آتشنشانی که بیادعا دل به آتش زد/«رضا»؛ راضیم به رضای خدا+عکس
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی،به نقل دیار آفتاب؛ صبح روز پنجشنبه (۳۰ دی ماه سال ۱۳۹۵) ساختمان ۵۴ ساله پلاسکو در خیابان استانبول که مرکز اصلی تولید و فروش البسه در تهران بود در حالی در میان شعلههای سر به فلک کشیده آتش میسوخت که مشتی، نمونه خروار از فداکاری جان برکفان آتش نشان را برای تمام دنیا به نمایش گذاشت. حادثهای که هیچ گاه خاطره دلاورمرانی را که چون ققنوس پر کشیدند را از ذهن نمیبرد.
در این حادثه دلخراش ۱۶ نفر از آتش نشانانی که برای نجات جان شهروندان گرفتار در ساختمان پلاسکو به دل آتش زده بودند میان چشمان مات و مبهوت دیگر همکاران خود در میان دود و آوار پلاسکو حبس شدند و از روز سوم حادثه تا هشتمین روز حادثه بود که پیکرهای بیجان این ۱۶ آتشنشان یک به یک از زیر آوار خارج شد.
چه صحنهای از گذشت و فداکاری را خلق کردید؟ همه شاهد آن جسارت و ایثارگری برای جست و جوی و نجات حتی یک نفر در ساختمان سوخته پلاسکو بودیم؛ شاهد جان دادنت در زیر آوار بودیم. و چه افتخار بزرگی است برای مردم استان مرکزی و شهرستان اراک که مزین به نام تو است.
مهندس "رضا نظری" از شهدای آتشنشان حادثه پلاسکو که در ۲۴ خرداد سال ۱۳۶۸ مصادف با میلاد باسعادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت پا به عرصه وجود گذاشت و به میمنت این روز نامش را "رضا" نهادند.
به بهانه هفتم مهرماه و روز آتشنشان به سراغ مادر این شهید رفتیم تا لحظاتی را با او به گفتگو بنشینیم و او از روزهای تلخ و شیرینی که در کنار فرزندش گذرانده است برایمان بگوید.
رؤیا شاهوار مادر شهید "نظری" به بیان خاطراتی از شهید "رضا نظری" پرداخت:
خداوند به من و همسرم سه فرزند عطا کرده که "رضا" بزرگترین آنها بود و خواهر و برادرش هر دو کوچکتر از او بودند.
"رضا" بچه خودساختهای بود و همین امر باعث شده بود تا در خانواده جایگاه ویژهای داشته باشد؛ پسری به شدت تلاشگر و خستگیناپذیر و در یک جمله شخصیتی که میتوانست خود را با هر جمعی وقف دهد و همین باعث شده بود تا همیشه مورد توجه همگان باشد.
کلاس سوم دبستان بود که او را ترغیب به نماز خواندن کردم و از همان سال نماز و روزه میگرفت؛ وقتی به سن تکلیف رسید هر وقت نمازش قضا میشد به شوخی میگفت؛ "میشود نمازهایی را که قبل از رسیدن به سن تکلیف خواندهام به جای نمازهای قضا حساب شود؟" و من به شوخی میگفتم چون من شما را به نماز خواندن ترغیب کردم نمازهایتان برای من است.
*شنیدم عضو بسیج مهندسین بوده است چطور شد که آتش نشان شد؟
پدرش ایثار بود و با بسیج از همان دوران کودکی آشنا بود در دوران مدرسه هم از اعضای فعال بسیج بود و بعد از فارغالتحصیلی به خاطر علاقهای که به بسیج داشت و باتوجه به رشته تحصیلیاش عضو بسیج مهندسین شد. و در تهران هم عضو فعال گردان علیبن ابیطالب(ع) شد.
رضا بعد از آنکه دیپلم گرفت در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد اراک قبول شد؛ و بعد از فارغالتحصیلی مشغول دوران مقدس وظیفه شد. و این دوره را در مرکز پلیس ۱۱۰ تهران مشغول شد و از آنجا بود که حس همیاری و همکاری با مردم درمانده در وجودش جوشش گرفت.
*از زمانی بگوئید که به عنوان یک آتش نشان به جامعه خدمت کرد؟
رضا بلافاصله بعد از پایان خدمت سربازی به خاطر شوقی که داشت خود را برای آزمونهای سخت آتشنشانی آماده کرد و مدت زیادی با پشتکار و علاقه زیاد تمامی آزمونهای آتشنشانی را دنبال کرد و بعد از سپری کردن همه مراحل با موفقیت قدم به عرصه کار گذاشت و به عنوان نیروی آتش نشان به مردم و کشورش خدمت کرد.
او در ۲۷ اسفندماه سال ۹۴ وارد سازمان آتشنشانی شد؛ دورههای آموزشی را چون از قبل با موفقیت سپری کرده بود، در تاریخ ۱۸ آذرماه ۹۵ به عنوان نیروی رسمی آتشنشانی مشغول به کار شد و در ایستگاه آتشنشانی بعث مشغول شد.
تا پیش از حادثه پلاسکو ماموریت مهم و خطیری شرکت نکرده بود و ساختمان پلاسکو اولین و آخرین ماموریتی بود که رضا به عنوان نیروی آتشنشانی به شکل جدی تجربه کرده بود.
*یعنی در حادثه پلاسکو جزو نیروهای داوطلبی بودند که در این ماموریت شرکت داشتند؟
رضا به خاطر تحصیلاتش میتوانست بخش اداری را انتخاب کند ولی از انجا که از کار پشت میز نشینی به شدت متنفر بود بخش حریق را انتخاب کرده بود و احساس می کرد در این بخش موثرتر خواهد بود و خودش میگفت که از پشت میزنشینی را دوست ندارم.
وقتی به فرمانده رضا گفتم چرا پسرم را که هنوز تجربه کافی نداشت به این ماموریت مشکل فرستادید؟ در پاسخم گفت "خود رضا داوطلب شد تا برای کمک کردن برود."
رضا همیشه به خاطر دیگران از خودش می گذشت و این روحیه از بچگی همراه او بود. برای بزرگترها به ویژه پدربزرگش احترام خاصی قایل بود؛ خیلی به هم وابسته بودند بعد از شهادت رضا پدرم هم نتوانست به خاطر غم دوری بیماری را تحمل کند. من هم در یک سال هم فرزندم و هم پدرم را از دست دادم.
*بیشتر از خاطراتش برایمان بگوئید.
رضا ارادت خاصی به ائمه اطهار(ع) داشت و خیلی معتقد بود؛ وقتی ۲۰ سال داشت به همراه خانواده توفیق پیدا کرد تا حج مشرف شود و یک سال قبل از حضورش در نیروی آتشنشانی در اربعین سال ۹۳ به کربلا مشرف شد و توفیق یافت تا زائر بینالحرمین شود.
رضا در خاطراش نوشته است؛ "بعد از پیادهروی اربعین وقتی به حرم حضرت عباس(ع) رسیدم، پاهایم تاول زده بود که ناگهان یک نفر پایش را روی پایم گذاشت و تاولها ترکید و من ناخودآگاه فریاد زدم؛ در آن لحظه بود که ازدحام جمعیت باعث شد تا به طرف دیوار کشیده شوم و در اثر برخورد با دیوار بر زمین افتادم آن لحظه با خود فکر کردم که حضرت ابوالفضل(ع) برای اینکه صدایم را در حرمش بالا برده بودم مرا تنبیه کرده است و برای همین از حضرت عذرخواهی کرده و مشغول به نماز و قرائت دعا شدم و طلب استغفار کردم.
*گفتید در سالروز میلاد باسعادت هشتمین اخترتابناک آسمان ولایت و امامت به دنیا آمد، فکر کنم شهادتش هم همزمان با امام رضا(ع) بود؟
بله، در سالروز میلاد امام رضا(ع) خداوند او را به ما هدیه داد و آخرین دیدارمان هم روز شهادت امام رضا(ع) بود و جالبتر اینکه او هشتمین شهید حادثه پلاسکو بود که از زیر آوار پیکرش را بیرون آوردند. تصورم این است که تمام این تقارنها به خاطر عشق و ارادت او به امام رضا(ع) بود.
شهادت لیاقت رضا بود، اگرچه برای منِ مادر این داغ خیلی زود بود و خیلی آرزوها برای فرزندم داشتم و اینکه باور کنم او دیگر نیست دشوار است.
برای پسرم آرزوها داشتم، هنوز عرق آموزش به تنش خشک نشده بود، و تنها ۴۳ روز بیشتر لباس آتشنشانی را به تَن نپوشیده بود که به خاطر سهلانگاری و غفلت عدهای امروز او دیگر در جمع ما نیست. او میتوانست بیشتر از این به مردم و کشورش خدمت کند.
*از خاطرات روزهای حادثه برایمان بگوئید.
شب قبل از وقوع حادثه تلفنی با او صحبت کردم و ساعت ۹ صبح بود که در تلگرام برایم پیغام گذاشته بود با این مضمون که "بخندید زیرا خنده عمر را زیاد میکند" با دیدن پیام او پاسخش را مثل همیشه دادم ولی با گذشت زمان وقتی دیدم هنوز پیغامم را نخوانده و پاسخی نداده است نگران شدم.
آن لحظه بود که زنگ تلفن به صدا درآمد گوشی را برداشتم جواب دادم خواهرم بود که از آن طرف خط به من گفت "ساختمان پلاسکو در تهران آتش گرفته و چند آتشنشان زیرآوار ماندهاند" نگرانیام بیشتر شد. هر چه با رضا تماس گرفتم او جواب نمیداد.
طاقت نیاوردم و با حال خیلی بد ساعت ۳ بعدازظهر بود که به سمت تهران به راه افتادم و ۱۰ روز با چشم خونبار انتظار دیدار روی فرزندم را کشیدم.
زمانی که عملیات آواربرداری انجام میشد هر بخشی که از آوار برداشته میشد و در جستجوی پیکرها بودند، گویی قلبم فشرده میشد، باورم نمیشد پسرم زنده نباشد، به این فکر می کردم که حتما رضا زنده از زیر آور بیرون میآید.
پسرم روز حادثه به همراه دوستش "رضا شفیعی" در ماشین استقرار آتشنشانی بودند که وقتی حادثه رخ میدهد به دلیل کبود نیرو آنها هم به محل اعزام میشوند.
روزهای آخر نوحهای با مضمون شهدای مدافع حرم با خود زمزمه میکرد و به من میگفت؛ "دوست دارد برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) عازم سوریه شود" ولی من مخالفت کردم و به او گفتم خدمتی که به خلقالله میکنی اجرش کمتر از مدافعین حرم نیست.
چند روز قبل از شهادتش از من میخواست که تنها دعای عاقبت بخیر شدن برایش کنم، دوست داشتم پسرم را در لباس دامادی ببینم ولی به راستی چه زیبا عاقبت بخیر شد. و خوشحالم از اینکه امروز همه از پیرو جوان نام و یاد رضا را در ذهن دارند و از او به نیکی یاد میکنند.
او را در خانه علیرضا صدا می کردیم ولی خودش رضا را بیشتر دوست داشت و اولین باری که او را رضا صدا کردیم در بهشت زهرا و موقعهای بود که روی سنگ مزارش حک شده بود "رضا؛ راضیم به رضای خدا"
مادر شهید در حالیکه عکس فرزند شهیدش را در بغل گرفته بود و با صدایی بغضآلود رو به ما کرد و گفت: این عکس آخرین عکس رضا و دوست شهیدش "رضا شفیعی" است که یکی از همکارانشان نیم ساعت قبل از شهادت از آنها گرفته است.
انتهای پیام/ک