خاطرات یک رزمنده از جبهه، اسارت و ایستادگی در برابر دشمن
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، زندگی هر انسان در طول تاریخ، به ویژه در زمانهای بحرانی، با لحظات سرنوشتسازی روبرو میشود که مسیر آیندهاش را شکل میدهد. دوران دفاع مقدس یکی از این لحظات مهم در تاریخ ایران است که در آن جوانان بسیاری با انگیزههای مختلف به جبههها رفتند تا از میهن و آرمانهای خود دفاع کنند. یکی از این جوانان، سید حسن طباطبای جعفری است که در سنین نوجوانی به جبهه اعزام شد و در دل جنگها و سختیها، نه تنها برای کشورش، بلکه برای اعتقادات و آرمانهای خود جنگید. خاطرات او از روزهای پر التهاب جنگ، اسارت و سختیهای دوران اردوگاههای عراق، گواهی است از ایمان، مقاومت و ارادهای که در برابر مشکلات شکستناپذیر بود. این روایت، به عنوان یک شاهد زنده از جنگ، اسارت و تأثیرات آن بر روحیه انسان، فرصتی است برای نسلهای جدید که اهمیت ارزشهایی چون ایثار، مقاومت و وفاداری به وطن را درک کنند. در ادامه مشروح این گفتگو را میخوانیم.
من سید حسن طباطبای جعفری، فرزند سید اسماعیل، متولد سال ۱۳۴۲ هستم. وقتی جنگ شروع شد، دانشآموز کلاس اول دبیرستان بودم. علت خاصی برای رفتن نداشتم اما زمانی که هواپیماهای دشمن به فرودگاهها حمله کردند، احساس خطر کردیم. از طرفی، به دلیل شرکت در مساجد و شنیدن روضههای امام حسین (ع)، همیشه آرزو میکردیم که کاش در کربلا بودیم و امام را یاری میکردیم. وقتی جنگ شروع شد، با خودم گفتم: «امروز همان روز است»
مراحل اعزام به جبهه
از سپاه ثبتنام کردم و ما را به پادگان شهید منتظری در قم فرستادند. پس از ۲۰ روز آموزش، به اهواز اعزام شدیم و در پادگان گلف (پادگان شهید منصوری فعلی) مستقر شدیم. سپس به سوسنگرد و از آنجا به هویزه منتقل شدیم. حدود ۴۰ روز در هویزه به نگهبانی اطراف شهر مشغول بودیم تا اینکه متوجه شدیم عراقیها با توپ و تانک به سمت شهر حمله کردهاند.
خاطرات هویزه
زمانی که عراقیها حمله کردند، همه نیروها به سوسنگرد اعزام شدند تا از سقوط آن جلوگیری کنیم. در آنجا با عراقیها جنگیدیم. درگیریها شدید بود و اسلحههایمان تمام شد. وقتی محاصره شدیم، فرمانده دستور داد به سمت اهواز عقبنشینی کنیم. در مسیر، با تانکهای دشمن روبهرو شدیم. در نهایت، به دلیل نداشتن مهمات، مجبور شدیم تسلیم شویم.
شروع اسارت
در ماههای تیر یا مرداد سال ۱۳۵۹ اسیر شدم. یکی از خاطرات تلخ اسارت این بود که وقتی ما را گرفتند، آب گلآلودی را داخل بطریهای خراب برایمان میآوردند و مثل گنجشکهایی که به جوجههایشان غذا میدهند، به ما آب میدادند. تا سال ۱۳۶۹ در اسارت بودم، یعنی ۱۰ سال سخت و طاقتفرسا را در اردوگاههای عراق گذراندم.
یادگار دوران سخت اسارت
اسارت آزمونی بود که یاد گرفتم چگونه در شرایط سخت امیدم را حفظ کنم. سختیها زیاد بود اما ایمان و آرمانهای انقلاب به ما نیرو میداد که مقاومت کنیم.
پیامی برای نسل جدید
بدانید که امنیت و آرامشی که امروز دارید، با خون شهدا و ایثار رزمندگان به دست آمده است. آن را قدر بدانید و برای پیشرفت کشورتان تلاش کنید. جنگ تجربه تلخی بود که امیدوارم دیگر هرگز تکرار نشود.
انتهای پیام/