شهیدی که مجسمه شاه را سرنگون کرد
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید مهدی اسماعیلی در سال 1331 در اراک و در یک خانواده متوسط به دنیا آمد. او چهارمین فرزند خانواده بود. در دوران تحصیل بیشتر از سه - چهار دوست صمیمی نداشت. به جز ورزش به خصوص کشتی و کوهنوردی سرگرمی دیگری را دوست نداشت. خوش اخلاق و خندهرو بود، به نماز و روزه مقید بود و از تبعیض و بیعدالتی متنفر. تا سال دوم دبیرستان تحصیل کرد و پس از آن به صورت شبانه به تحصیل ادامه داد. از جو موجود در ادارات دولتی در حکومت شاه رنج میبرد به همین دلیل پس از خاتمه سربازی حاضر نشد در هیچ اداره دولتی استخدام شود.
حرکت انقلاب اسلامی به دستور امام (ره) شروع شد و مهدی همراه و پیشگام این موج عظیم طاغوت برانداز شد. با اوجگیری این حرکت همراه با اقشار مردم انقلابی اراک در تظاهرات و پخش اعلامیههای شبانه و شرکت در اجتماعات، مساجد و سخنرانیهای روحانیون مبارز فعالیت زیادی داشت. او در روشنکردن اذهان مردم نقش زیادی داشت.
در تسخیر مرکز شکنجه ساواک و سرنگونی مجسمه شاه خائن در میدان شهدای فعلی اراک حضوری فعال داشت. با نزدیک شدن ورود امام(ره) عزیز به ایران و اوجگیری تظاهرات خیابانی به تهران رفت و در تظاهرات و در درگیریهای خیابانی و تصرف پادگانها شرکت نمود. بعد از سقوط رژیم شاه به اراک برگشت و با مردم اراک در نگهبانیهای شبانه محلات و سطح شهر و به خصوص کنترل جادهها، در محل پلیس راه اراک فعالیتش را ادامه داد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران همیشه آرزو میکرد که روزی عضو این نیروی مؤمن و صادق بشود تا امکان خدمت بیشتری به این انقلاب را بیابد.
با شروع جنگ تحمیلی این نیاز را بیشتر درک کرد و بالاخره به آرزوی خود جامه عمل پوشاند. اولین میدان نبرد او در منطقه غرب در جبهه پاوه و نوسود و بلندیهای نودوشه بود. بعد از آن در اکثر عملیاتها شرکت داشت.
در عملیات فتحالمبین در منطقه رقابیه خواهرزاده و همرزمش مرتضی اخوانفرد شهید شد و خودش از ناحیه سر با اصابت ترکش مجروح گردید اما تردیدی در او به وجود نیامد. در عملیات پیروزمند آزادسازی خرمشهر شرکت داشت، با وجود این که برادر و همرزمش عبدالحمید اسماعیلی در این عملیات شهید شد ولی او تنها با یک نامه از جبهه به پدر و مادرش تبریک گفت و در سنگر دفاع از اسلام پا بر جا ماند.
او همان طور که علاقه داشت در سال 1361 با دختری از خانواده یکی از شهدای گرانقدر اراک ازدواج نمود. ثمره این ازدواج یک دختر به نام زینب و یک پسر به نام حمزه است.
پس از ازدواج بلافاصله عازم جبههها شد و در عملیات محرم شرکت نمود و در این عملیات از ناحیه پا و چند جای دیگر زخمی شد. پس از بهبودی به جبهه شتافت و اسلحه برادر شهیدش-عبدالحمید- را بر دوش گرفت. مرد جنگ بود، طالب شهادت و مشتاق ملاقات معبودش. مهدی با شهید شدن فرمانده و همسنگرانش به خصوص سردار شهید رحیم آنجفی که همیشه او را مالک اشتر سپاه اراک مینامید، دیگر آرام و قرار نداشت. میگفت: دیگر از روی پدر و مادر شهیدان خجالت میکشم که چرا این قدر از قافله یاران و رهروان شهادت عقب ماندهام، شاید لیاقت شهید شدن ندارم. او بارها به مادرش میگفت: «تو همیشه دعا میکنی من سالم از جبهه برگردم میترسم تو با این دعاهایت مرا از سعادت آخرت و شفاعت مولایم حسین(ع) محروم کنی». در دعاهایش میخواند:
خدایا، پروردگارا، ما را چنان توان و نیرویی ده که مسئولیتی را که اول بر دوشمان گذاشتهای و سپس شهدا با رفتن مسئولیتشان را برای ما گذاشتند, بتوانیم سالم به سر منزل فلاح و رستگاری برسانیم.
تا آن جا که برایش امکان داشت مسئولیت قبول نمیکرد. میگفت: از من لایقتر در سپاه بسیارند و من دوست دارم هم چون یک بسیجی و به عنوان یک تیرانداز ساده و یا آر پی جی زن در حملهها شرکت کنم تا کوتاهترین راه را به سوی خدا طی کنم. در عملیات کربلای پنج در روز 22 دی 1365 به آرزوی بزرگ خود رسید و به لقاءالله پیوست. در جایی از وصیت نامهاش نوشته است: «خداوندا از سر تقصیراتم بگذر و مرا بیامرز و در یک درگیری جانانه با کفار و از توی جبهه مرا به پیش خودت ببر».
مزار شهید:
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی