ای پدر! دل من خون است و میدانم دل شما هم پر از خون است
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید علیرضا آقاخانی یکم اردیبهشت 1348 در روستای خیرآباد از توابع اراک و در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود، روستا زادهای که دوران نوجوانی و جوانیاش را در روستا گذراند و با معارف اسلامی آشنا شد. تحصیلاتش را در رشتهی ریاضی تا چهارم دبیرستان ادامه داد و با آغاز جنگ تحمیلی در لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) به عنوان بسیجی وارد جبهه شد تا دفاع کند. سر جنگ نداشت و در سرش فقط هوای دفاع بود. حدود هفت ماه در جبهه بود و در تاریخ چهارم دی سال 1365 در عملیات کربلای 4 در جزیره بوراین عراق بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید و پیکر شهید تا سال 1374 مفقود بود و پس از آن توسط گروههای جستجوی مفقودین، کشف و در زادگاهش دفن گردید.
وصیتنامه:
با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت(عج) و یگانه رهرو حق و حقیقت و با سلام ودرود به رهبر انقلاب اسلامی ایران که انقلاب اسلامی را در جهان زنده کرد و با سلام و درود بر سنگر سازان بیسنگر و مرغان در بند و پا شکسته شدگان در بند بیدارشان و یاران امام و وارثان و عاشقان حسینی(ع)
با سلام و درود بر کسانی که در راه خدا قدم برداشته و پیرو حق و حقیقت هستند آری این بار دومیاست که قلم را به دست گرفته و روانه کاغذ میکنم این حقیرکوچکتر از آنم که بتوانم شما را نصیحت کنم لیکن این وظیفه همه ماست تا آنچه را که در دل نهان کرده در موقع وداع به یاران و یاوران امام و خانواده عزیز عرض کنیم امیدوارم که این کلماتی که گفته میشود فقط آن را به بازیچه نگرفته و نگویید این فرد منافق (دورو) بوده من آنچه خطاب به خانواده میگویم حقیقت دارد و امیدوارم آنها را به دقت عمل کنید.
خطاب به پدر بزرگوارم:
ای پدر! دل من خون است و میدانم دل شما هم پر از خون است. میدانم قلب من عشق به تو را دارد و قلب تو عشق به من اگر میشد ما با هم در کنار هم زندگی میکردیم ولی چرخ زمان گویی همه را رها کرده و دست به گریبان ما شده چه بگویم؟ خلاصه در این لحظات آخر، هنگامی که قلم را به دست گرفته و با شما سخن میگویم چشمانم پر از اشک و دلم پر از عشق و محبت است.
ای پدر مهربان! این حقیر از زمانی که از هم جدا شدیم صدها گرفتاری داشتم لکن در دل نهان میکردم. امیدوارم از موقعی که از هم جدا شدیم تا حالا اگر ناراحتی، عصبانیتی و ... از من داشتید همه آنها را به دور بریزید و مرا مورد عفو خود قر ار دهید. از زمانی که ما از هم جدا شدیم میدانم به شما نامهربانی کردم، میدانم غیبت شما را کردم و ...
ای پدر چه بگویم؟ از کجا بگویم؟ و چگونه بگویم؟ حرف اول و آخر من این است اگر چه عواملی باعث شد ما در کنار هم زندگی نکنیم و نسبت به من خشمگین شدید، اما امیدوارم که مرا ببخشی من هم اگر از شما کوتاهی سر زده میبخشم و تمام گذشته را نادیده میگیرم و از شما هم عاجزانه تقاضا دارم مرا ببخشی و باشد تا خدا هم از گناهان هر دو ما بگذرد.
و در آخر اگر کسی از من طلب کار است آن را جبران کنید و کتابها و هر چه من دارم برای کمک به رزمندگان به جبهه بفرستید و جنازه مرا کنار قبر مادرم به خاک بسپارید.
65/9/27
دستنویس شهید
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی