخواست که آنها را هدایت نماید و به دامان اسلام باز گرداند و تاکید داشت که هیچگونه سازشی با آنها نشود. با شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه در آمد که در عملیات رمضان به شدت مجروح شد. میگفت: «من لیاقت پاسدار بودن را ندارم» و از سپاه در آمد و به شرکت واگنپارس رفت ولی باز هم طاقت نیاورد که در کارخانه بماند از آنجا به جبهه رفت و تا روز شهادت همیشه در حال ماموریت در جبهه بود. در تاریخ بیست و سوم خرداد سال 1367 در عملیات بیتالمقدس 7 بود که از لشکر 42 قدر مامور میشود به منطقه عملیاتی برود. یکی از دوستانش میگوید: آن شب پیش من آمد و گفت: «من آمدهام که در عملیات شرکت کنم». من به عملیات رفتم و اسدالله چقاء در مقر ماند. نزدیکی صبح بعد از این که آن شهید نماز را خوانده بود، توپ فرانسوی در جلوی پای او میخورد و او با چند نفر از دوستانش مثل شهید سید محمد سلیمانی به فیض شهادت نائل میآیند».
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی