21 سال زندگي از زبان مادر شهيد ابوالفضل عابدی
در تاريخ بيستم شهريور سال 1344 در اراک متولد شد فکر کردم چه نام خوبي را براي پسرم انتخاب کنم تا اینکه نام ابوالفضل را به خاطر آوردم و از خداوند خواستم همچنان که اسم بزرگي را بر پسرم مي نهم در مدت زندگي او را بزرگ منش ببينم .
هنگام شير دادن وضو مي گرفتم و به او شير شجاعت و جوانمردي مي خوراندم.از کودکي روح بندگي و اطاعت در چهره اش هويدا بود و از طرفي از شروع تحصيل تا اخذ مدرک ديپلم، ايثارگري و همت را در وجودش ديدم با شروع انقلاب همدوش با مردم عليه رژيم پهلوي فعاليت مي کرد.
پيام هاي امام را به گوش هر آزاده اي مي رساند روزها به تظاهرات و شب ها به نوشتن شعار بر ديوارهاي شهر مبادرت مي ورزيد .و از هيچ کوششي دريغ نمي کرد تا اينکه خداوند متعال سقوط شاه خائن را در 22 بهمن به دست بنده شايسته اش روح الله و با همکاري حزب الله امضا کرد.
در سال 63 به عضويت سپاه درآمد به حدي از اين اقدام خوشحال بود که قابل توصيف نبود در همان سال به مدت سه ماه و نيم در پادگان امام حسين تهران آموزش نظامي را فرا گرفت و بعد از آموزش به عنوان مخابرات گردان در اولين عمليات خود (بدر )شرکت جست و به نقل از همرزمانش سپس در عمليات والفجر هشت که منجر به آزادي شهر فاو شد و بعد در عمليات کربلاي 4 به عنوان غواص نمونه به نحوي که در کل نيروهاي لشکر 17 علي بن ابيطالب شنايش زبانزد همگان بود مي درخشيد.
و اولين کسي بود که در عمليات کربلاي 4 وارد رودخانه هاي پر از تله هاي متعدد (سيم خاردار -مين-تله هاي انفجاري و غيره )شد و توانست .زير آتش ضد هوائي که دشمن با سطح آب تنظيم کرده بود خاموش نمايد و به آن طرف رودخانه برود و با توجه به مجروح شدنش توانست تعداد زيادي از مزدوران بعثي عراق را به هلاکت برساند دلاويها و کشتاري که از بعثي ها در اين عمليات کرد همرزمانش فراموش نخواهند کرد .بعد از مراجعت از جبهه او را با تن مجروح امام برخوردار از روحيه اي بسيار بالا ملاقات کردم.
خداوند را شکر کردم که بار ديگر چشمم را به جمال فرزندم روشن کرد .گذشته از محبت مادري همچون پرستاري مهربان پروانه وار دور شمع وجودش گردش مي کردم و تنها کسالت او را در شهادت ذبيح الله قمي که در اين عمليات شهيد شده بود مي ديدم.
صبح روز بعد جهت عيادت پسرم به منزل مي آمدند يکي از آنها به او گفت آيا نمي شد در آن رودخانه پر خطر نروي.
در جوابش گفت وقتي فرمانده گردان دستوري مي دهد بر ما تکليف است که اطاعت کنيم حتي اگر کشته شويم .هنوز زخمهاي بدنش التيام نيافته بود که آهنگ آخرين سفر را به صدا در آورد .از خداوند خواستم روزگار به کندي بگذرد تا او را سير ببينيم اما براي پسرم زمان به شوق وصل به سرعت مي گذشت ،شب آخر است که در کنار او هستم هر لحظه برايم خاطره است قد و بالاي رشيد او را که نگاه مي کنم به ياد علمدار کربلا مي افتم .گريه هايم اختياري نيست .يادم مي آمد که آن لحظه هايي که از خواستگاري همسر آينده صحبت مي کرد .شوق امانم نمي داد و در عالم خيال او را در تخت دامادي در کنار عروسم مي ديدم لوازم مختصر عروسي را مهيا کرده بودم.
که انشاءالله بعد از برگشت از جبهه در سال نو (66)جامعه عمل بر اميدهايم بپوشانم.شب از نيمه گذشته صدايي جز تک تک نمي شنوم ،از جا برخاسته و به بالين پسرم ابوالفضل آمدم لحاف را بر رويش کشيدم به چهره اش خيره شدم ،صورتش تغيير کرده بود به او نگاه مي کردم و دعايش مي نمودم بناگاه صداي موذن صبح خبر از هجرت داد (حي علي الفلاح حي علي الفلاح)
بعد از اقامه نماز صبح ساک دستي خود را برداشته هنگام رفتن مرا دعوت به صبر و از خداوند برايم استعانت خواست و بچه ها و پدرش را يک يک بوسيد و با همه خداحافظي کرد هنوز کوچه را به پايان نرسانده بود که به عقب نگاه کرد گوئي خود مي دانست ديگر بر نمي گردد.
مدتي گذشت ،مارش عمليات کربلاي 5 در راديو نواخته شد.نمي دانستم چه کنم کاري از دستم بر نمي آمد.و فقط براي سلامتي همه رزمندگان دعا مي کردم .امام حرکتها و صحبتها و سفارشهايي که پسرم هنگام خداحافظي مي کرد مرا آسوده نمي گذاشت .به گل محمدي که ابوالفضلم با دست خودش در باغچه حياط کاشته بود.نگاه و خودم را تسکين به صبر مي دادم :شب شهادتش 65/12/7 فرا رسيد و در عالم خواب خود را با پدرش در باغي سرسبز ديدم که ميان باغ گلي را که پسرم در باغچه کاشته بود مشاهده و ديدم برگهايش پژمرده و ريشه هايش را از زمين بيرون آمده و به پدرش گفتم ريشه هاي گل را داخل خاک کنيد اما او گفت گل طراوت خود را از دست داده و از بين خواهد رفت.
وقتي از خواب بيدار شدم شهادت پسرم را در باور وجودم حس کردم .بلافاصله به حياط آمدم و به ياد او گلش را بوئيم.از آن روز بلبل خوش نوا آهنگ غم را مي سرائيد.يک هفته گذشت گوئي ملائکه ها شهادت پرستوي عشق را به همه خبر دادند.نگاههاي مردم طور ديگري بود دنيا در برابرم تيره و تار شد خوابم به واقعيت پيوست سرانجام خبر شهادت پسرم را شنيد (انا لله و انا اليه راجعون)
21 سال زندگي به پايان رسيد عليرغم اين مصيبت سفارش پسرم مرا به استقامت دعوت مي کرد.
از خداوند خواستم تحمل اين بار غم را بر من آسان گرداند.تا بتوانم ادامه دهنده راه شهيدي شاهد باشم.
انشاءالله
والسلام عليکم والرحمه الله و برکاته
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی