نگاهی به زندگی شهید «حیدرعلی مظاهری»
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید حیدرعلی مظاهری اولین ساعات روز اول فروردین 1335 در خانهای گلین در روستای قورچی باشی به دنیا آمد و نوری شد برای دیدگان مشهدی شعبان. حالا دیگر در این خانه صدای گریه بچهای شنیده میشود که نشان از عیدانهای بزرگ برای زوجی خوشبخت بود.
روزها یکی پس از دیگری سپری میشد و این طفل با دیدگانی باز دنیا را مینگریست. گویی از همان سالهای اوایل زندگی هدف و مقصود خود را شناخته است که با دستان کوچکش، مادر را در کنار دار قالی همراهی میکرد و با چشمانی منتظر، آمدن پدرش را به خانه نظارهگر میشد. گاهی با شیطنتهای کودکیاش خانه را پر سر و صدا میکرد و گاهی در آغوش گرم پدربزرگش پنهان میشد و با شنیدن قصههای زیبای قرآنی، با دین اسلام آشنا شد.
علاقه زیادی از خود برای یادگیری قرآن نشان میداد. چنان که در همان کودکی مقداری از قرآن را نزد پدربزرگش آموخت. هنوز در طبیعت مشغول بازی بود که پا در خانهای دیگر گذاشت و قدم در راه علم و دانش نهاد. هر گامی که بر میداشت، علاقهاش نسبت به یادگیری بیشتر میشد و دریچهای از علوم پنهانی به رویش باز میشد. در همان روستا دوران ابتدایی را به پایان رساند؛ اما عطش یادگیری دانش، کی طالب علم را رها میسازد.
حیدرعلی برای ادامه تحصیل راهی خمین شد. همین رفت و آمد به شهر باعث شد که از حوادث روز مطلع شود و هرگاه که به روستا بر میگشت، مردم را در جریان اوضاع قرار میداد. از همان دوران نوجوانی به تربیت بچههای روستا علاقهمند بود و آنان را به خواندن نماز و قرآن دعوت میکرد. خودسازی را در همان دوران شروع کرده بود و هر کاری را با توکل به خدا و توسل به حضرت دوست انجام میداد، چنان که در این حالات هرگز کسی را در اطرافش نمیدید و گاهی دقایقی میگذشت تا متوجه حضور دیگران در خلوتش میشد.
حیدرعلی که جوانی رشید شده بود، پا در راه تحصیل علم در دانشسرای تربیتمعلم گذاشت. وقتی دیپلم دانشسرا را گرفت به عنوان سپاهی دانش در روستاهای مراغه مشغول تدریس شد و گامی در راه هدایت فرزندان این مرز و بوم برداشت. دو سالی را در این روستاها گذراند، پس از آن به زادگاهش برگشت. حیدرعلی مظاهری در سال 1355 پس از استخدام در آموزش و پرورش معلم روستاهای علیآباد و قورچی باشی شد. او که جوانی مودب و مهربان بود. در این روستاها علاوه بر تدریس، به مردم در کارهای کشاورزی کمک میکرد. در این زمان بود که پدر و مادرش که آرزوی دامادیاش را داشتند، از او خواستند که ازدواج کند و او هم سنت رسولالله(ص) را پذیرفت و با دختری که ساکن همان روستا بود، ازدواج کرد.
چیزی از زندگی مشترکشان نگذشته بود که حرکتهای انقلابی مردم علیه رژیم ستمشاهی بالا گرفت. او هم در این زمان همراه مردم به راهپیمایی و توزیع اعلامیه در روستا و روستاهای دیگر پرداخت؛ اما فعالیتهای انقلابیاش هیچگاه مانع فراموشی او از زندگی شخصیاش نمیشد و سعی مینمود برای همسرش آرامش و آسایش را فراهم سازد. بهار زندگیشان با بهار انقلاب درهم آمیخت و با آمدن فرزندی طراوت خاصی پیدا کرد. با این اوضاع و احوال، سختیهای زندگی را پشت سر مینهاد. بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه با این ارگان نیز ارتباط داشت. هنگامی که جنگ تحمیلی آغاز شد، جهت حضور در جبهه به میمک اعزام شد و پس از 6 ماه که به روستا بازگشت مشغول جمعآوری کمکهای مردمی برای رزمندگان شد.
مردان خدا را کی میتوان از خواستهشان دور کرد. در هر لباس و مقامی که باشند قدم در راه رسیدن به معشوق را ترک نخواهند کرد. گاهی در جبهه و گاهی در مسجد و خانه و مزرعه و مدرسه، گامهای پولادینشان، قلبهایشان را فولادین ساخته. حیدرعلی باز هم برای رسیدن به دوست به سپاه مامور شده و قدم در راه جبهه گذاشت. همان جایی که نام و نشانی از آبادانی و سرسبزی به خود گرفته. بستان، گلستان ایران که دشمن دژخیم با اشغال این شهر با آتش و گلوله زندگی را بر مردمان بیدفاعش تنگ نموده، چنان که گویی دیگر نشانی از آبادانی در آن نیست، روزی این شهر چون نگینی درخشان در جنوب غرب کشور میدرخشید و آن روزها به خاکستری تبدیل شده بود که جز دود و سیاهی در آن چیزی پیدا نبود.
او بسیجی گردان امام سجاد(ع) از تیپ 14 امام حسین(ع) بود که در ششم دیماه سال 1360 در تنگه چزابه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل شد پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای روستای قورچی باشی به خاک سپرده شد تا کمتر از یک سال بعد میزبان برادر شهیدش - مسلم – باشد.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی