زندگی نامه شهید سید عباس سجادی
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهیدی وارسته و فاضل و زاهدی پارسا و مجاهدی ایثارگر که عمر کوتاه ولی پر برکت خود را وقت اسلام و انقلاب کرد و سرانجام جان خویش را تقدیم پیشگاه الهی و اسلام و انقلاب کرد. مجاهدی که در عمر کوتاه پاسداری خود در اکثر صحنه های نبرد با مزدوران خونخوار آمریکا حضور داشت و در پشت جبهه ها و ساعات فراغت نیایش و راز و نیاز عارفانه و عاشقانه اش به درگاه معبود یگانه زبانزد همه دوستان و آشنایان بود. وی در سال 1342 همزمان با پایه گذاری نهضت اسلامی اخیر در یک خانواده روحانی دیده به جهان گشود. از دوران کودکی و خردسالی معتقد و علاقمند به مسائل شرعی و اسلامی بود و در کنار تحصیل به فعالیت های مختلف از جمله فعالیت های ورزشی در رشته کشتی و فوتبال و ... مشغول بود.
اما هیچ کدام نمی توانست ارضاء کننده و در خور شأن و شخصیت معنوی وی باشد. تا این که با شروع حرکت مردم ایران و انقلاب اسلامی شهید سید عباس نوجوانی بود که کمابیش با مسائل سیاسی و انقلابی به طور عمقی آشنا و پس از آن مثل این که محبوب خود را که همانا خدمت به مردم محروم و حرکت و جهاد فی سبیل الله بود یافت. از اوائل تأسیس جهاد سازندگی اولین ارگانی بود که شهید بزرگوار با عشقی تمام به خدمت در آن البته بطور غیر رسمی و با کمک به کشاورزان و سایر امورخدمات خود را به صورت عملی شروع نمود.
زمستان سال 1359 جبهه های غرب کشور اولین شاهد تحقق این هدف شهید بود و پس از آن خدمت وی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به طور رسمی شروع شد و شهید سید عباس در اکثر صحنه های انقلاب و عملیاتهای مختلف حضوری فعال داشت و در ساعات فراغت نیایش و راز و نیاز وی با خالق متعال و مرثیه گویی او در مجالس شهدایی که همگی همرزمان او بودند زبان زد دوستان و آشنایان بودند.
شهید سید عباس در عملیات بیت المقدس مورد اصابت گلوله مزدوران بعثی از ناحیه لگن و پای راست واقع شد که با کمی بهبودی حتی بدون طی کردن دوره نقاهت مجدداً به جبهه شتافت.
شدت علاقه وی به حضور در میدان های نبرد طوری بود که شهید دو سال آخر عمر را مخصوصاً، اکثراً در جبهه ها به سر می برد و علیرغم ناراحتی شدید پای راست و ضعف بینایی که داشت هیچ کدام نتوانست ذره ای سستی در اراده خداجوی او بوجود آورد. در عملیات بدر همراه عده ای از همرزمانش به دیدار معبودش به لقاء الله پیوست. و به دیدار اجداد طاهرینش و همراه دیگر شهدا جاودانه شد و به ابدیت پیوست و به آرزوی همیشگی که در نماز شب و هر نماز و هر مرثیه و راز و نیازش با معبود ورد زبانش بود رسید.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
براستي چگونه مي توان درباره شخصيتي سخن گفت كه از دنيا بريده و دارنده صفات اولياء خدا بود. آري شهيد سيد عباس سجادي نمونه بارز يك انسان كمال يافته و شاگردي ممتاز در مكتب امام خميني( ره) بود. همه كساني كه او را مي شناختند از صميم قلب ايشان را دوست مي داشتند. هر كجا كه بود همه را به محضر خدا و اهل بيت سلام الله عليهم مي برد. لبانش ذكر و ياد خدا و روضه هاي عاشورايي را ترنم مي كرد. هر گاه او را مي ديديم به ياد خدا مي افتاديم. براستي سيد آيتي از آيات الهي بود. بچه هاي گردان دوست داشتند با او عكس يادگاري بگيرند. و دفتر چه يادداشت شان را به سيد مي دادند تا برايشان حديث بنويسد و قول شفاعت خودش را مكتوب كند. مراسم دعا و روضه خواني او از يك حال و هواي خاصي برخوردار بود. روز اول عمليات بيت المقدس، پس از اين كه مجروح شده و در ميدان مين تنها مانده بود. توفيق شرف يابي در محضر امام زمان عجل الله تعالي فرجه را پيدا كرده بود. از اين پس او ديگر سيد قبلي نيود. حال و هواي عجيب و غريبي پيدا كرد. اين حالات او باعث شده بود تا سوز دعاي خارق العاده اي پيدا كند. حتي وقتي اذان مي گفت، اشك مي ريخت تعقيبات و دعاهاي بين دو نماز را كه مي خواند گريه مي كرد،و به واسطه گريه هاي او بچه ها هم گريه مي كردند.
سيد عباس هر كجا كه بود. يا صداي روضه و سينه زني مي آمد، يا صداي سرودهايي كه بچه هاي گردان از حفظ شده و دسته جمعي مي خواندند، ما در طلب عشق و رضاي الهي . . . دادي بشارت ربنا و . . . كه سيد عباس تك خوان اين سرود ها بود. در تمامي لحظات زندگي دائم الذكر، دائم الوضو و دائم البكاء بود.
اين حالات او باعث شده بود كه خالصانه عاشق خداي مهربان شده بود. مرحوم پدرش مي گفت ؛«به سيد عباس گفتم بابا جان قصد ازدواج نداري»؟ سيد عباس در جواب گفته بود؛«من اين دنيا را سه طلاقه كرده ام»يعني براي من ديگر قابل رجوع نيست. آري او حقيقتاً جز به وصال خداوند و رسيدن به ياران شهيدش به هيچ چيز ديگر قانع نبود. آري چگونه مي توان با اين كلمات و جملات شكسته و نارسانا شخصيت نوراني او را متجلي نمود. پس فقط بايد در يك عبارت گفت: «شهيد سيد عباس كسي بود كه لبانش رايحه دعا و ذكر اهل بيت عليهم السلام را پراكنده مي ساخت و روح مجاهدان را صفا و صيقل مي داد.»
کرامات شهدا،برگرفته از کتاب ذاکران افلاکی
هنگام بازخوانی کتاب حاضر، وقتی به مطالب مربوط به شهید عباس سجادی رسیدم افسوس خوردم، که ای کاش خاطرات بیشتری را از سید عباس می توانستم جمع آوری کرده و بنویسم. چون سید حق ویژه ای به گردن همه ما داشته و دارد ولی کنیم که کم لطفی و کاستی های بعضی از دوستان را چگونه باید بیان کرد. به هر حال در ضمیر خود از سید خواستم تا خودش به طریقی کمکم کند.
یکی دو روز بعد مادر گرامی شهید علی محمد باقری به رحمت ایزدی پیوست. روز 18/2/1389 برای حضور در مجلس ختم آن مرحومه به مسجد الزهراء رفتم. در همین روز با برادر علی شاهی قرار گذاشتم که بعد از مراسم مسجد به ملاقات برادر محسن فرخی که عمل جراحی قلب انجام داده بود برویم. از این رو به اتفاق چند نفر از بچه ها جهت ملاقات محسن به منزل ایشان رفتیم. برادر شاهی ماجرایی را بدون مقدمه و خیلی سربسته اشاره کرد که وقتی من از جلسه بیرون آمدم تفکری کردم و دوباره طی تماس تلفنی با این برادر قرار گذاشتم و خواستم مطلب را آن طور که اتفاق افتاده مفصل برایم بیان کند که به شرح ذیل می باشد:
«یک روز حالم خیلی گرفته بود. رفتم گلزار شهدا و بی اختیار بالای قبر یکی از شهدا نشستم قرآنم را از جیبم درآوردم و سوره مبارکه«یاسین» را شروع به خواندن کردم. سوره که تمام شد نگاه کردم به سنگ قبر متوجه شدم قبر سید عباس سجادی است. چون ارادت خاصی به سید داشته و دارم با خود گفتم خوب است زیارت عاشورا هم بخوانم. بعد از زیارت عاشورا، خطاب به سید گفتم؛ «سید جان، یکی ازبچه هایم مشکل کارش حل نشده و در مشقت و سختی قرار گرفته، یه کاری براش بکن.»
در این حین تلفن همراهم زنگ خورد. گوشی را جواب دادم. محسن بود بدون مقدمه اذانی را پخش کرد. بعد از اذان سلام و علیک کردیم آقا محسن اظهار داشت؛ «در اینکه الآن گلزار شهدایی هیچ شکی نیست. و دراینکه الآن سر قبر سید عباس ایستاده ای اون هم هیچ شکی نیست. من الآن جلو سقا خانه اسماعیل طلای امام رضا علیه السلام ایستاده ام. و صدای اذانی را که شنیدی از شهید سید عباس بود.»
صوت اذان دلنشینی بود و با شنیدن آن حال عجیبی پیدا کردم. بعد از این ماجرا وقتی از گلزار شهدا خارج شدم ماشین زانتیا که چرخ جلوی آن از جا درآمده بود توجه مرا به خودش جلب کرد. جلو رفتم تا ببینم اگر می شود کمک کنم. بعد از دیدن چرخ فهمیدم که پولس چرخ شکسته و نیاز به تراشکاری دارد. از این رو به سرنشینان ماشین که یک خانم و آقا بودند گفتم بیایید تو دفتر ما بنشینید تا ببینم چکار می توانیم بکنیم آنها را آوردم داخل دفتر و به یکی از بچه های خودمان پول دادم و او را فرستادم تا چرخ را درست کند و بیاورد در این فاصله حدس زدم آنها باید گرسنه باشند، تخم مرغ گوجه ای برای صبحانه درست کرده بودیم و با اصرار به آنها دادیم. و آنها را توی اتاق خودم تنها گذاشتم تا راحتتر غذا بخورند از طرف دیگر پرونده مورد نظر هم روی میز کارم بود یک نامه درخواست هم که خطاب به سازمان مربوطه تایپ کرده بودم تا همراه پرونده به تهران ببرم هم روی پوشه بود.
خلاصه ساعتی گذشت بالاخره چرخ ماشین درست شد و ما بستیم سر جایش و آن خانم و آقا سوار شدند و رفتند. من آمدم توی اتاقم دیدم یک کسی پایین نامه روی پرونده دستور داده (بسمه تعالی، کارگزینی...) با دیدن این صحنه گفتم؛ «عجب آدم بی حساب کتابی بود آن یارو به جای دست درد نکنی برداشته نامه را هم خراب کرده». خلاصه نامه را انداختم لای پوشه و یکی دیگه تایپ کردیم یکی دو روز بعد هم راهی تهران شدم.
یکی از دوستان آشنایی در آن سازمان داشت به من گفت برو پیش فلانی کمکت می کند رفتم پیش آن بنده خدا ولی او هم هیچ کمکی نکرد. با خودم گفتم حالا که تا اینجا آمدم نامه درخواست را از بالاترین مقام سازمان پیگیری کنم رفتم کارگزینی لای پوشه را باز کردم تا نامه را دربیاورم و نوبت بگیرم اتفاقاً نامه ای که دستور رویش خورده بود افتاد زمین از لای پوشه نامه را که برداشتم نمی دانم نمی خواستم که این نامه را بدهم بی اختیار بدون این که توجه کنم کدام نامه بود دادم به بچه های کارگزینی نامه را که دید گرفت و گفت شما چطور دستور گرفته اید چطور به ایشان ظرف این مدت کوتاه دسترسی پیدا کرده اید. خلاصه برای این که مطمئن شوند خود مدیر دستور داده زنگ زدند دفتر ایشان و موضوع را به ایشان گفتند یک دفعه دیدم مأموری آمد من خیلی ترسیدم گفتم عجب مشکلی درست شد الآن می گویند جعل کردی امضاء فلانی را ، ما را تحت الحفظ بردند دفتر مدیر سازمان. حالا ما اصلاً نمی دونیم چی شد اینها چی می خوان ما چی بگیم خدایا عجب مشکلی شد به هرحال ما را با عزت و احترام بردند اتاق آن آقا وارد اتاق که شدم تازه متوجه شدم قضیه از چه قراره آقای رئیس جلو آمد با من دید بوسی کرد ما را خیلی تحویل گرفت بلافاصله تلفن زد به این و آن و دستورات لازم را جهت انجام کار ما داد، کار ما انجام شد ما را دعوت کرد، ناهار که خوردیم ساعت کاری هنوز به اتمام نرسیده بود کاری که دو سال دنبالش بودم ان هجوری تا اندازه ای بسیار زیاد حل شد. به طرف اراک که راه افتادم فکر می کردم که چطوری همه این ماجراها دست به دست هم داد تا به این نتیجه رسید. چرا آن روز من کشیده شدم به طرف قبر سید عباس؟
اون آقا و عیالش اراک چکار داشتن؟ چرا ماشین خراب شد؟ اصلاً چرا کنار گلزار شهدا خراب شد؟ و صدها چرای دیگه که هیچ جوابی نمی شد برایش پیدا کنی الا این که فقط خدا خواست و سید عباس واسطه شد. و چقدر ما بندگان ضعیف غافلیم که چه آبرومندانی به درگاه خداوند داریم و خود بی خبریم.
آری شهیدان زنده اند و حاضر و ناظر بر تمامی اعمال ما.
راوی: برادر علی شاهی
دلم به غیر تو الفت به کس نمی گیرد
چو بلبلی که مکان در قفس نمی گیرد
به حرف زشت بدان ترک یار نتوان کرد
کسی که دل به کسی داد پس نمی گیرد
شعری که شهید سید عباس اول هر مجلسی می گفت.
متن نامه شهید رحیم صالحی به شهید عباس سجادی
بسم الله الرحمن الرحیم
قال علی علیه السلام
«و لکما تنال والجنه» سختی انسان را به بهشت می برد
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر مهدی عزیز و نایب بر حقش خمینی روح الله و سلام بر خانواده شهدا که چشم و چراغ این ملتند امام عزیز و با سلام بر شما پاسداران انقلاب اسلامی و جانشینان شهدا.
خدمت برادران عزیز و نور چشم من برادر عزیزم سید عباس سجادی و برادر اکبر فتحی سلام علیکم بما صبرتم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و در کارهایتان موفق و پیروز باشید و امیدوارم که برادران عزیز فقط و فقط کارهایتان برای رضای خدا باشد و در هر کجا که هستید کارهایتان را به نحو خوبی انجام دهید و هیچ ناراحت از این نباشید که چرا شما در جبهه نیستید هر کجا باشید برای خدا فرق ندارد. برادر عزیزم عباس جان خیلی دلم برایت تنگ شده است و نمی دانم که چطور قلبم را برای تو روشن کنم فقط می توانم بگویم برادر عباس خیلی دوستت دارم چون که تو درد کشیده هستی و هنوز هم داری درد می کشی و امیدوارم که عبادت ما فقط برای خدا باشد و به برادر فتحی هم بگو، خیلی دلمان برایت تنگ شده است و برادران عزیز امیدوارم که این برادر عزیز را دعا کنی و دعا کن که هر چه زودتر به جمع یاران برسم ان شاء الله و شما را هم دعا می کنم و حال یادداشتی را از برادر عزیزم محمود برای تو می نویسم چون که خود من چیزی ندارم و امیدوارم که مرا ببخشی.
«ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ما خلق نکردیم چیزی را مگر برای عبادت»
برادرم قرآن هدف خلقت را عبادت خالق ذکر می کند و وظیفه ما انسانها خوب عبادت کردن خداست. عبودیت مان را نه تنها در سخن که با کوچک ترین حرکتمان نیز باید به اثبات برسانیم.
و تو برادرم عباس چه نیکو یافته ای طریق خوب عبادت کردن را سجده ات در مقابل پروردگار صدای شکستن قلبت در نیمه شب ضامن فریاد گلویت در روز خواهد بود پس بشکن برادرم تا بتوانی بشکانی و من سرگشته و حیران می گردم شاید که راهی به سوی دیار شما عاشقان پاکباخته بیابم. از خدا می خواهم که شما را که ذاکر او هستید از من نگیرد و خدا شهادت را نصیب عاشقانش بگرداند و دیگر عرضی نیست برادرم عباس و اکبر ما را از دعا فراموش نکنید.
و عباس جان فقط دعا کن و برادر محمد مهاجرانی هم سلام می رسانند و ما فعلاً در دوکوهه می باشیم، حتماً به خانواده شهدا سر بزنید.
برادر کوچکت رحیم صالحی التماس دعا
عباس جان یادت نرود تا کربلا را آزاد نکنیم از جبهه بر نمی گردیم. ان شاء الله
لحظه هاي عروج
برادر عزيز و دوست داشتني،سيد عباس سجادي معاون گروهان دوم از گردان علي بن ابيطالب ـ علیه السلام بود.من هم پيك همين گروهان بودم.شب عمليات بدر ديدم كه سيد عباس با مهدي خديمي (كه جزء نيروهاي غواص و خط شكن بودند).دست در گردن يك ديگر و در آغوش هم خيلي گريه كردند.آن شب مهدي به شهادت رسيد.سيد عباس دوستان زيادي را اين گونه بدرقه كرده و شاهد شهادتشان بود. وقتي گردان علي بن ابيطالب علیه السلام و گردانهاي ديگر لشگر پاتكهاي زرهي دشمني را در شرق دجله دفع مي كردند. احتمالاً روز سوم پاتك ها بود كه به اتفاق سيد عباس تعدادي گلوله آرپي چي برداشتيم تا به بچه های سمت چپ خودمان (طرف رودخانه دجله)برسانيم.سيد جلو تر من و هر دو در حال دويدن بوديم.يك مرتبه جلو سيد انفجاري رخداد و سيد روي دست راست خودش به زمين خورد.و گلوله های آرپي چي كه در دستانش بود روي زمين ريخت. بالاي سرش رفتم،او را صدا زدم سيد! سيد! چي شد؟ديدم از ناحيه قلبش خون مي ريزد، و عينكش هم بر اثر زمين خوردن از روي چشمانش كج شده و دسته عينك را با دندان گرفته بود.لحظاتي نگذشت كه روح خدا جوي اين پاسدار ارزشمند اسلام و قرآن به ملكوت اعلي پيوست. با كمك يكي از بچه ها پيكر ايشان را به كنار خاكريز آوردیم و در كنار ديگر شهدا كه آرام گرفته بودند قرار داديم.
راوي برادر رضا صفري
زندگینامه شهید گرانقدر سید عباس سجادی
« وَلا تَحسَبَنَ اَّلذینَ قُتِلوُا فی سَبیلَ الله َامواتا بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِهِم یُرزَقُون »
هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدند مرده نپندارید بلکه آنان زندگانند و نزد پروردگارشان روزی دریافت می¬دارند¬. شهدا از چشمه های جوشان و فضل و عنایت الهی بهره مندند و همانگونه که خداوند فرموده خود خونبهای آنان است و چه شان و مقامی بالاتر از این که ارزش و درجه ای بالاتر از آن وجود ندارد و فی الواقع ذهن انسان از تصور مقام و منزلت شهیدان قاصر می باشد .در حقیقت خریدار کالای آنان که تمامی وجود آنان و گرانبهاترین گوهر وجودی هر کس می باشد خداوند قادر و متعال می باشد و چه معامله زیبایی که ارزش های مادی و معنوی در برابر آن حقیر و کوچک و بی ارزش است.
انقلاب اسلامی بی شک یکی از هنگامه های عظیم شهادت و ایثار مردم بپا خواسته در برابر ظلم و بی¬عدالتی دژخیمان معاصر بود و رهبری معنوی و بی نظیر امام خمینی(رحمت الله علیه) بدون شک در جهان معاصر بی بدیل و یگانه بوده و خواهد بود . اقبال مردم ایران به ایشان معجزه وار و حیرت انگیز بود . بطوری که در تاریخ دعوت هیچ یک از انبیاء و اولیاء الهی استقبالی اینچنین از دعوت ارزشهای الهی و انسانی دیده نشده است . پاسخ مثبت مردم ایران به دعوت ایشان و اطاعت محض و فداکارانه مردم ، آنچنان حماسه ای خلق کرد که تا مدت ها جهان شرق و غرب و بلوکهای قدرت مادی و سر در گم و حیران از اینکه انقلاب اسلامی و قیام مردمی چه فلسفه ای دارد و چگونه است که یکی از رژیمهای تا به دندان مسلح را در دنیای امروز بدون استفاده از سلاح و اقتصاد از اریکه قدرت بزیر کشید .
شعارها و کلام ناب توحیدی را در جامعه مستقر ساخت ، بدون شک مهمترین عامل در اجرای این مهم از خود گذشتگی و ایثار شهدا و جانبازان انقلاب اسلامی بود ، که سرلوحه تغییرات و تحولات را در جامعه ما رقم زد . ملت بزرگوار ایران عزیزترین عناصر خود را در طبق اخلاص گذاشت و الگوی معنوی را به جهان مادی امروز ارائه کرد و شگفتیهای بزرگ را رقم زد.
شهید عباس سجادی در سال 1342 در خانواده ای روحانی و معنوی پا به عرصه وجود نهاد . پدرشان روحانی متقی و بسیار معتقد به مبانی اسلام بودند که حدود 50 سال امام جماعت یکی از مساجد شهر اراک را عهده دار بودند . و تقوا و تعهد ایشان در نزد اهالی محل و دوستان و آشنایان زبانزد بود . شهید در دامان پر مهر مادری مهربان و معتقد پرورش یافت و در محیطی سرشار از معنویت و عطوفت رشد و نمو یافت ، دوران کودکی و نوجوانی شهیدبزرگوار در گرماگرم مبارزات مخفیانه و آشکار مردمی هر چند رژیم سابق همانند شهدا و جانبازان و ایثارگران دیگر همواره با شرکت در مجالس و مجامع دینی و مبارزاتی همراه بود ، کم کم همچون نهالی مبارک که با تلاش و کوشش و مجاهدت های خستگی ناپذیر روحانیت و برادران مسلمان ، آبیاری می شد و به مرور زمان به درخت تنومند و بارور انقلاب اسلامی مبدل گردید . رهبری خردمندانه و پیامبر گونه حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) در انقلاب اسلامی روح جستجوگر و جان مشتاق این شهید عزیز را سیراب از عشق به آرمانها و اهداف آن رهبر فرزانه گردانید .
از ابتدای شروع موج بیداری و تحرکات مردم مسلمان ایران در سالهای خفقان شهید والامقام همانند سایر دوستان خود در صحنه های مبارزه حاضر و با وجود آنکه دارای سن و سال کمی بود و همانند سایر اقشار دانشجو و دانش آموز ایران در فعالیتهای انقلابی و مردمی حاضر بود و در این راه تلاش و کوشش خستگی ناپذیر برای مبارزه با طاغوت و استقرار نظام اسلامی از خود نشان می داد . در کنار فعالیتهای فوق آنچه که شهید سید عباس را متمایز می¬کرد تلاش و کوشش فراوان او برای کسب معارف اسلامی و دریافت ذخایر معنوی با مطالعه منابع فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی و اسلامی بود .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و توطئه بزرگ جهانخواران و تحمیل جنگ بر سرزمین عزیزمان شهید سید عباس جزء اولین کسانی بود که به کسب تعلیمات نظامی و ملحق شدن به سپاه پاسداران و بسیج مردمی پرداخت . و در راه دفاع از میهن عزیزمان و مقابله با دشمن کثیف بعثی ، مدرسه و درس را رها کرد و بقول خودش به امر واجب تر که همانا مقابله با دشمنان این مرز و بوم می باشد پرداخت .
زمستان سال 59 جبهه های غرب کشور اولین شاهد تحقق این هدف شهید بود و پس از آن خدمت وی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به طور رسمی شروع شد و شهید سید عباس در اکثر صحنه های انقلاب و عملیاتهای مختلف حضوری فعال داشت و در ساعات فراغت نیایش و راز و نیاز با خالق متعال و مرثیه گویی او در مجالس شهدایی که همگی همرزمان او بودند زبانزد دوستان و آشنایان بودند .
شهید سجادی در عملیات بیت المقدس مورد اصابت گلوله مزدوران بعثی از ناحیه لگن و پای راست واقع شد که با کمی بهبودی حتی بدون طی کردن دوره نقاهت مجدداً به جبهه شتافت . با وجود ناراحتی شدیدپای راست وضعف بینایی که داشت هیچ کدام نتوانست ذره ای سستی در اراده خداجوی او بوجود آورد . در عملیات بدر همراه عده ای از همرزمانش به دیدار معبودش شتافت و به دیدار اجداد طاهرینش و همراه دیگر شهدا جاودانه شد و به ابدیت پیوست و به آرزوی همیشگی که در نماز شب و هر نماز و هر مرثیه و راز و نیازش با معبود ورد زبانش بود رسید.
شهید سید عباس هیچگاه با لباس غیر از لباس رزم و حضوری غیر از حضور مرتب در جبهه نداشته و اگر اوقات عمر کوتاه ایشان در جبهه ها گذشت و اگر ایامی از جبهه بر می گشت در کار آموزش نیروهای بسیج و فعالیتهای بخش های مختلف سپاه مشغول بود . شور و شوقی که این شهید و سایر برادران همرزم او در اعزام ها براه می انداختند و سرودهایی که در زمان اعزام به جبهه اجرا می کردند آنقدر تاثیر گذار بود و آنقدر خاطره انگیز بود که پس از سالها هنوز خاطره آن نقل می گردد .
شهید سید عباس اهل ذکر عارفانه و عاشقانه خداوند متعال بود ، نماز شب او هیچگاه ترک نمی¬شد ، مطالعه و ذکر ادعیه بخش جدائی ناپذیر زندگی او بود . سعی و تلاش روزانه او همراه با ذکر و راز و نیاز شبانه بود . و دارای صدایی دلنشین و گوش نواز بود که پس از اینکه می دید همرزمانش از قافله عاشقان و ایثارگران به فیض شهادت نائل می گردیدند اگر در جبهه حضور نداشت در منزل آن عزیز حاضر می شد و مجلس فیض عاشقانه و مداحی و شکرانه ای انجام می¬داد که خانواده های بزرگوار شهدا خاطرات بسیاری از ایشان دارند . شهید سید عباس سجادی در برخورد با خانواده بخصوص پدر بزگوارشان و مادر فداکارشان بسیار متواضع و مودب بود ، در ساعات فراغت در محضر پدر و گاهی همراه با دوستانشان می نشستند و با ذکر ادعیه و قرائت و تفسیر قرآن ، مطالعه کتب دینی و مباحث فقهی و دینی می کردند و ..... .
در برخورد با فامیل و همسایه ها بسیار با خضوع و تواضع و ادب بودند ، بطوریکه در فامیل و دوستان و همسایه ها محبوبیت داشتند و ایشان را بخاطر خصوصیت عالی اخلاقی بسیار دوست می داشتند .
پدر بزرگوار ایشان بسیار علاقه داشت که شهید سید عباس بصورت رسمی به حوزه علمیه بروند و در کسوت روحانی ادامه تحصیل بدهند و خود ایشان هم بسیار علاقمند بود که به ادامه تحصیل در کسوت روحانیت و حوزه بدهند اما می گفتند ما زمانی که جنگ تحمیلی با پیروزی ملت ایران خاتمه نیابد ایشان به کار دیگری نخواهند پرداخت .
براستی چگونه می¬توان درباره شخصیتی سخن گفت که از دنیا بریده و دارنده صفات اولیاء خدا بود.آری شهید سید عباس سجادی نمونه بارز یک انسان کمال یافته و شاگردی ممتاز در مکتب امام خمینی(رحمه الله علیه) بود.همه کسانی که او را می شناختند از صمیم قلب ایشان را دوست می داشتند. هر کجا که بود همه را به محضر خدا و اهل-بیت سلام الله علیهم می برد. لبانش ذکر و یاد خدا و روضه های عاشورایی را ترنم می کرد. هرگاه او را می دیدیم به یاد خدا می¬افتادیم. براستی سید آیتی از آیات الهی بود. بچه های گردان دوست داشتند با او عکس یادگاری بگیرند و دفترچه یادداشت شان را به سید می دادند تا برایشان حدیث بنویسد و قول شفاعت خودش را مکتوب کند. مراسم دعا و روضه خوانی او از یک حال و هوای خاصی برخوردار بود. روز اول عملیات بیت المقدس، پس از این که مجروح شده و در میدان مین تنها مانده بود توفیق شرف یابی در محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را پیدا کرده بود. از این پس او دیگر سید قبلی نبود. حال و هوای عجیب و غریبی پیدا کرد. این حالات او باعث شده بود تا سوز دعای خارق العاده ای پیدا کند. حتی وقتی اذان می گفت، اشک می ریخت. تعقیبات و دعاهای بین دو نماز را که می خواند گریه می کرد، و به واسطه گریه های او بچه ها هم گریه می کردند.
سید عباس هر کجا که بود یا صدای روضه وسینه زنی می آمد، یا صدای سرودهایی که بچه های گردان از حفظ شده و دسته جمعی می خواندند، ما در طلب عشق و رضای الهی... دادی بشارت ربنا و ... که سید عباس تک خوان این سرودها بود. در تمامی لحظات زندگی دائم الذکر، دائم الوضو و دائم البکاء بود.
این حالات او باعث شده بود که خالصانه عاشق خدای مهربان شده بود. مرحوم پدرش می¬گفت:«به سید عباس گفتم بابا جان قصد ازدواج نداری؟» سید عباس در جواب گفته بود:« من این دنیا را سه طلاقه کرده ام!» یعنی برای من دیگر قابل رجوع نیست. آری او حقیقتاً جز به وصال خداوند و رسیدن به یاران شهیدش به هیچ چیز دیگر قانع نبود. آری چگونه می توان با این کلمات و جملات شکسته و نارسانا شخصیت نورانی او را متجلی نمود. پس فقط باید در یک عبارت گفت:« شهید سید عباس کسی بود که لبانش رایحه دعا و ذکر اهل بیت علیهم السلام را پراکنده می ساخت و روح مجاهدان را صفا و صیقل می داد.»
(یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.)
خاطرات همرزمان شهیدسید عباس سجادی
روضه مادر
سال 1363 لشگر 17 علی ابن ابیطالب(علیه السلام) به منطقه مهاباد (آذربایجان غربی) اعزام شده بود.مهاباد ، مقر لشگر : شبی از شبها درست یادم هست ایام آمادگی لشگر برای انجام یک عملیات بزرگ بود . در منطقه معمولاً در چنین اوقاتی گردانها ، خود را آماده برای عملیات می کردند . از نظر روحیه معنوی و روحیه آمادگی دفاعی . شب هنگام حدوداً ساعت یک بامداد بود ، داشتم از سرکشی نگهبانان بر می گشتم . داخل آسایشگاه گروهان شدم وقتی وارد شدم متوجه زمزمه ای شدم ، خوب که گوش دادم یقین کردم که صدای سید عباس می باشد . با آرامی به طرفش رفتم . در گوشه ای از آسایشگاه محلی بود دنج و مستقل که برای تدارکات گروهان پیش بینی کرده بودیم . شهید سجادی برای خودش آن جا را خلوت کرده بود و مشغول دعا ومناجات بود، وارد شدم، متوجه حضور تعدادی دیگر هم شدم ، نشستم . حال و هوای شهید ، مرا هم به جمع آنها اضافه کرد . و شهید اینگونه زمزمه می کرد : دادی بشارت ربنا ..... همان سروده¬ی معروفی که خود شهید سروده بود و همیشه در دعاهایش و مداحی هایش به آن اشاره می کرد . جالب این که شهید سجادی ارادت خاصی به مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت و جالب تر از آن اینکه آن شب ایشان اول به تنهایی شروع کرده بود . بعد یکی از بچه ها متوجه می شود و همینطور ادامه پیدا می کند . بدلیل اینکه وقتی ایشان روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) را می¬خواند کمتر کسی بود که متوجه نشود چون بی¬اختیار بلند بلند گریه می کرد . وقتی زمزمه ها تمام شد چون من آخرین نفری بودم که در آن جای کوچک و محل دنج وارد شده بودم قاعدتا باید اول خارج می شدم . متوجه چیز عجیبی شدم ، آن هم اینکه همه نیروهای گروهان با صدای روضه شهید سجادی متوجه زمزمه های شبانه او شده بودند . شهید سجادی ارادت خاصی به اهل بیت (علیهم¬السلام) داشت و متوجه بلند بلند گریه کردن خودش وسایرین نمی شد . آن شب هیچ وقت از یاد بچه ها ی گروهان دوم نمی رود.
راوی: برادر علیرضا خدیمی
زیر سایه صخره:
معمولاً وقتی بچه ها دلشان می گرفت مرتضی پیرایش را راهی محلی دنج می¬کردیم که روضه ای برایمان بخواند ، روزی گردان در حال و هوای خاصی بود . (منطقه سد دز ) جمعی از بچه¬ها مثل رضا رحیمی ،شهید یعقوب صیدی ، مرتضی پیرایش ، شهید سید عباس سجادی ، شهید محمودجهانپناه ،شهید احدعلیپور و سایرین گوشه ای از مقر گردان،نزدیکی های غروب زیر سایه صخره ای از سنگ های عظیم الجثه منطقه سد دز ، یکدفعه شهید جهانپناه ، سکوت لحظه ای را که بوجود آمده را شکست و گفت : کی حال داره پیرایش برایمان بخواند ، همه اعلام رضایت کردند . زمزمه های پیرایش هم حال و هوای خودش را داشت . همیشه اینطور بود . مرتضی شروع می کرد و پایانش نامعلوم بود ، یا تک تک نفرات خودشان با احساس سیراب شدن ترک می کردند،یا سید عباس یک جورایی محفل را جمع می کرد و آن روز با سایر روزها فرق داشت . کسی نمی رفت و مرتضی هم دلش نمی آمد روضه را تمام کند .
در همین میان یکدفعه متوجه سرود خاص سید عباس شدیم . که با زمزمه «دادی بشارت ربنا ،گفتی بخوانیدم مرا ....» شروع کرد . تمام شدن روضه را اینطوری متوجه شدیم که نماز جماعت مغرب وعشا به روضه وصل شد و آخرش اینطوری شد که آن شب به جرات باید بگویم در گردان اتفاق معنوی خاصی رخ داد و آن هم آمادگی روحی نیروهای گردان برای عملیات بود.
راوی: برادر علیرضا خدیمی
روضه غذای روح بچه ها بود
در اوایل سپاه بخصوص زمانی که اکثر بچه ها مجرد بودند و حضور بچه ها در اراک بود کسی به منزل نمی-رفت . تمام وقت در سپاه بودیم ، یادم هست که یک روز قبل از اذان ظهر شهید سجادی و تعدادی از برادران ( مثل شهید رحیم صالحی – شهید محمد منصوری – محسن کریمی– غلامرضا غفاری و تعدادی دیگر در سپاه جمع بودیم ، سید عباس را راضی کردیم ذکری بخواند ، قرار شد همگی به سالن غذا خوری برویم، گوشه ای را انتخاب کردیم ، شهید سجادی شروع به روضه خواندن کرد . فرمانده وقت سپاه حاج آقا آهنگران بود . آن وقت سپاه مراجعه کننده زیاد داشت . در مسائل متفاوت از جمله اختلافات اجتماعی ، خانوادگی ، کشاورزی ، حقوقی و ..... . ( چون سپاه همه کاره بود و همه مردم به سپاه اطمینان داشتند و بیشتر مشکلات را با سپاه مطرح می کردند ) . منظور این است که حاج آقا آهنگران متوجه شده بود که صدای روضه آن هم توی ساعت اداری می آید .ایشان برای تذکر دادن و اینکه رعایت حال مردم متفرقه بشود از اینرو به محل تجمع بچه ها آمد و عجیب اینکه خودش هم مجذوب شد و پشت در سالن غذاخوری نشست و روضه را گوش داد . این حقیر این مطلب را از زبان حاج آقا آهنگران شنیدم که فرمود هر کس نمی تواند روضه بخواند . من روضه خوان زیاد سراغ دارم .ولی سید عباس روضه اش چیز دیگری است . مخصوصاً روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) آن شهید بزرگوار .
راوی: برادر علیرضا خدیمی
توسل به روح سید عباس شهید
نسبت دور فامیلی با شهید داشتیم . چون وی در گزینش سپاه بود ، مصاحبه می کرد و ارزیاب مصاحبه بود . خوب طبیعی بود دیگران او را بهتر نسبت به برادران دیگر سپاه بشناسند . همیشه او را همراه شهیدقدرت الله مظفری و شهید محمدمنصوری می دیدیم . شب ها به تمام پایگاه های مقاومت فعال اراک سر می زدند . با همه بسیجی های پایگاه ها گفتگو و خوش و بش می کردند . خصوصاً در شب های ماه مبارک رمضان که بیشتر شبها آخر کار به پایگاه هنرستان می آمدند و آنجا می¬خوابیدند . کسانی که هر سه شهید بزرگوار را می شناختند ، می¬دانند اهل خودسازی و سکوت و اخلاق اسلامی و نماز شب و... بودند.
در روزهای بعد از عملیات خیبر درمنطقه جُفیر که گردانها مستقر بودند.سید گویا تنهایی خودش به منطقه آمده بود ،البته بعضی از بچه های سپاه به علت عدم موافقت مسئولین با حضور نیروهای ستادی در جبهه مجبور می-شدند مرخصی بگیرندو به منطقه بیایند که این تاکتیک به یک روش جاری بین بچه¬ها تبدیل شده بود.به هر حال سید به همه سنگرها سر می زد . وقتی نسبت فامیلی را مطرح کردم با شور و شعف خاصی با من برخورد کرد و مدتی تو سنگر ما ماند . البته پدرش سید عطاءالله سال ها در منزل مردم از جمله خود ما روضه خوانی کرده بود . شخصیت بزرگوار و معنوی ای داشت . الآن نیز اخوی های ایشان علی و محسن ، منابع خوبی جهت جمع آوری خاطره و سرگذشت سید هستند . قابل ذکر است که در حال حاظر از اقوامم و همسایه ها افرادی هستند که جهت اجابت دعا و خواسته های خود به روح سید عباس متوسل می شوند و پاسخ های خود را از درگاه الهی دریافت می کنند و بر قبر او دعا می خوانند و مراسم می گیرند .
آنقدر نوحه « طالب خون شهدا مهدی زهرا بیا مهدی زهرا» را زیبا می خواند که همه را مجذوب خود می¬کرد . در ایستگاه راه آهن در آخرین دقایقی که مردم وخانواده¬ها،گردان را بدرقه می¬کردند از بالای پنجره قطار با صدای بلند و حرکت دسته ها این نوحه را می خواند و سریع همه حاضرین پاسخ می دادند . جو معنوی و سرشار از اشک و عشق و سوز و آه حاکم می شد . در مجلس شهادت او بیشتر از مداحی ها و روضه خوانی خودش پخش شده است .
راوی: برادر ابوالقاسم صفرزاده
مریض فراق
اواخر سال 62 بود در قالب کاروان لشگر قدس به منطقه خوزستان اعزام شدیم در نزدیکی انرژی اتمی که مقر اصلی لشگر 17 علی ابن ابیطالب(علیه السلام) آنطرف جاده اهواز – آبادان لشگر قدس مستقر شده بود . فرمانده لشگر برادر جمشید مرادی بود . عملیات خیبر که انجام شد لشگر قدس احتیاط لشگر علی ابن ابیطالب(علیه¬السلام) بود . در این عملیات تعدادی از بهترین عزیزان ، به درجه شهادت نائل آمدند از جمله شهیدان محمد منصوری و رحیم صالحی.
از آنجایی که ارتباط و علاقه عجیبی بین سید عباس سجادی با این دو بزرگوار بود با خبر شهادت این بزرگواران ، غم فراق و هجران عزیزان بر دوشش سنگینی می کرد لذا پیشنهاد دادند که در چادر 24 نفره ای که جهت برگزاری جلسات تهیه شده بود جلسه قرائت قرآن برگزار شود دور تا دور چادر نشستیم و سید عباس سوره الرحمن را با سوز و حال مخصوص خودش تلاوت کرد . و با گریه او مجلس یکپارچه گریه شد . یک سال بیشتر از فراغ سید عباس از دوستان شهیدش نگذشت و در عملیات بدر به یاران سفر کرده پیوست .
راوی: برادر علیرضا عبدی
همسفران
خاطره ای که نقل می کنم خدمتتان مربوط به گروه سرودی میباشد که در اوایل سپاه و سالهای هشت سال دفاع مقدس اجرا می شد . بدلیل عشق و علاقه و ارادتی که بچه های سپاه اوایل به همدیگر داشتند . چندین نفر ازبرادران در حال و هوای خاصی بسر می بردند .که در این جمع شهید بزرگوارمان ذبیح الله عابدی که طبع شاعری بسیار خوبی داشت سرودهایی را آماده کرد که با نوای گرم و دلنشین گروه و تک خوانی ذاکر اهل بیت سید عباس سجادی اجرا می¬شد.دقیقاً یادم می آید اولین بار این سرود معروف به « همسفران » در بهشت زهرا «اراک» برای گرامیداشت شهدا با حضور مسئولین و خانواده شهدا و آحاد مردم شهید پرور اجرا شد .
که می توان از شهدای بزرگواری همچون شهیدذبیح الله عابدی ،شهیدبهرام انزلچی، شهید قدرت الله مظفری،شهیدمحمودمعین السلام، شهید محمودحسینخانی، شهیدمرتضی لعلی، شهید محمدمنصوری و شهیدرحیم صالحی نام برد که چندین بار این سرود را به مناسبت های مختلف اجرا می کردند و ذکر این نکته نیز ضروریست چون این حقیر توفیق حضور در گردان علی ابن ابیطالب (علیه السلام) را داشتم چندین بار این سرود در سپاه اراک بمناسبت یادواره شهدای عملیات غرورآفرین خیبر قبل از سخنرانی سردار سر لشگر مهدی زین الدین اجراشد. پس از
این تا زمانیکه در لشگر حضور داشتیم بمناسبت سالگرد عملیاتهایی که رزمندگان اراک درآنها شرکت داشتند در محوطه گردان با حضور کلیه برادران گردان علی ابن ابیطالب (علیه السلام) و حتی گردانهای همجوار مثل « روح الله ، امام سجاد(علیه السلام) ، حضرت معصومه(سلام الله علیها) و کربلا اجرا می شد. و این سرود عجیب حال و هوای معنوی به مراسمات می بخشید «خداوند ما را از پیوستن به قافله شهدا محروم نفرماید .
راوی: برادر مجتبی مختاری
موسی جلو دار است بر هامون بتازید
به همراه تعدادی از برادران پاسدار،تحت عنوان طرح والعاصفات از سپاه اراک جهت اعزام به منطقه خوزستان به سمت راه آهن حرکت کردیم که با استقبال بی سابقه و کم نظیر مردم شهید پرور اراک که از جلو درب سپاه تا خیابان اطراف راه آهن تجمع کرده بودند مواجه شدیم و این در حالی بود که تعداد نیروهای اعزامی به 150 نفر پاسدار می رسید که بعد از مراسم استقبال و مداحی و نوحه خوانی سوار قطار شدیم و بسوی اندیمشک و بعد از آن پادگان دوکوهه حرکت کردیم.پادگان دوکوهه از حال و هوای خاصی برخوردار بود و بحمد الله در حال حاضر هم این چنین است بعد از استقرار در ساختمانهای چند طبقه پادگان ، برادران شهید و ذاکر اهل بیت سید عباس سجادی ، شهید ذبیح الله عابدی ، شهیدمحمد منصوری ، شهید محمود حسینخانی، و شهید محمود معین السلام و برادر سید مهدی معنوی ومرحوم اصغر اوجاری در یکی از اتاقها مستقر شده بودند بر حسب علاقه و ارادتی که این حقیر به این عزیزان داشتم تصمیم گرفتم به هر طریقی که شده در اتاق آنها مستقر شوم که بحمد الله این امر محقق شد . نکته جالب و زیبای خاطره در اینجاست : آنچنان صمیمیت و صفایی در بین کلیه برادران علی الخصوص این گروه بود که انصافاً قابل توصیف نمی باشد .
در مواقعی که زمان استراحت فرا می رسید یک مرتبه شهید سجادی شروع به خواندن سرود « موسی جلو دار است برهامون بتازید » می کرد و دیگر عزیزان شهید به پیروی از شهید سجادی شروع به خواندن می کردند . خدا را گواه می گیرم که جاری شدن اشک شوق را در چهره شهید سید عباس سجادی و شهید ذبیح الله عابدی مشاهده می کردم.
راوی: برادر مجتبی مختاری
اشرف خانم
اینجانب با این شهید بزرگوار آشنایی زیادی داشتم.ما در گردان عضو کوچکی از گروه سرود معروف « همسفران » بودیم.در عملیات محرم بچه های اراک در معیت گردان امام رضا (علیه السلام) به فرماندهی سردار شهید قامت بیات در منطقه دشت عباس و عین خوش وارد عمل می¬شدند.بنده بیسیم چی شهید قامت بیات بودم . از قضا کد بیسیم من (اشرف) انتخاب شده بود وقتی شهید سید عباس متوجه این قضیه شد آمد روی کوله بیسیم کلمه« اشرف خانم » را با ماژیک سبز نوشت . هر موقع به ایشان می گفتم آقا سید این حرف را نزن در جواب میگفت:«میگم تا دلم خنک بشه» جالب اینکه با همان ماژیک و با همان دست خط اسم « اشرف» را روی کوله پشتی وسایل شخصی من هم ثبت کرده که الآن نیز به عنوان یادگار موجود است و گاهی پیش می آمد وقتی درجمع عزیزان و رزمندگان گردان قرار می گرفتیم این حقیررا به عنوان اشرف خانم صدا می زد علیرغم مخالفتهایی که می-کردم این شهید بزرگوار کار خود را می کرد و شوخی زیبای خود را انجام می داد .
روحش شاد باد .
راوی: برادر مجتبی مختاری
دوستی با شهدا
دوستی من با شهید سجادی ، دوستی زیبایی بود. در عملیات بدر در سال 20/12/63 هدایت یک محور از نیروها با شهید نظامعلی فتحی و من بود .
روز دوم عملیات،گردان علی ابن ابیطالب(علیه السلام) را به محل درگیری بردیم و دوباره شهید سجادی را دیدم همواره با فرمانده عملیات و خط شهید جواد دل آذر بودم چند دقیقه ای بچه های گردان را دیدم و سید عباس را ، به شوخی به سید گفتم: سید قبولم یا نه! منظورم همان گزینش بود با خنده بسیار زیبایی گفت : بله بله از محل بچه های گردان عبور کردم و فردا در حین عبور از آن محل بودم که دیدم چند تا شهید را سینه خاکریز خوابانده اند ، جلو رفتم دیدم سید عباس ، برادر جعفری و برادر شهید دربندی هستند بالای سر آنها رفتم و چند کلمه ای با بچه-ها صحبت کردم و به سید عباس گفتم وعده دیدار ما بهشت خدا . چون قرار بود آن شب از رودخانه دجله عبور کنیم و پل عراق که روی دجله زده بودند را با مواد منفجره از بین ببریم با چشم حسرت از آنها گذشتم ولی تا قیامت آن صحنه را فراموش نخواهم کرد.دوستی با شهدا بسیار زیبا است ولی دوری از آنها بسیار سخت.
آشنایی من با سید عباس در سپاه اراک بود ایشان بسیار جوان خوش رو و با صفا و خوش اخلاق بود . بنا به پیشنهاد دوستانم به گزینش سپاه رفتم ایشان در گزینش سپاه کار می کرد بعد از پر کردن فرم پاسداری به من گفت برادر سن شما برای پاسداری کم است باید 18 سال کامل داشته باشید . به ایشان گفتم مگر پاسداری از اسلام سن و سال نیاز دارد گفت : من فرم شما را در اینجا نگهداری می کنم تا سن شما کامل شود . خوب درست می¬گفت با ناراحتی از گزینش بیرون آمدم و کمی دلخور.
یادم هست در اواخر سال شصت برای اولین بار به جبهه اعزام شدم اتفاقاً در پادگان امام حسن (علیه السلام) محل اعزام نیروهای سپاه به جبهه ایشان را دیدم ترسیدم از اینکه بگوید:«تو به جبهه نیا» و خودم را از ایشان پنهان می کردم . تا اینکه به اهواز رسیدیم گفتم دیگر نمی تواند مرا برگرداند چون هم لباس گرفتم و هم پلاک ، یک روز در صف نماز و صبحگاه همدیگر را دیدیم و ایشان با روی خوش با من برخورد کرد و قصه خودم را برایش گفتم و هر موقع که همدیگر را می¬دیدیم چند دقیقه می خندیدیم و این خاطره شروع دوستی من و سید عباس شد.
راوی: برادر محمد علی احمدی امین
عاشق روضه
شهید سجادی یکی از مخلص ترین مداحان سپاه و بسیج بود .عاشق و دلباخته ائمه معصومین علی الخصوص سید الشهدا ء (علیه السلام) بود . در زمانی که اینجانب در دفتر فرماندهی سپاه اراک مشغول خدمت بودم . بعد از وقت اداری ( ساعت 6 بعد ازظهر ) البته اوایل سپاه اکثر برادران سپاه شب و روز در سپاه بودند وقت اداری معنی نداشت .
ولی بعد از ظهر ایشان وارد اتاق فرماندهی سپاه می شدند از حجت الاسلام آهنگران فرمانده وقت سپاه درخواست می کردند برای جمعی از دوستان پاسدار از جمله شهید محمود معین ااسلام، شهید محمد منصوری ، شهید رحیم آنجفی، شهید رحیم صالحی، شهیدمحمود حسینخانی، برادر محمد مهاجرانی و ..... روضه بخواند بعد آماده نماز جماعت مغرب و عشا می شدند با اینکه خودش از مداحان مخلص بود ولی همیشه علاقه شدیدی به شنیدن روضه داشتند که از خصوصیات بارز این شهید بزگوار بود .
راوی: برادر بهروز تقی زاده
آمادگی قبل از اعزام به جبهه
قرار بود به همراه دوستان و فرماندهی شهید رحیم آنجفی فردا عازم جبهه شود یکی دو روز مانده به اعزام قرار نداشت و شب و روز در پوست خود نمی گنجید . نیمه شب از خواب بیدار شدم دیدم باتفاق شهیدان محمود معین السلام، محمد منصوری ، رحیم صالحی،رضا پاکپور و جواد آصفری در نمازخانه سپاه نشسته اند و دست و پای خود را حنا گرفته اند . گفتم:« مگر چه خبر است اینقدر خوشحال هستید .» گفت:«فردا عازم جبهه هستیم . مشغول دعاو نماز بودیم در خاتمه همه حنا گرفته ایم تا اگر شهید شدیم در ملاقات با خدا با زیباترین وجه باشیم .»شهید همیشه دعایش این بود : «خدایا مرگ مرا شهادت در راه خودت قرار بده.» وقتی اعتراض می کردم که از خدا بخواه پیروز شویم می گفت:«من جز شهادت چیز دیگری نمی خواهم.»
راوی: برادر بهروز تقی زاده
عاشق نماز اول وقت به جماعت
یک روز به همراه شهید رحیم صالحی جهت تحقیق برای عضو یابی سپاه رفته بودند ( چون در گزینش سپاه مشغول به کار بودند ) خسته برگشته بودند . به دعوت شهید رحیم صالحی به روستای مرزیجران رفتیم در کنار باغ انگور و بوستان خیار که کاشته بودند . بعد از پذیرایی توسط رحیم صالحی وقت نماز مغرب شد .تاکید داشت بچه ها وقت نماز است با اینکه همیشه دائم الوضو بود گفت:«در کنار این چشمه آب وضو بگیرید تا نماز بخوانیم.» غیر از نماز جماعت هم راضی نمی شد . با اصرار دیگر دوستان امام جماعت شد بعد از نماز هم دعای توسل بخصوص در شب های چهارشنبه اش فراموش نمی شد . با چاشنی روضه امام حسین (علیه السلام) آرام می¬گرفت بعد از شهادت محمود معین الاسلام که محور جلسات مذهبی آنها بود . دیگر آرام و قرار نداشتند در شهر هر روز می آمدند پیش شهید رحیم آنجفی که شهر دیگر جای ما نیست در اولین اعزام با فرماندهی سپاه هماهنگ نمائید و ما را با خود ببرید .
وقتی هم اعزام شدند دیگر حاضر به برگشت نبودند تا لحظه شهادت که در عملیات بدر بود به همراه برادرش (حسن) حضور داشت و به درجه شهادت نائل شد و برادرش مجروح گردید . و به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت بود رسید . روحش شاد یادش گرامی باد.
راوی: برادر بهروز تقی زاده
حق چشم
قبل از عملیات بدر (سال 63 )در یک مرخصی محرمانه که ما آموزش می¬دیدیم شهید بزرگوار سید عباس سجادی را در پشت انرژی اتمی دیدم از دیدن هم خیلی خیلی خوشحال شدیم اما بر خورد سید عباس کمی فرق داشت علت را پرسیدم ایشان فرمودند:« عینکم شکسته است.» گفتم :« با مراجعه به عینک سازی یا چشم پزشکی درست می شود.» سید گفت:«من چگونه جواب چشم هایم را در آخرت و روز محشر بدهم ؟» گفتم:« چطور مگه ؟» گفت:« ما در قبال اعضای بدنمان مسئول هستیم.» حال ما کجا هستیم و این عزیزان کجا ؟ در عملیات بدر این سید و مداح اهل بیت (علیه السلام) که تمام صحبتهای ایشان به دل می¬نشست به درجه رفیع شهادت که حق ایشان بود رسید .
راوی: برادر علی تاجی
خدا ناظر بر اعمال
اینجانب در موقعی که خداوند توفیق داد لباس مقدس پاسداری را بر تن کنم افتخارم این است که یکی از معرفهایم مداح اهل بیت (علیه السلام) سید عباس سجادی بود . و در روزی که طی مراسمی لباس سبز را بر تن کردم البته طبق تکلیف در آن روز با افتخار سید عباس مطلبی را محرمانه در گوشم فرمود و آن این بود:« البته خوب است انسان همیشه با وضو باشد ولی حتماً موقعی که لباس پاسداری را بر تن می¬کنی با وضو باش و یادمان باشد که خداوند همیشه ناظر بر اعمال ما هست،» تمام فرموده های این عزیزان برای ما در زندگی درس است .
راوی: برادر علی تاجی
انار صبح جمعه
صبح اول وقت یک روز جمعه در سال 61 به طور اتفاقی به جمع چهار نفر از برادران پاسدار که در اتاق روبروی نمازخانه سپاه اراک واقع در طبقه دوم در محل باغ فردوس سابق و کانون بسیج فعلی مشغول زیارت و دعا بودند اضافه شدم . آن جمع آسمانی کسانی نبودند جز شهید سید عباس و شهید منصوری و دو نفر دیگر که اسامی آنها را از یاد برده ام . عجب حال و هوایی داشتند ، شهید سجادی آن محفل خصوصی را با خواندن زیارت و دعا بالحن و لسانی دلنشین و عرفانی صفایی وصف ناشدنی داده بود . اکنون بعد از سی سال از آن نشست معنوی و عرفانی می¬گذرد هنوز حلاوت و شیرینی آن صبح جمعه خاطره انگیز و به یاد ماندنی را فراموش نکردم.
به یاد دارم در پایان مراسم دعا در همان اتاق کوچک کنار راه پله و مقابل نمازخانه با خوردن چند عدد انار شیرین و گوارا پذیرایی شدیم . شهید منصوری می گفت :« خوردن انار در روز جمعه بنا بر روایت رسیده از معصوم (علیه السلام) مستحب می باشد.» یاد و خاطره روزهای به یاد ماندنی و همنشینی با شهدای عزیز و گرانقدر گرامی باد.
راوی: برادر عباس خدیمی
قطعه ای از بهشت
بعد از ظهر یکی از روزهای خوب خدا در سایه سار درختی در فضای پر رمز و راز سپاه اراک نشسته و بر بال خیال تا انتهای افق چشم دوخته بودم . خیابانی کوتاه اما پر از خاطرات تلخ و شیرین در مقابل چشمانم همچون کتاب قطوری پر از صفحات نورانی ورق می خورد . هر دم یکی از اعزام های دسته جمعی به جبهه در نظرم مجسم می شد ، لختی بعد با آنها به منطقه می رفتم و پس از درنگی باز می گشتم در حالی که یاران آسمانی در جاده عشق به سوی وطن مالوف ادامه مسیر داده وکربلائی شدند و من همچون گم شده ای پس از چرخشی بی فرجام دوباره خود را سایه نشین نشیمنگاه سابق می یافتم .
یک دوره جشنواره نورانی اعزام به عملیات های مختلف را در گستره بی انتهای ذهن خود گذراندم ( رمضان ، محرم ، والفجر ، خیبر و .......... ).
در هیاهوی یکی از عملیات ها ( عملیات محرم ) در شکاف صخره ای در جمع مجروحین افتاده بودم ، ناگاه شهید ذبیح الله عابدی را دیدم که به پیکر مجروح خود در زیر باران ترکش ها مجروحین عملیات را تیمار می کرد ، عباس را می گفت:« زخمت عمیق است نباید آب بخوری» و او نیز به رسم ادب قمقمه اش را که ارزشمندترین دارایی آنروزش بود به رفقای دیگرش سپرد . برای هر کدام نسخه ای شفا بخش همراه داشت ، با او مشغول درد دل بودیم و زیر لب شعر زیبایش را همخوانی می کردیم ، مادر طلب عشق و رضای الهی با همسفران همره این قافله بودیم.آمبولانس رسید ، در کنار آمبولانس رشید مردی ایستاده بود که مجروحین را بدرقه می کرد از بچه های زنجان بود ( قامت بیات فرمانده گردان امام رضا از لشگر علی ابن ابیطالب (علیه السلام) به لهجه زیبای آذری گفت : گامت بیات هستم ! و این آخرین دیدار با آن فرمانده گردان بود و او از همان بیابان هایی که روزی مهبط ملائکه الله بود به آسمان پر کشید و رفت .
هنوز در حال و هوای خداحافظی با او بودم که در زیر همان درخت متوجه حضور جوانی کم سن و سال در کنار خود ، شدم ، بزرگ مردی که بخشی از خاطرات مرا به خود اختصاص داده بود و در یکی از همین سفرها آسمانی شد و من دوباره در سنگینی های خود در جا زدم . او شهید محمد منصوری بود – گفت از چه ایستاده ای در نمازخانه ، قیامتی بپا شده است که نمی دانی ! نفوذ کلام و معصومیت نگاهش مرا با او بطرف حسینیه سپاه سراسیمه کرد ، قیامت کبری بود ! عده ای که خود هنوز در عنفوان جوانی بودند همچون مادران جوان مرده زانو ی غم در بغل در مجلس حزنی نشسته بودند و مداحشان که او نیز جوان دل سوخته ای بود مجلس گردانی می¬کرد . چه مجلسی ! تو گویی از درو ودیوار گریه می بارید ( دیدن چهره بهشتیان در میان چشم های خیس و متورم ) غنیمت فرصتی بود برای اهل دل . هر چه بود بهشتی بود و بهشتی ...... .اصلاً آن روز حسینیه سپاه قطعه ای از بهشت شده بود . مانده بودم که این چه مجلسی است خدایا !؟
در میان هق هق گریه اهل مجلس و از لابلای گفته های مداح دوست داشتنی و دلسوختۀ مجلس «شهید سید عباس سجادی» ، آنچه عایدم شد این بود که امام وصیت نامه اش را اصلاح کرده است ( وصیتنامه را از آستان قدس فراخوان نموده تا در آن تجدید نظر نماید . )
مگر چه اتفاقی افتاده بود ؟ اصلاً چرا وصیت نامه ؟ مگر امام می خواهد از بین ما برود ؟ پس تکلیف این دعای مردم چه می شود که خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار ؟ غافل از اینکه اراده حق بر دعای خلق پیشی خواهد گرفت . مداح جوان آنچنان سوزناک می خواند که دل سنگ را می لرزاند و چه نیکو گفته اند:«چون سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند.» سید آنچنان می خواند و می¬گریست که تو گویی اصلاً اهل مجلس را نمی-بیند ، اصلاً او برای خودش می¬خواند نه برای دیگران و آنان که در کنارش بودند بسان پروانه هایی بودند که تماشای سوختن را به میعاد نشسته بودند . اهل معنی بر این باورند که مداحی را اصولی است و فروعی ، اصلش سوختن است و فرعش سوزاندن ! و این گوهر بی بدیل را لذتی است وافر که فقط به عیار محبت اولیاء الله قابل سنجش است ولا غیر.
همه آنها که چهره متبسم سید عباس را دیده اند از نورانیت چهره اش بوی بهشت را استشمام کرده اند و آنان که چهره غمین و غمناک این سلاله نبوی را در مجالس ذکر اهل بیت (علیه السلام) درک کرده اند به خوبی براین نکته واقفند که حضور در رضوان الهی بهای زندگی سعادتمند مردان الهی است و همانا خداوند بهترین پاداش دهندگان است .
مجلس تا پاسی از شب ادامه داشت و پس از آن در کنار هر درختی در آن باغ مشعشع همچون کندوی زنبور عسل بود که دلسوخته ای در آن سکنی گزیده و شهد شیرین وصال دوست را به تمنا نشسته بود .
چندی بعد وقتی موج دستها را دیدم که در تکریم پیکر خون آلود سید تا بهشت زهرا سبقت می گرفتند به خودم آمدم و دوباره به آن مجلس دعوت شدم . سید را دیدم که همراه با شهدای حاضر در آن جمع نورانی شعر زیبای شهید ذبیح الله عابدی را همخوانی می¬کردند : مادر طلب عشق و رضای الهی
راوی: برادر محمد مظفری
سجده های طولانی رمز موفقیت
گاهی اوقات که سراغ سید عباس سجادی درب منزلشان می¬رفتیم متوجه می¬شدیم ایشان در مسجد مجاور منزلشان(مسجد مرحوم حاج حسین ساعت) که مرحوم پدرش امام جماعت آن مسجد بود حضور دارد . سید عباس معمولاً بعد از نماز راز و نیاز می کرد و سجده های طولانی داشت و یکی از ثمرات آن سجده های عاشقانه همین رسیدن به فوز عظیم شهادت بود .
راوی: برادر محمد مهاجرانی
سید مداحان
شهید سجادی تقریبا از اولین مداحان رزمنده شهر اراک در دوران جنگ بود و در جمع پاسداران و بسیجیان در محافل کوچک و منازل شهدا خیلی ساده و بی آلایش و بی ریا مداحی می¬کرد و آن موقع هنوز تجملات صوتی و بلندگو ها و اکو های گوش خراش و آزار دهنده مرسوم نشده بود و این شهبد بزرگوار معمولاً از ابتدای مراسمات با بغض و گریه مجلس را شروع می¬کرد و صدای محزون او همه را مجذوب خود می کرد .
راوی: برادر محمد مهاجرانی
پرهیز از غیبت و تمسخر دیگران
در سالهای ابتدای جنگ گاهی اوقات دوستان دور هم جمع می شدند و تعریف و بگو و بخند داشتند و سید عباس هم حضور داشت ولی اگر ناخودآگاه بدلیل جوانی و ..... صحبتی از غیبت دیگران و یا تمسخر و دست انداختن بود ایشان بلافاصله ذکر خدا را می گفت و حالش منقلب می شد و ضمن تذکر جلسه را ترک می کرد .
راوی: برادر محمد مهاجرانی
راز و نیاز در کنار تلاش بی وقفه کاری
ا اینکه منزلشان در نزدیکی سپاه بود ولی اکثراً در جمع دوستان بود و در حال خدمت و شبها به گشت زنی داخل شهر و عملیاتهای مختلف و کشف خانه های تیمی منافقین و ماموریت های محوله مشغول بود اصلاً خستگی روز و شب برایش معنایی نداشت و در اوقات فراغت و نیمه های شب مشغول راز و نیاز می شد .
راوی: برادر محمد مهاجرانی
اهمیت به نماز اول وقت
هر جا ماموریت می رفتیم چه داخل شهر و یا خارج شهر و یا حتی برای تفریح و سرکشی به دوستان و خانواده های آنان وقت نماز بلافاصله جماعت را تشکیل می دادیم و ایشان امام جماعت می شد و بقیه به او اقتدا می کردند.
راوی: برادر محمد مهاجرانی
آشنایی و انس با دعا
با اینکه ایشان در دوران جوانی بودند و هنوز مدت زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود و خیلی از دعاها برای عموم مردم ناشناخته بود معذالک محفوظات خوبی داشتند و دعاهای زیادی از جمله فرازهایی از مناجات شعبانیه ، دعای خمس عشر و جامعه کبیره را قرائت و زمزمه می کردند .
راوی: برادر محمد مهاجرانی
قول شفاعت در صورت شهادت
در جمع های صمیمی و دوستانه گاهی اوقات درد دلهای خصوصی شروع می شد و از حال و هوای رزمندگان خاطرات و شهدا صحبت می شد و به حال آنان غبطه می خوردند و از هم قول می گرفتند که اگر هرکس زودتر شهید شد دیگران را هم شفاعت کند و از خدا بخواهد که شهادت نصیب بقیه هم بشود و البته این نجواها با اشک و آه و گریه بود .
راوی: برادر محمد مهاجرانی
خودسازی و یاد آخرت
در نیمه های شب که از ماموریت و گشت زنی داخل شهر بر می گشتیم بعضاً به گلزار شهدا می رفتیم و هر کس به یک طرفی می رفت و قبری را در آغوش می گرفت و با آن شهید درد دل می کرد . جداً از شهدا می-خواستند که خداوند شهادت را نصیبش کند و دقایقی را بخاطر آمادگی بیشتر و یاد آخرت بودن داخل قبرهای آماده می¬خوابیدند و سید عباس همیشه جلودار این جمع ها بود .
راوی: برادر محمد مهاجرانی
سرگروه شهیدان
شهید سید عباس سجادی معنویت و روحانیتی داشت که انسان تصور می کرد واقعاً اصالت و فرزندی فاطمه-الزهرا (سلام الله علیها) و پیامبر (صل الله و علیه و آله وسلم) و علی (علیه السلام) در وجودش تبلور دارد و این شخصیت با این ممیزات مداح و ذاکر هم بود . حالا تصور کنید چنین انسان خالص و صادقی بخواهد از مظلومیت و محرومیت اجداد طاهرین خود بگوید ، چه فضای معنوی و روحانی را بوجود می آورد .فقط بیشتر هم روضه ای های سید عباس مثل خودش عاقبت به شهادت رسیدند ، سید روضه های خاصی نمی خواند فقط هر شنونده ای از معنویتش که سمبل گردان بود متاثر می شد . سید سرگروه ، گروه سرود شهیدان هم بود . گروه سرودی که با سرودن و خواندن آن جاودانه شدند .
راوی: برادر حاج اسماعیل نادری
روضه وداع
قبل از عملیات بدر ( چند ساعت مانده به عملیات )به شهید سید عباس مداح و ذاکر اهل بیت(علیهم¬السلام) گفتم سید جان برایمان روضه بخوان ، من و برادر رزمنده مهدی صالحی و سید رفتیم گوشه ای در مقری که شب می¬خواستیم از آنجا برویم عملیات نشستیم و سید با نوای دلنشین و ملکوتی خود « آی عاقلا بیایید بیرون از خونه ، ما را تماشا بکنید بما میگن دیونه ، ......... . را خواند و من هم با ضبط کوچکی که داشتم صدای ایشان را ضبط نمودم . سید بزرگوار عینک خود را گذاشته بود روی پیشانی مبارکش و از چشمان خمار مستی شهادتش مثل ابر بهار اشک می¬ریخت. من به مهدی گفتم فکر کنم سیم سید وصل شده و این آخرین روزهای زندگی مادی ایشان است بعد از مداحی سه نفرمان دست در گردن انداختیم و قول دادیم هر کس شهید شد شفاعت دو نفر دیگر را هم بکند . به سید گفتم :« سید عباس بد جوری نورانی شدی فکر کنم جدت حضرت زهرا (سلام الله علیها) منتظرت می¬باشند.» تا اینکه در عملیات بدر من به اتفاق شهید مجید نظیری در حال آرپی جی زدن بودیم و سید هم کنارمان در فاصله چند متری مشغول تیراندازی بود . مدام به سید نگاه می کردم لحظه ای غفلت از نگاه ، برگشتم دیدم سید روی خاک ریز افتاده و در حال جان دادن است .با عجله رفتم بالای سرش دیدم لحظات آخر است عینک روی صورت و صورتش مثل خورشید می درخشید و همان لحظه به وصال معبود خود شتافت صورتش را بوسیدم برگشتم دیدم شهید مجید نظیری سر در بدن ندارد و از رگهای گردنش خون بیرون می زند . خدایا مرا شرمنده و روسیاه همسنگران شهیدمان قرار نده. راوی: برادر احمد سروش
دویدن به سوی بهشت
برادر عزیز و دوست داشتنی ، سید عباس سجادی معاون گروهان دوم از گردان علی ابن ابیطالب (علیه-السلام) بود. من هم پیک همین گروهان بودم . شب عملیات بدر دیدم که سید عباس با مهدی خدیمی ( که جزء نیروهای غواص و خط شکن بودند ) دست در گردن یک دیگر و در آغوش هم خیلی گریه کردند . آن شب مهدی به شهادت رسید . سید عباس دوستان زیادی را این گونه بدرقه کرده و شاهد شهادتشان بود. وقتی گردان علی ابن-ابیطالب (علیه¬السلام) و گردانهای دیگر لشگر پاتکهای زرهی دشمنی را در شرق دجله دفع می کردند . احتمالاً روز سوم پاتک ها بود که به اتفاق سید عباس تعدادی گلوله آرپی جی برداشتیم تا به بچه های سمت چپ خودمان (طرف رودخانه دجله ) برسانیم . سید جلو تر از من و هر دو در حال دویدن بودیم . یک مرتبه جلو سید انفجاری رخ داد و سید روی دست راست خودش به زمین خورد و گلوله های آرپی جی که در دستانش بود روی زمین ریخت . بالای سرش رفتم و او را صدا زدم سید ! سید ! چی شد ؟ دیدم از ناحیه قلبش خون می ریزد و عینکش هم بر اثر زمین خوردن از روی چشمانش کج شده و دسته عینک را با دندان گرفته بود . لحظاتی نگذشت که روح خدا جوی این پاسدار ارزشمند اسلام و قرآن به ملکوت اعلی پیوست .
با کمک یکی از بچه ها پیکر ایشان را به کنار خاکریز آوردیم و در کنار دیگر شهدا که آرام گرفته بودند قرار دادیم .
راوی: برادر رضا صفری
کرامات شهدا
« یک روز حالم خیلی گرفته بود . رفتم گلزار شهدا و بی اختیار بالای قبر یکی از شهدا نشستم قرآنم را از جیبم درآوردم و سوره مبارکه « یاسین» را شروع به خواندن کردم . سوره که تمام شد نگاه کردم به سنگ قبر متوجه شدم قبر سید عباس سجادی است . چون ارادت خاصی به سید داشته و دارم با خودم گفتم:« خوب است زیارت عاشورا هم¬بخوانم.» بعد از زیارت عاشورا ، خطاب به سید گفتم : « سید جان ، یکی از بچه هایم مشکل کارش حل نشده و در مشقت و سختی قرار گرفته ، یه کاری براش بکن . »
در این حین تلفن همراهم زنگ خورد . گوشی را جواب دادم . محسن فرخی بود بدون مقدمه اذانی را پخش کرد . بعد از اذان سلام و علیک کردیم آقا محسن اظهار داشت ؛ « در اینکه الآن گلزار شهدایی هیچ شکی نیست . و اینکه الآن سر قبر سید عباس ایستاده ای اون هم هیچ شکی نیست . من الآن جلو سقا خانه اسماعیل طلای امام رضا (علیه السلام) ایستاده ام و صدای اذانی را که شنیدی از شهید سید عباس بود . »
صوت اذان دلنشینی بود و با شنیدن آن حال عجیبی پیدا کردم . بعد از این ماجرا وقتی از گلزار شهدا خارج شدم ماشین زانتیا که چرخ جلوی آن از جا درآمده بود توجه مرا به خودش جلب کرد . جلو رفتم تا ببینم اگر می¬شود کمک کنم . بعد از دیدن چرخ فهمیدم که پولس چرخ شکسته و نیاز به تراشکاری دارد . از این رو به سرنشینان ماشین که یک خانم و آقا بودند گفتم بیایید تو دفتر ما بنشینید تا ببینم چکار می توانیم بکنیم .این پیشنهاد از این جهت بود که چون محل کار من آرامستان(بهشت زهرا) اراک است از این رو آنها را آوردم داخل دفتر و به یکی از بچه های خودمان پول دادم و او را فرستادم تا چرخ را درست کند و بیاورد . در این فاصله حدس زدم آنها باید گرسنه باشند؛ تخم مرغ گوجه ای برای صبحانه درست کرده بودم با اصرار به آنها دادیم . و آنها را توی اتاق خودم تنها گذاشتم تا راحت تر غذا بخورند از طرف دیگر پرونده گزینشی فرزندم هم روی میز کارم بود یک نامه درخواست هم که خطاب به سازمان مربوطه تایپ کرده بودم تا همراه پرونده به تهران ببرم هم روی پوشه بود .
ساعتی گذشت بالاخره چرخ ماشین درست شد و ما بستیم سر جایش و آن خانم و آقا سوار شدند و رفتند . من آمدم توی اتاقم دیدم یک کسی پایین نامه درخواست روی پرونده دستور داده ( بسمه تعالی ، کارگزینی ..... ) با دیدن این صحنه گفتم : « عجب آدم بی حساب کتابی بود آن یارو به جای دست درد نکنی برداشته نامه را هم خراب کرده » . خلاصه نامه را انداختم لای پوشه و یکی دیگه تایپ کردیم یکی دو روز بعد هم راهی تهران شدم . یکی از دوستانم یک آشنایی در آن سازمان داشت به من گفت برو پیش فلانی کمکت می کند رفتم پیش آن بنده خدا ولی او هم هیچ کمکی نکرد . با خودم گفتم حالا که تا اینجا آمدم نامه درخواست را از بالاترین مقام سازمان پیگیری کنم رفتم کارگزینی لای پوشه را باز کردم تا نامه را در بیاورم و نوبت بگیرم اتفاقاً نامه ای که دستور رویش خورده بود افتاداز لای پوشه زمین ، نامه را که برداشتم نمی دانم نمی خواستم که این نامه را بدهم بی اختیار بدون این که توجه کنم کدام نامه بود دادم به بچه های کارگزینی ، نامه را که دید گرفت و گفت شما چطور دستور گرفته اید؟ چطور به ایشان ظرف این مدت کوتاه دسترسی پیدا کرده اید ؟ خلاصه برای این که مطمئن شوند خود وزیر دستور داده زنگ زدند دفتر ایشان و موضوع را به ایشان گفتند .یک دفعه دیدم ماموری آمد . من خیلی ترسیدم گفتم عجب مشکلی درست شد الآن می گویند جعل کردی امضاء فلانی را ، ما را تحت الحفظ بردند دفتر وزیر . حالا ما اصلاً نمی دونیم چی شد اینها چی می خوان ما چی بگیم ، خدایا عجب مشکلی شد به هر حال ما را با عزت و احترام بردند اتاق آن آقا ، وارد اتاق که شدم تازه متوجه شدم قضیه از چه قراره ؛ آقای وزیر جلو آمد با من دیده بوسی کرد و ما را خیلی تحویل گرفت. بله این آقای وزیر همان شخصی بود که ماشینش کنار گلزار شهدای اراک خراب شده بود و من بدون هیچ شناختی کمک ایشان کرده بودم.
بلافاصله تلفن زد به این و آن و دستورات لازم را جهت انجام کار ما داد . کار ما انجام شد ما را دعوت کرد ناهار که خوردیم ساعت کاری هنوز به اتمام نرسیده بود کاری که دو سال دنبالش بودم ، آن جوری تا اندازه ای بسیار زیاد حل شد . به طرف اراک که راه افتادم فکر می کردم که چطوری همه این ماجرا دست به دست هم داد تا به این نتیجه رسید . چرا آن روز من کشیده شدم به طرف قبر سید عباس ؟اون آقا و عیالش اراک چکار داشتن ؟ چرا ماشین خراب شد ؟ اصلاً چرا کنار گلزار شهدا خراب شد ؟ و صدها چرای دیگه که هیچ جوابی نمی¬شد برایش پیدا کنی الا این که فقط خدا خواست و سید عباس واسطه شد . و چقدر ما بندگان ضعیف غافلیم که چه آبرومندانی به درگاه خداوند داریم و خود بی خبریم .آری شهیدان زنده اند و حاضر و ناظر بر تمامی اعمال ما .
دلم به غیر توالفت به کس نمی گیرد چو بلبلی که مکان در قفس نمی گیرد
به حرف زشت بدان ترک یار نتوان کرد کسی که دل به کسی داد پس نمی گیرد
شعر بالا را سید عباس سجادی اول هر مجلسی که داشت می خواند .
راوی: برادر علی شاهی
شیر بیشه حق
با توجه به اینکه رویکرد نویسنده در تهیه و تدوین این کتاب مداحان شهید می باشد، بدیهی است که حجم مطالب و محوریت خاطرات حول محور روضه و مداحی و مرثیه خوانی و گریه و اشک در چرخش باشد و برای برخی از خوانندگان محترم این شبه و شائبه پیش آید که رزمندگان اسلام آیا جز روضه خوانی و گریه کردن و مناجات کاردیگر نداشته اند؟ و آیا مداحانی که زندگینامه آنان اینجا جمع آوری شده فقط مسئول گریاندن دیگران بوده اند؟ آیا در میدان نبرد با دشمن مبارزه راسخانه می کردند؟ و یا اینکه در گوشه ای از میدان منتظر ترکش خوردن و شهادت بودند؟ آیا...
اینها سوالاتی است که برای خیلی از کسانی که روزهای جنگ و جبهه ها را از نزدیک ندیده اند ممکن است پیش بیاید و باید اذهان داشت که متاسفانه رویکرد بسیاری از آنانی که جبهه ها را دیده اند یا آنهایی که در خصوص دفاع مقدس مطلب می نویسند یا برنامه های تبلیغی یا مستند تهیه می کنند، پرداختن به ابعاد حزن انگیز دفاع مقدس است! و به ابعاد حماسی آن کمتر توجه می شود. حال آنکه فضای جبهه ها تمزیجی از حماسه ، عرفان، مناجات، شوخی، خنده، ایثارو ... بود.
هنگامی که ما بخواهیم روحیات مداحان و خاطرات مربوط به آنان را جمع آوری کنیم، ناگزیریم که بیشترین توجه مان معطوف به حالات مراسم روضه و مرثیه خوانی و مجالس اشک و گریه رزمندگان اسلام باشد و در این مسیر بیان خاطراتی که شوخی ها و رحیات شاد بچه ها را بازگو کند شاید در هاله ای از ابهام باقی بماند و حال آنکه بیشترین اوقات رزمندگان در جبهه را ایجاد آمادگی رزمی، ورزشهای متفاوت، نظامی، بگو بخند های مشروع، ورزش و بدنسازی، بازیهای دسته جمعی و... اختصاص داشت و مراسمات اشک ریزان فقط جزئی از این کلیت بزرگ بود.
پر واضح است که هرکس بیشتر اهل روضه و مناجات بود بهتر و ماهرانه تر می جنگید و قبل از شهادت یا مجروحیت تعدادی از نفرات یا تجهیزات دشمن را معدوم می ساخت. همه راوی:ان از روح لطیف و چشم گریان شهیدان خاطرات زیادی را گفته اند ولی کسی از شجاعت و کیفیت رزمی وتعصب آنان برای نابود ساختن دشمنان خدا حرفی نمی زند در حالیکه معنویت و سوز درونی آنان باعث شده بود تا در هنگامه نبرد چنان عرصه را بردشمن تنگ می ساختند که آدمی به حیرت و تعجب وا داشته می شد. که عجبا آیا اینکه می بینی همان است که ساعتها بر سجاده مناجات اشک می ریخت و ناله می زد.
آری شهید سید عباس سجادی یکی از خیل پر شکوه رزمندگانی بود که در هنگامه نبرد چونان شیری ژیان غرش می کرد وسربازان جبهه کفر و باطل را به درکات جهیم می فرستادو چنان با طمانینه جهاد می کرد که گویی کنار باغی سرسبز و جویباری مصفا نشسته و میوه درختان باغ را چیده و تناول می کند.
عجبا! آیا این همان سید عباس است که دائم الذکر بود و چشمان پرفروغش دائم¬الاشک بود.چگونه است که روضه خوان همیشه گریان هم اکنون بسان جنگاوری است که هزاران معرکه خونین به خود دیده و صدها نفر از لشگردشمن را به خاک مذلت افکنده است! چه ماهرانه و تکنیکی می جنگد! چه حاذقانه در کمین سربازان دشمن است! و چقدر زیبا مجاهدت می کند.
آری، هرگز نباید چنین پنداشت که مجاهدان راه خدا و شهیدان خدایی برای شهادت انتظار می کشیدند بلکه آنان به تکلیف خود عمل می کردند. وقتی تکلیف جنگ است پس به بهترین نحو می جنگیدند و شهادت پاداش بودکه خدای مهربان بپاس مجاهدتشان به آنان می داد و ایشان را درجوار خویش روزی می داد. عند ربهم یرزقون گوارایشان باد.
راوی: برادر سعید وفایی مقدم
فرازهایی از متن نامه شهید رحیم صالحی به شهید سید عباس سجادی
برادر عزیزم عباس جان خیلی دلم برایت تنگ شده است و نمی دانم که چطور قلبم را برای تو روشن کنم فقط می توانم بگویم برادر عباس خیلی دوستت دارم چون که تو درد کشیده هستی و هنوز هم داری دردمی کشی و امیدوارم که عبادت ما فقط برای خدا باشد.
و تو برادرم عباس چه نیکو یافته ای طریق خوب عبادت کردن را ، سجده ات در مقابل پروردگار صدای شکستن قلبت در نیمه شب ضامن فریاد گلویت در روز خواهد بود پس بشکن برادرم تا بتوانی بشکانی و من سرگشته و حیران می گردم شاید که راهی به سوی دیار شما عاشقان پاکباخته بیابم . از خدا میخواهم که شما را که ذاکر او هستید از من نگیرد و خدا شهادت را نصیب عاشقان بگرداند.
عباس جان یادت نرود تا کربلا را آزاد نکنیم از جبهه بر نمی گردیم . ان شاءالله.
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی