زندگی رزمندهای که به همراه کل خانواده اسیر شد
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، آسمان آزادی ستارگانی را طلب میکرد که سراپا نور باشند. ستارگانی که چون نیک بنگری هر کدام خورشیدی بودند بر بلندای هستی. عباس ریحانی از ستارگانی بود که در آن تاریکی و ظلمت، درخشیدن آغاز کرد. چشمهایش طلوع آزادی را به انتظار نشسته بودند و بر لبها اگر خوب گوش میسپردی، زمزمهی آزادی میسرود. ندای حقطلبی را بارها سر داده بود تا اینکه به هدف و معبودش رسید.
او در سومین روز از خرداد سال 1322 در شهرستان شوش دانیال نبی(ص) شهر پیامبر و فرستادهی خداوند، در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان هستی گشود تا زندگی کردن را تجربه کند و آن را با بندگی خداوند پیوند زند و به اصل خویش که ما زبالائیم و بالا میرویم باز گردد. پسری آرام و متین و محجوب بود. سر به زیری و آرام بودنش دلیل بر گوشهگیری و انزوایش نبود.
در جمع بود و با همسن و سالهایش بازی میکرد. در همان سالها علوم دینی و قرآنی را به خوبی فرا گرفت. سوادش در حد خواندن و نوشتن بود و بیشتر سرگرم کار و فعالیت بود تا در مخارج زندگی، یاور خانواده باشد. پس از مدتی به شرکت نفت رفت و در این شرکت به عنوان کارگر مشغول به فعالیت شد.
اعتقاد داشت نانش حلال باشد و اعتقادش را میشد در چهره آفتابسوخته و دستهای پینهبستهاش دید. سپس با خانوادهای مذهبی ازدواج کرد و زندگی مشترک را با سادهزیستی آغاز و جشنی بیپیرایه بر پا کرد و با همسرش پا به خانه بخت نهادند. ثمرهی این وصال، دو دختر و دو پسر بود که به زندگی پدر و مادر، شیرینی و امیدی دوباره بخشیدند. خانواده او ساکن شهر اراک شده بودند و عباس در دوران انقلاب پر تلاش بود و در صف مبارزان علیه شاه و رژیم پهلوی قرار گرفت تا سهمی در پیروزی انقلاب داشته باشد.
بعد از انقلاب، به کار در شرکت نفت مشغول بود تا زمانی که جنگ آغاز شد. کار را رها کرد و راهی آبادان شد. در همان اوایل جنگ، در نوزدهمین روز از مهر سال 1359 در محور مارد - آبادان به اتفاق خانواده اسیر دشمن بعثی می گردند ، به جز شهیدبزرگوار مابقی پس از هفت ساعت آزاد و عباس در آنجا به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی