آخرین دیدار و بوسیدن پیشانی مادر
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید علی لطیفی در روستای ضامنجان از توابع شهرستان اراک در خانوادهای مذهبی در سال 1346 دیده به جهان گشود.
تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان سعادت روستای ضامنجان سپری نموده و سپس دوران راهنمایی را در مدرسه سنجان به اتمام رساند و وارد دبیرستان شهید بهشتی اراک شد. او در مقطع ابتدایی با عزم و ارادهای که داشت در کلاسهای مکتب قرآن حاضر میشد و در دوران راهنمایی مشغول آموختن احکام الهی و فعالیتهای مذهبی بود. دوستان و همکلاسیهایش را نیز تشویق به این امر مهم معنوی میکرد. در اوقات فراغت با اینکه سن کمی داشت، در کورههای آجرپزی به کارگری میپرداخت و کار کردن را عیب و عار نمیدانست. بعضی مواقع با دوستانش به کوهنوردی میرفت.
با پولی که از پدرش جهت هزینه تحصیل میگرفت و با دستمزدی که میگرفت با ذوق و علاقهای بسیار، در روستای ضامنجان نخستین کتابخانه را به نام شهید مطهری تأسیس نمود. علت نامگذاری کتابخانه علاقه زیاد او به شهید مطهری بود.
همزمان با فعالیت در انجمن اسلامی دبیرستان شهید بهشتی، همکاری با سازمان تبلیغات اسلامی، همکاری با بسیج و سپاه، همکاری با جهاد سازندگی، همکاری با ستاد مقاومت شهید بهشتی، تأسیس پایگاه مقاومت حمزه سیدالشهدا(ع) در روستای ضامنجان با همکاری شهید محمدرضا عبداللهی، خطاطی و پلاکارد نویسی ایشان مخصوصاً در مراسمهای شهدا و فعالیت در کارهای تبلیغاتی مثل جمعآوری کمکهای نقدی و غیر نقدی برای جبهههای نبرد که محل آن در کتابخانه مستقر بود، را هم انجام میداد.
در اولین باری که میخواست به جبهه اعزام شود پدرش میگوید: علی جان! چون کوچک هستی بهتر نیست فعلاً درسَت را بخوانی؟ علی در جواب میگوید: آقا جان! در کنار رزمندگان درسم را هم میخوانم. پدر رضایت میدهد و میگوید: خدا پشت و پناهت باشد. ایشان در رابطه با اعزام بچههایش نه تنها مخالفت نمیکرد بلکه خوشحال هم میشد.
مادر شهید میگوید:
در اولین اعزام هنوز 15 سالش تمام نشده بود که برای آموزشی به تهران رفت. بعد از سه روز برگشت خیلی ناراحت بود، سؤال کردم: علی جان چرا ناراحتی؟ چرا زود برگشتی؟ گفت: زیر 15 سالهها را برگرداندند. گفتم: خب حالا ناراحتی نداره، گفت: من سه روز از مال بیتالمال استفاده کردم چطور من جوابگو باشم. شهید لطیفی 6 یا 7 بار به جبهه جنوب و غرب اعزام و دو بار مجروح و دچار موج گرفتگی شد.
هر نوبت که شهید به جبههها اعزام میشد به خاطر حیایی که داشت با مادرش روبوسی نمیکرد ولی در آخرین اعزام، در راهآهن اراک موقع خداحافظی پیشانی مادر را بوسه زد.
مادر میگوید: وقتی پیشانیام را بوسه زد ته دلم خالی شد. برایم معلوم شد که دیدار آخر است.
همرزمش میگوید:
عملیاتی که برای آن آماده شده بودیم کربلای 4 نام گرفت.. عراقیها هم آتش پراکنده به طرف ما میریختند. وقتی داخل آب شدیم هنوز به صورت ستونی داخل آب حرکت میکردیم. رفتهرفته به دشمن نزدیکتر میشدیم. عراقیها هم کاملاً متوجه ما شده بودند. بالاخره عملیات آغاز شد. متأسفانه تخریبچیها به دلیل آتش زیاد دشمن نتوانستند میدان مین و موانع را باز کنند. بچهها بدون جانپناه در آب حیران و سرگردان شده بودند. عراقیها مثل باران از زمین و هوا آتش میریختند و بچههای گردان تکتک شهید میشدند و داخل آب فرو میرفتند. فرمانده گردان با در نظر گرفتن شرایطی که پیش آمده بود دستور عقبنشینی داد. به بچههایی که سالم بودند اعلام کردند هر کسی میتواند مجروحین را با خود به عقب ببرد. بچهها هم در انتقال مجروحین به عقب واقعاً کمک کردند. بعد از عقبنشینی در سنگرهای قبلی مستقر شدیم. هر کسی از شهادت کسی را که دیده بود به اطلاع دیگران میرساند. یکی از برادران بسیجی به نام احمد، اعلام کرد که علی لطیفی و سیدابراهیم میرجمالی هر دو با هم شهید شدند.
علی بسیجی گروهان یا زهرا(س) از گردان کوثر در لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) بود که در چهارم دیماه سال 1365 در نهر خین به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی