عشق به شهادت او را از ورآباد تا شلمچه کشاند
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید فتحالله ابراهیمی در اولین روز مرداد ماه سال 1346، در روستای ورآباد از توابع شهرستان خمین زادگاه بزرگ رهبر انقلاب اسلامی، دیده به جهان گشود تا سربازی باشد برای ایران اسلامی و برای رسیدن به این مهم از تربیت خاص پدر و مادرش برخوردار بود.
او در گرما گرم تابستان آن سال به دنیا آمد. به زندگی ولیالله گرما بخشید و باعث دلگرمی خانواده شد. درست از همان وقت پدر و مادرش کمر بسته تربیت او بر پایه آموزههای اهل بیت(ع) بودند. از شیر پاک مادر تا نان حلال و زحمت کشیده پدر که دستان پینه بستهاش بیانگر حلال بودن نانش بود، دریغ نکردند تا او را در مسیری که نهایتش عزت و آبروی اسلام است، نگه دارند.
دوران جوانی و نوجوانیاش را در کنار خانواده و با کار کشاورزی و تحصیل ادامه داد و توانست با آن همه مشکلات و سختیهایی که در سر راهش بود تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه تحصیل دهد و با نبود امکانات و مدرسه و معلم مجبور به ترک تحصیل شد.
فتحالله در حسن خلق زبانزد اقوام بود و در بین آنها بسیار مورد احترام بود؛ در حالی که هنوز نماز برایش واجب نشده بود از مادرش خواهش میکرد که نماز را برای او قرائت کند تا او صحیح بخواند و یاد بگیرد. نسبت به پدر و مادر خویش مهربان بود و تا میتوانست به آنها کمک میکرد.
برای رفتن به جبهه به خاطر سن کمش به مشکل خورد؛ ولی از طریق جهاد ثبت نام کرد و به جبهه اعزام شد. او وقتی به مرخصی میآمد زودتر از همه به جبهه برمیگشت.
پس از بازگشت از جبهه چون موعد سربازیش رسیده بود به خدمت اعزام و مجدداً راهی جبهه شد. شهید ابراهیمی چهار ماه پایان خدمتش را به خمین منتقل شد و بعد از چند روز که خبر شهادت دوستانش را به او دادند با اصرار زیاد دوباره به جبهه برگشت و قبل از برگشت با تمام دوستان و اقوامش خداحافظی کرد و به مادرش گفت اگر نامهام دیر به دست شما رسید، ناراحت و نگران نباشید؛ چرا که خودم زود برمیگردم.
شهید ابراهیمی بعد از چند ماه که در جبهه بود، در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای 5، بر اثر اصابت ترکش به سر و پهلو به شهادت رسید و آسمانی شد. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.
خاطره خانواده شهید:
فتحالله فردی بود که به نظر من دیگر نمیتوان نمونهای مانند او مثال زد. او فردی بسیار آرام و متین بود که موجب آزار و اذیت هیچکس نمیشد.
او در اوایل برج دوم تابستان به دنیا آمد و ما را بسیار شاد کرد. چون از همان بدو تولد بسیار خنده رو و شاد بود، همه او را مثال میزدند او تا پنجم ابتدایی بیشتر تحصیل نکرد و برای اینکه کمک خرج خانواده باشد، به کار پرداخت و در جهاد سازندگی مشغول شد.
از همان ابتدای جنگ نیز به جبهه و شهادت عشق داشت و همیشه میگفت که کاش من هم میتوانستم به جبهه بروم. زمانیکه به سن قانونی رسید با کسب اجازه به جبهه رفت و مدتی در جبهه حضور داشت که در عملیات کربلای 5 ، در منطقه عملیاتی شلمچه چون خمپاره باران شدند، تکههای ترکش به پهلوی او اصابت کرد و به شهادت رسید.
قبل از شهادتش ما خودمان را آماده کرده بودیم و چون او را امانتی از سوی خدا می دانستیم، خبر شهادتش را که شنیدیم ناراحت شدیم که دسته گلی چون او را از دست دادیم؛ ولی خوشحال شدیم که به آرزویش رسید.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی