وقتی او را از سجده طولانی اش بلند کردیم، دیدیم خاک از اشک او گل شده و چهره اش گل آلود!
نوید شاهد: چند وقتی بود که نیمه های شب یک نفر به صورت ناشناس ما را برای نماز شب بیدار کرد.

خدا خیرش بدهد به او دعا می کردیم. اما کنجکاو شده بودیم این بنده ی خوب خدا کیست؟

تصمیم گرفتیم پرده از این راز برداریم.

بالاخره یکی از همین شب ها متوجه شدیم آن بنده خوب خدا کسی نیست جز حسین احمدی خودمان.

یکی از بچه ها گفت: چون سن و سالش از همه ما کمتر است شاید بعضی ها پیش خود فکر می کنند به خاطر نسبت داشتن با فرمانده لشکر است که امام جماعت ماست، برای همین پس از بیدار کردن ما خودش فرصت را غنیمت می شمرد و می خوابد.

چند شبی گذشت.

ما هم مثل بقیه به همین حرف ها درباره حسین دل خوش کرده بودیم.

اما در آن شب به یاد ماندنی، او را نه تنها ندیدیم بلکه اصلاً اثری از او در سنگر پیدا نکردیم.

انگار در تاریکی شب محو شده بود.

به دنبالش گشتیم. داخل سنگرها، توی نمازخانه و خلاصه هر جایی که به فکرمان می رسید.

هیچ کس چیزی نمی گفت سکوت در بین ما حکمفرما بود.

یک جورهایی نا امید شده بودیم که ناگهان در دل شب زیر نور ماه در جایی دورتر از سنگرها کسی را دیدیم که سر به سجده گذاشته است.

به طرفش حرکت کرده بودیم از هوش رفته بود.

وقتی او را از سجده طولانی اش بلند کردیم، دیدیم خاک از اشک او گل شده و چهره اش گل آلود!

یکی از بچه ها گفت با فرمانده سَر و سِر دارد.

گفتم: آره!

و خندیدم.

کتاب: چیدن سپیده دم، ص33-34

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده